خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

مجلس اول

Wednesday, 21 Shahrivar 1397، 06:51 PM

صدای قند شکن توی حیاط پیچیده بود. به رسم هرساله،دهه اول محرم خانه حاج آقا فتاحی،عصرها روضه زنانه بود. خرده قندها

هم سهم قندان اهالی خانه بود.ریحانه،دختر کوچیکه حاج آقا و حاج خانم لب حوض استکان ها و نعلبکی های گل سرخی را با وسواس 

می شست.همه میدانستند که این استکان ها و نعلبکی ها سهم روضه های محرم هست.

خانمای محل بهم خبر داده بودند که سید علی یک ربع کمتر از چهار می آید خانه حاج خانم اینا.

سید علی پسر وسطیه سید مرتضی،مداح قدیمی محل بود و الان برای خودش آقایی شده بود. خانم جان گره روسریش را سفت کرد 

رفت سمت در.محمد حسن دوید سمت خانم جان و گفت:

عزیز چرا مثل همه مهمانی ها توی اتاق منتظر مهمان ها نمیشوی؟

فاطمه خانم،لب یقه نوه کوچیکه را درست کرد و گفت: مهمان های ارباب فرق دارند.

جای سید علی کنار پنج دری و سمت حیاط روی یک صندلی چوبی بود.آخرای روضه بود که سید علی گفت:

زهیر از مدینه با حسین (ع)بود.اما باهم فاصله داشتند.هرجایی که حسین (ع) خیمه زده بود چند قدم پایین ترش هم زهیر خیمه زده بود.

دلشوره های زهیر از مدینه بدجور بیشتر شده بود.نمیدانم منزل چندم بود که جوانی یال خیمه زهیر را بالا زد و گفت: زهیر بن قین؟ علی

بن حسین گفته برای دیدارم به خیمه ما بیا.

رنگ زهیر پریده بود.لهم(زن زهیر) دید که شوهرش دارد قالب تهی میکند بهش گفت:

پسر پیامبر صدایت کرده.چرا دنبال دلیل برای نرفتنی.باید بروی.

زهیر وقتی از خیمه حسین(ع) برگشت ،همان زهیر قبلی نبود.

سید علی با گوشه عباش اشکاش را پاک کرد و گفت:

خانما ،نکنه وقتی امام زمانمان صدایمان کرد تردید کنیم....نکنه سید علی بعد از ماه محرم و ماه صفر هیچ فرقی با سید علی قبل 

نکرده باشد

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان