خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

این بار عبیدالله بن حر جفی

Sunday, 8 Mehr 1397، 02:36 PM

نزدیکای کوفه بود که امام دستور اقامت کوتاهی را دادند.آنطرف تر یک خیمه برپا بود و امام جویای ساکنینش.گفتند از عبیدالله بن حر 

جعفی است.فرمودند: اورا نزد من بخوانید.چون فرستاده امام حجاج بن مروق جعفی نز او آمد و گفت: اینک حسین بن علی (ع) تو را 

می خواند.عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین (ع)به کوفه آید و من آنجا باشم.سوگند به خدا که نمی خواهم

او را ببینم یا او مرا ببیند.

پس فرستاده نزد امام حسین برگشت و گزارش کامل داد.

اینبار خود امام حسین به خیمه عبیدالله رفت و باز تکرار همان حرفها از طرف عبیدالله.امام رو کرد بهش و گفت:

اکنون که ما را یاری نمیکنی از خدای بترس و با ما مقاتله نکن که هرکس بانگ و فریاد ما را بشنود و یاری نکند البته هلاک شود

عبیدالله گفت: هرگز چنین امری نخواهدبود


به قصه عبیدالله بن حر جعفی با دقت نگاه کنیم.بعد از شهادت امام حسین (ع) خیلی پشیمان شد و رفت تو سپاه مختار اما باز ..


خیلی بده اگر یک روزی امام زمان بیاد دنبالمان و ما....

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان