خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

امروز حبیب بن مظاهر

Saturday, 14 Mehr 1397، 07:35 PM

پیرمرد هشتاد و خورده ای که موهاش سفید شده بود و حسابی توی جنگ ها هم رکاب امام علی(ع) بود.خبر تیز کردن شمشیرها 

توی کوفه به گوشش رسیده بود.راهی بازار شد ،آتش کوره ها برای تیز کردن شمشیرها و نیزه ها داغ تر از آتش جهنم بود.

از توی عطاری بیرون اومد و رهسپار خانه اما تمام نگاهش به کوره ها بود

کیسه رنگ را گذاشت جلوش و بغض راه گلوش را بسته بود.همسرش یک نگاهی بهش انداخت و حبیب گفت:

رنگ خریدم تا سفیدی موهایم را کمتر کنه و حسین بن علی سنم را بهانه قبول نکردنم،نکند

حرفش هنوز تمام نشده بود که صدای در اومد

باورش نمیشد،پیک حسین بن علی برایش دعوت نامه فرستاده بود



خدا نکنه که سپیدی مو و کم بودن شنوایی گوش ها و ناتوانی زانوها را بهانه کنیم برای کمک نکردن به امام زمانمان

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان