حاج قاسم وطن
صبر کردند...صبر کردند...باز هم صبر کردند تا خبر رسمیت پیدا کرد.خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند...
گفتند..خبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند: سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسیدبغض ها ترکید..کاغذها را رها کردند..با اشک چشم گفتند: حاج قاسم مان شهید شد..آره حاج قاسم خودمان..همان مرد میدان های جنگ..از بیست سالگی شد فرمانده..جنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم...با خنده هایش ته دلمان قرص می شدو حال دلمان خوب...با نگاهش کمرمان صاف می شد و سرمان بالا که..او هست..ما هم هستیم..خبر پیچید..اشک ها ریخت..دل ها لرزید..کسی را از دست دادیم...کسی که برای همه مان کسی بود..پست ها و حرف ها نشرپیدا کرد...توی هر دنیایمجازی...مهم نبود ظاهر کسی که می نویسد چه شکلی هست..همه نوشتیم..از نبودنش...از داعش..نوشتیم و اشک ریختیملا به لای گریه هایمان...لا به لای پست های پر از نبودنش..این بار همه نوشتیم...نوشتیم که:
ما هنوز هستیم..ایران هنوز هست...او را به ناحق کشتید..اما خونش هنوز توی رگ های این سرزمین و مردمش هست..و اگر خونش در رگ های مردم سرزمینم به جوش بیاید....حتما حالتان بد شد...باید هم بد شود...به خنده ها و حرف های بی سرو ته این چند نفر گوش نسپارید..ما تعدادمان زیاد است...
- 98/10/13
سلام روز بخیر
واقعا برام مفید بود فقط چندتا سوال برام پیش اومد که نیازه دوباره ببینم شاید اوکی شدم وگرنه میپرسم !
با اجازتون اینجارم فرستادم برای دوستم
ممنونم