خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

میگفت:

تو میتونی هرجوری که دلت می خواد راجبم فکر کنی.منم میشینم به اینکه چقدر درگیر منی میخندم

 

 

یه وقت هایی چقدر الکی فکر و ذهنمان را برای یه سری از آدمها و حرفهایشان هدر می دهیم.

  • bahar tehrani

امروز دلم برای مانکن پشت ویترین هم سوخت.اون هم خسته تر از همه آدم ها دست هایش زیر چونش بود و منتظر مشتری هایی که با دست نشانش بدهند و بلند ذوق کنند که وای چه لباس قشنگی و صدای غرغر بچه هایی که دلشان برای کفش های پشت ویترین غنج رفته بود . 

  • bahar tehrani

بعضی از آدم ها وقتی می آیند توی خوابت،دقیقا به همان شدت مضخرف و دلچسب نبودنشان،توی واقعیت هستند.در حدی که هر وقت یاد خوابت می افتی ،میگی: توی خواب هم مضخرف و نچسبی

  • bahar tehrani

یعنی تا قبل از آهنگ جدیده آقای ایکس،سلبیریتی ها و دانشمندان و متخصصین علم ارتباطات نمی دانستند که سرگرمی های شبکه های اجتماعی، بی مفهوم و پر از الفاظ نامناسب هستند؟نمی دانستند که اینستاگرام پر از بلاگرهای سیزده تا نود ساله ای هست که باید در هفته دوتا ولاگ و چندتا آن باکسینگ و هزاران استوری الان دارم چکار می کنم را ببینیم؟ یعنی فکر میکردند شبکه های مجازی پر از آموزش گلدوزی و شیرینی پزی و زبان انگلیسی هست؟ 

تا الان کجای این علم ارتباطات بودید و حواستان پرت چه موضوعات مهم تری از روح و روان آدم ها بود؟

پس به جای ایراد و جنگ،بد نیست از آقای موردبحث تشکر کنیم که خیلی ها را از خواب خرگوشی بیدار کرد

  • bahar tehrani

روی صندلی کنار پارک نشسته بود و فارغ از تمام پروتکل های بهداشتی کافه گلاسه اش را می خورد و تک تک قاشق هایش را مزه مزه می کرد و زیر لب کپشنی هم می زد زیر طعم هایش.شاید هم یک دورهمی دو نفره داشتند! یک کافه گلاسه و روزمرگی گفتن هایش در گوش خدا.چقدر دلش با خودش گرم بود

  • bahar tehrani

                            دیروز آدمی را دیدم که در عین سادگی خودش بود.

  • bahar tehrani

احساس می کنم این روزها وارد یک میدان جنگ شده ام.یک جنگ تمام عیار بین خودم و افکارم.افکاری که بدون شک بابت بعضی از رفتارها و حرف هاست.رفتارها و حرف هایی که هم مال آدم هاست و هم مال خودم و با اینکه بارها با خودم تکرار کردم { بی خیال}،اما بی خیال گفتن هایم هم الکیست و گاهی پای دعواهایم به بیرون گود هم کشیده می شود.مثلا یک دفعه وسط جمع  به خودم می گویم: الان با این آدم چطوری رفتار کنم تا بعدا یک جمله نگوید که پر از هزارتا  کلمه بر علیه من باشد و هی نگوید فلانی اخلاق و حوصله ندارد..یا نگویند تو هیچ ارزشی نداری..یک وقت هایی دلم می خواهد بهشون بگویم: میدانید من توی ذهنم با خودم حرف می زنم و می جنگم ،توی ذهنم هزارتا موضوع را بالا و پایین میکنم و تحلیل میکنم،اون وقت شماها از آن بیرون من را براساس برداشت هایتان قضاوت میکنید.نه،صبر کنید.نمی خواهم شما را محاکمه کنم چون من هم آدم ها را از بیرون قضاوت می کنم و به اشتباه برچسب می زنم.اما راستش،من برچسب هایم را توی ذهنم می زنم و حرف هایم را روی کاغذ می زنم.کاغذی که آخرش پاره می کنم و می اندازم ته سطل زباله تا دست کسی بهش نرسد.اما بعضی از شماها انگار بلند گو دستتان گرفتید و با افتخار روی آدم ها برچسب می زنید.برچسب هایی که شنونده های محترم هم سری تکان داده و تایید می کنند که :راست میگه،فلانی اصلا اخلاق ندارد.،این برچسب ها می شوند بلای ذهنم و توی خلوتم ساعت ها با آنها خلوت می کنم و خودم را پای میز محاکمه می کشانم که : نکنند راست می گویند؟..یعنی آدمها اینقدر از من بدشان می آید؟ ..از نگاه آنها اینقدر بد هستم؟..بعد کمی آنها را پای محاکمه می کشانم و می گویم: فکر کردی خودت خیلی خوبی؟..یعنی سکوتم را می بینی و باز میگذاری پای احمق بودنم؟..

تازه وقتی با یکی درددل می کنی با چشم و ابرویی در هوا بهت می گویند: برو بابا چقدر سخت میگیری..

خوب نمی شود رفت توی غار و زندگی کرد.ما موجودات اجتماعی هستیم و بخشی از شخصیتمان در همین رفت و آمدهای اجتماعی شکل می گیرد.پس اینقدرها هم نمی شود راحت گفت بی خیال آدم ها.چون بعدش باید بروی توی غار و تنهایی زندگی کنی.به قول یک دوست این جنگ های داخلی هیچ نتیجه ای ندارد به جز بهم ریختن فکر خودم.باید بین خودم و آدم ها با رعایت اصول و احترام خط بکشم و بگویم من همین هستم .

 

  • bahar tehrani

یک یا الله یواش و زیرزبانی گفتم و سرم را انداختم و رفتم توی چالش بلاگردونی. آخه چالشش دقیقا همان موضوعی هست که باید بشینم و برایش پروژه بنویسم.پروژه قوانین خاص خودش را داره اما وبلاگ و چالش های وبلاگ هیچ قانونی نداره و میشه راحت و خودمانی نوشت.

بلاگردون میگه اگر یک روز مادر شدی،چطور مادری هست؟

خب همین اول کاری بگم که من دوست دارم مادر سه تا نخودچی بشم.اگر هم رزق و ورزی و موقعیت مالی و اخلاقی من و آقامون یاری کرد،چرا که نه ، چهارتا میاریم.دوتا دختر و دوتا پسر.بعد منم میشم یک مادر شیطون و پر از بپر بپر و بازی وسط خانه و فوتبال توی حیاط.البته آقامون هم باید پایه این شیطنت کردن ها باشد و هی برایمان اصول اخلاقی سخت و سفت نگذارد.راستی گفتم اصول اخلاقی،خب راستش اصول اخلاقی و اجتماعی و تربیتی را هم می ریزم وسط همین بازی کردن ها.از یه سنی به بعد هم بهشان مسئولیت های ساده می دهم.اصلاهم به حرف وشیوه تربیتی آدم ها و مخصوصا این روانشناس ها گوش نمیکنم.آخه من نیمچه روانشناس معتقدم آن فرمول ها کلیه در صورتی که هر بچه و هر آدمی ویژگی های خاص خودش را داره و یک فرمول را نمیشه ریخت وسط تربیت همه بچه ها.اما بگذارید در گوش هایتان بگویم: من یک مشکل توی تربیت بچه هایم دارم و آن هم اینکه نمی دانم با اوضاع جهان امروزی و دنیای تکنولوژی ،از چه سنی گوشی های هوشمند را دستشان بدهم که نه عقده ای بشوند و نه معتاد این دنیای مجازی.آخه دوست ندارم دنیای پر از تکنولوژی و مجازی فاصله بین من و بچه هایم بشود

ودر کنار تمام این شیطنت ها و بازی ها،بعضی روزها چهار زانو دور هم می نشینیم و بهشان می گویم:

هیچ وقت بی خیال تصورات و اهداف و آرزوهایت نشو.و پای عقاید و باورهایت بمان و طبق نقشه و برنامه خودت زندگی کن و ایمان داشته باش که بهترین کسی که می توانی باهاش حرف های دلت را بزنی بدون اینکه قضاوتت کند ،خداست و به قول عزیز نقشه های زندگیت را فقط در گوش خدا بگو

 

چالش بلاگردون

  • bahar tehrani

هیچ آیه و حدیث و تبصره و قانونی توی جهان نیست تا عشق ورزیدن و محبت کردن و تکرار هر روزه دوستت دارم را نهی و محکوم کند.هیچ اشکالی نداره اگر از سر چهارراه برای عشقت یک قلب قرمز بادکنکی یا یه دسته گل نرگس خوشبو یا حتی یک خرس بزرگ قرمز بخری.فقط مهم اینجاست تا آن هدیه را برای عشق واقعیت بخری و بهش بگی این هدیه از ته قلبم و با صمیمانه ترین احساساتم هست.نه اینکه تمام خرس ها و شکلات ها و قلب های قرمز را برای عشق های مدت دار و دم دستیمان بخریم تا بیشترین لایک و کامنت و خوش به حالت را در دنیای مجازی و برای گرفتن حال آدها و پز دادن،بگیریم.وقتی حرف عشق و ولنتاین پایش را به شبکه های مجازی باز می کند،حرف ها حتی به شوخی هم زیبایی خودشان را از دست می دهند.حرف هایی که به طنز می گویند عشق همه چیزش خوب است به جز خریدن یک خرس قرمز برای عشق.یا می گویند قهر کنید تا فردای ولنتاین.این حرف ها بوی عشق نمی دهد.بوی یک بازی و دورهمی چند روزه می دهد که خیلی راحت بهش پایان می دهند.

  • bahar tehrani

هر سال از نیمه های دی بحث داغ خرید و فروش بلیط های جشنواره نقل مجالس عشق سینماها میشد.حتی نقل مجلس آنهایی که سالی یک بار سینما می رفتند.دیدن فیلم ،آن هم توی جشنواره و جزء اولین ها بودن و بعد اظهار نظر درباره فیلم به آدم حس قهرمانی می دهد.اما امسال از اول دی ، بحث داغ پروتکل های بهداشتی و تعداد کم بلیط ها بودکه آیا بخریم یا نه ولش کنیم؟ آنقدر داغ که اصلا سراغ اسامی فیلم ها و کارگردان هایش نرفتیم.اسامی که هنوز هم تکرار و یادآوری اش برایمان کمی سخت است ،از بس که عجیب و غریب بودند.  تا اینکه به رسم هرسال دهم بهمن فیلم ها روی پرده رفت و پخش شد.ما که نشستیم بیرون گود و شنیدیم.شنیده هایی که حاکی از دیدگاه آدم هایی بود که رفتند جشنواره و اختتامیه بی حالی که روی دور تند افتاده بود و پشت سر هم و بدون هیجان و تشویق و فریاد مخاطبین،اسامی را اعلام می کرد.اسامی که آدم هایش پشت ماسک هایشان پنهان شده بودند و روبروی میکروفون لا به لای تشکرهای هرساله شان گهگاهی می گفتند نفس سینما به شماره افتاده است و واکسن. اسامی که شاخ های کارگردانی اش مهدویان و آبیار همیشه در صحنه بودند و مردان و زنان آشنایی که امسال به دور از کلی بحث و نقد کاندیدا شدند و فیلم هایی که  امسال با هم حوصله رقابت نداشتند و پشت میکروفون می گفتند یک رقابت سالم و مصالحه آمیز.

جشنواره فجر امسال هم از دست کرونا در امان نبود و اخر اختتامیه و آن همه سیمرغ بلورین یک دلشوره روی دل آدم های جشنواره ماند و آن هم اینکه : سرمایه و نگاه مخاطبین به فیلم هایمان برمی گردد؟..کرکره های نیمه باز سینماها،کامل باز می شود؟ 

 

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان