خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

بزرگترین سوتی های قرن تعلق می گیرد به آدم هایی که توی چندتا گروه مشترک عضو هستند.چرا؟

چون این بار می خواهم این مدال افتخار را بندازم گردن خودم.یکی از اقوام توی دوتا از این گروه های فامیلی عضو می باشد و از اعضای فعال هم تازه می باشد.بنده خدا توی یکی از این گروه ها که اعضایش اصلا توی اون یکی گروه نیست یک پیام فرستاد.بنده هم که فکر می کردم الان این پیام را توی این گروه فرستاده،نه اون یکی گروه،بالای منبر رفته و اظهار نظر کردم.هیچی دیگه در کادر دوم نوشتاری بودم که با دیدن اسم یکی از اعضا با خود زمزمه کردم: این چرا توی این گروهه هست؟.که بعد از رویت اسم گروه پرش گونه به طرف مادر رفته و با رقصی ریز در کمر و ریتمی بلند گفتم:

بر طبل شادانه بکوب که بدجور گند زدم و یک سوتی دادم.

مادر هم بعد از شنیدن عرایض بنده نگاهی انداخته و گفت: گند زدی دیگه.ولش کن و یه چند دقیقه توی اون گروه سکوت اختیار کن.

نتیجه اخلاقی:

قبل از اظهار نظر به اسم گروه توجه بفرمایید

  • bahar tehrani

نمی شناختمش تا همین چند روز پیش که همه رفقایش استوری زدند و التماس دعا که حال رفیقمان خراب است.کرونا اسیر تخت بیمارستان کرده است و خانه نشین  ریه هایش شده.ته دلم برایش امن یجیبی خواندم اما  مگه فضولی رهایم می کردم .پیجش را پیدا کردم و ،اسمش روح الله بود و سردبیر مجله جام جم و سه تا بچه و یک آدم با کلی دغدغه مردمی و یک امام حسینی تمام و کمال...دلم گرفت از کرونا ،از ویروسی که این روزها بدجور با آدم ها بازی می کند. از آماری که هر روز بالا می رود و یک نفر که نه یک دنیا و یک خانواده را له می کند.برایش دعا کردم ،برای جوانی خودش و حال خراب رفقایش

فکرم درگیر شده بود و دایم استوری و پست های رفقایش را چک می کردم ،چندتاییشان را از قبل می شناختم بر حسب قلم هایشان. با خودم می گفتم این همه بیمار و این همه استوری که بچه ها برای شفا مریض ها می زدند پس چرا این یک مدل دیگر است.دلم میخواست پرو بازی دربیاورم و به یکی از رفقایش دایرکت بزنم که از روح الله چه خبر ؟ بهتر است الحمدالله؟

تا اینکه استوری یکی از رفقایش را دیدم که روح الله رفت.وارفتم.کف اتاق نشستم و گفتم ای وای چرا مرد؟..استوری پشت استوری و داغ کلی رفیق از رفتن یک رفیق.به فاطمه پیام دادم و گفتم: دیدی مرد؟ حال اون از من بدتر و خراب تر بود.از پشت ویس ها و صداهایمان کلی بهت می بارید.کنار غم مرگ یک آدم ،تمام فکر و غم دلمان بابت حال دوستانش بود.یک نفر رفت اما یک دنیا رفاقت ضربه خورد.هنوز حواسم پی استوری رفاقیش بود که گوشی را گذاشتم روی میز و با خودم گفتم:

بعضی از آدم ها یک جوری زندگی می کنند که هم توی زنده بودنشان کلی آدم را اسیر خودشان می کنند و هم بعد از مرگشان.یک جوری که دلت می شکند از رفتنشان،جوری که رفقایش پیر می شوند توی این داغ.روح الله از این آدم ها بود.آدم هایی که اینقدر حال رفقایش را خوب می کرد که از بد حالی رفقایش برای رفتنش هم حال کلی آدم هم گرفت.وقتی پست رفقای روح الله را می خوانی همه فقط از قصه های کربلایش می گویند،از روضه هایش و از گریه هایش.

 

حالا که متنم را می خوانم یاد حرف استادم می افتم که چرا اینقدر پراکنده گویی،بگذارید ته این پراکنده گویی ها بنویسم که:

آقا روح الله

از حال خراب رفقایت و پست هایشان تو را شناختیم و دیدیم که یک امام حسینی واقعی بودی.میگویی نه؟.باشد ما می گوییم بودی وسندش هم داغی که بر دل رفقایت گذاشتی و همه شان می گویند یک گنج را از دست دادیم.آقا روح الله نمی دانم چکاری کردی که که بعد از مرگت این همه آدم شناختنت ،حتی اگر یک شناخت سطحی باشد. حال تو که خوب است پس برای خوب شدن حال همه آدم ها دعا کن

 

  • bahar tehrani

بهم می ریزی وقتی ناخوشی حال و احوال و درگیری های ذهنی اش را از لا به لای نوشته های یک دوستش می خوانی.می خوانی یواش اشک می ریزی وته دلت می گویی: ای کاش کنارت بودم تا شاید حرف هایت را به من می گفتی و آرام می شدی و یاد لحظه های دلتنگی خودت می افتی که چقدر دلت می خواست کنارش بودی و حرف هایت را به او می گفتی.راستی شاید دلش تو را..

سخت است این دوری و شنیدن احوالش از دیگران

  • bahar tehrani

چند روز پیش یکی از رفقای دنیای کی درام { به دنیای فیلم و سریال های کره ای کی درام می گویند.مثل هالیوود یا بالیوود} بهم پیام داد که بهار برو سریال سقوط عشق را ببین ،موضوعش جالبه.ما هم به پیشنهاد دوست جان فیلم را دانلود کردیم و بنشستیم به تماشایش. موضوع چی بود؟.یک دختر خانم که خیلی هم پولداره و توی پر قو بزرگ شده و الان رئیس یکی از بزرگترین کمپانی های لوازم آرایش توی کره جنوبیه،توی یک پرواز سقوط می کند و می افتد توی کره شمالی،کجا؟.دقیقا وسط یک جنگلی که محدوده مرز بندی بین دوتا کره است و از شانس خوبش یکی از افسران رده بالا و خیلی خوشگل و جنتلمن کره شمال هم پیدا یش می کند و باقی ماجرا..

وقتی داشتم سریال را می دیدم گفتم بهترین فرصته تا برم سراغ کتاب جدید رضا امیرخانی { سفرنامه اش به کره شمالی} .هیچی دیگه وقتی کتاب امیرخانی را شروع کردم انگار تمام صحنه های سریال داشت برایم پر رنگ تر میشد.چون دقیقا تمام توصیفات امیرخانی شبیه صحنه های توی فیلم بود..نوع پوشش..خاموشی های ساعتی..عدم خروج یک خارجی بدون مترجمش..لباس های یک شکلی که همه روز تن مردمش هست { البته بیشتر آقایون} نبود اینترنت..فقط دوتا شبکه تلویزیونی..

خلاصه که روز قیامت این کیم جون اینا از اون پدربزرگ تا این نوه باید جوابگوی مردم کشورشان باشند بابت این همه محرومیتی که برای مردمشون درست کردن.

یعنی یکی بیاد بگه ایران الان دست کمی  از کره شمالی ندارد،با دمپایی ابری می زنمش.اقا ما رو تحریم کردند اینا خودشان،خودشان را تحریم کردند

اگر طرفدار قلم رضا امیرخانی هستی حتما کتاب جدیدش را بخوانید که عالیه { نیم دانگ پیونگ یانگ} اگر هم یهو دلتان خواست اون سریال کره ای را هم ببینید اسمش { سقوط عشق...فرود اضطراری عشق } هست

  • bahar tehrani

هممون خسته شدیم و یک جورایی کم آوردیم.نه لازم نیست دروغ بگید و بگیم که نه و ما خوبیم و باید زندگی کرد.بله ما هم میدانیم و قبول داریم  که باید زندگی کنیم ،اما بیاین اعتراف کنیم که هممون کم آوردیم.خبرهای هر روز و آمارهایی که توی بیشتر کشورها همینطوری داره میرود بالا،گزارش های هر روز سازمان بهداشت جهانی که ویروس قوی تر شده و رسما توی هوا برای خودش جولان می دهد.حرص خوردن از دست آدم هایی که حاضر نیستند ماسک بزنند و همه چیز را به شوخی گرفتند.حماقت و حرف های لج دربیار همه دولت ها،دعواهای عقیدتی که پای مسافرت و شمال رفتن را می کشن وسط یا مسخرهکردن ،دلشوره یه عده آدم بابت برگزار نشدن هیئت های محرم.کلافه شدن از اینکه بهتره با دوستات جایی نری و به همین دوره همی های مجازی اکتفا کنی،بغضی خیلی از دخترای جوانی که حق گرفتن یک جشن ساده عروسی با دوست و فامیل را ندارند ، دلتنگی برای کلاس ها و دانشگاه،برای ساده ترین دورهمی با رفقا توی یک کافه و خوردن یک موهیتو خنک تو روزهای گرمتابستان،دلتنگی برای چهارزانو نشستن وسط صحن گوهرشاد نزدیکای اذان صبح..دلتنگی برای...

هممون خسته شدیم و کلافه شدیم.وقتی توی خبر از امید واهی از کشف و توزیع واکسن توی سال آینده می دهند.خسته شدیم وقتی باز صدای گرفته و پر از خستگی و بغض کادر درمانی را می شنویم که ماه هاست توی خط مقدم ایستادند،خسته شدیم از دلشوره هایی که نکند...

دنبال مقصر نیستم چون تمام تقصیرها گردن اون کشور اعنتی چین هست که این ویروس را ریخت توی دنیا و قطعا پشت سر این ویروس یک دنیا قصه و نقشه است.دنبال مقصر نمی گردم چون هممون به اندازه خودمان مقصریم،هم ما و هم تمام دولت ها..دنبال مقصر نمی گردم

فقط ..فقط اینکه ب همه آدم های دنیا از بزرگترین مقام سیاسی دنیا تا کوچکترین آدم روی کره خاکی کم آوردیم و بیاین باور کنیم که فقط خدا می تواند این روزهای سخت به داد همه آدم های دنیا برسد .که اگر باز خدا مثل همیشه از سر لطف و مهربانی و رحمتش بهمان نگاه کند،در عرض یک شبانه روز این ویروس نکبت از روی کره زمین محو میشه و تعلام می کنند فقط یک معجزه بود که این ویروس مو شد و الان حال همه مردم دنیا و دنیا خوبه و دیگه خبری از ویروس کرونا نیست.

خدایا،

شاید که نه حتما می خندی و میگی کم آوردید؟..فکر کردید خیلی خاص و عاقل هستید.؟

ولی می دانم که تو نمی خندی و این حرف ها را نمیزنی بلکه بلند بلند میگی:  جان دلم...باشه این بار هم شر این ویروس را از سرتان کم می کنم تا همه شماها با تن سالم و دل خوش برگردید سر زندگی هایتان.ناسلامتی من خدا هستم و دلم آتیش می گیرد برای ناراحتی هایتان.

 

شاید کمی پر از ححس ناامیدی باشه و این بار متنم حس خوبی را منتقل نکند.اما بیاین از ته دلمون از خدا بخواهیم که با یک معجزه شر این ویروس را از سر دنیا و تمام مردم کم کند.انگار علم و حساب و کتاب ما آدم ها باز جلوی قدرت خدا کم آورده.خودمان این ویروس را ساختیم اما خودمان بلد نیستیم جمعش کنیم و واقعا محتاج خدا و معجزه هایش هستیم.روزهای اول انگار بیشتر بین خودمان دعا پخش می کردیم.اما این روزها با کلمه بی خیال و مجبوریم و باید باهاش زندگی کنیم ،داریم یه ماله می کشیم روی خستگی هایمان...

  • bahar tehrani

وقتی با یک مسئله یا مشکل روبرو می شویم،دنبال آسان ترین و دردسترس ترین راه حل می گردیم.یک راه حل که کلی مسئله رو جلو ببره و به برطرف شدنش نزدیک کند.این روزها هم به خاطر دستکار آنسان ها یا خفاش ها یک ویروس برای تمام  دنیا تبدیل شده به یکی از مسئله های مهم زندگی.کار و کاسبی ها خوابیده،دورهمی های ساده کمی فاصله دار شده و با خیال راحت نمیشه روی صندلی ها و نیمکت های پارک و کافه ها و رستوران ها نشست.اما، یک راه حل ساده و آسان برایش پیدا شده و اون هم اینکه:          ماسک بزنیم

حالا می توانیم با ماسک زدن به برطرف شدن این ویروس و برگشتن به زندگی عادی توی دنیا به همدیگه کمک کنیم

پس:

من ماسک می زنم

توام ماسک بزن

  • bahar tehrani

قرار شد بابا برای ناهار دوتا نان بربری بخرد،آخه نان بربری های سر خیابان محل کار بابا حسابی خوشمزه و پر از کنجده.اما بابا با دوتا نان جو با شکل و شمایل نان سنگک امد و گفت به خاطر تمام شدن نان بربری، رفتم نان فانتزی محل خودمان.بابا داشت قصه خریدن نان ها را تعریف می کرد و من مامان هم از ذوق دیدن نان ها اصلا حواسمان به حرف های بابا نبود.شاید بگید وا چه لوس بازی خب نان ،نان است دیگه.

عکس ندارم تا بهتون بگویم قیافه و مزه اینا خیلی بامزه و متفاوت بود.پس میروم سر اصل مطلب که خلاقیت آقای نانوای محلمون هست.محله ما یک نان فانتزی در سایز متوسط داره که دوتا جوان بیست و خورده ای ساله و یک نانوای خلاق اداره اش می کنند.میگم خلاق نه اینکه فکر کنید چهارتا مدل نان زدند  ، نه باوربفرمایید می توانم بگویم بالای پنجاه مدل نان متفاوت و خوشمزه دارند و کلی شیرینی های هیجان انگیز و هر هفته هم با یک خلاقیت جدید اهالی محل را به سر شوق می آورند.البته این حرف ها بیشتر برای اون دسته مخاطبین پر از جذابیته که مثل بنده عشق نان باشند و با هر بار سرزدن به نان فانتزی با یک کیسه پر از نان خارج شوند و خوشحال و خندان از تصاحب کلی نان

بگذارید اصل مطلب را بگم دیگه،بله داشتم عرض می کردم امروز که نان سنگک ها را دیدم با خودم گفتم مهمه شغلت چی باشه اما یه وقتایی مهم نیست شغلت چیه،آدم خلاق توی هر شغلی که باشه با تمام اون ایده های توی کله اش حال و هوای خودش و دیگران را خوب می کند و کلی هیجان و شوق را منتقل می کند.حتی یک خانم خونه دار یا یک فروشنده ساده کتاب یا یک خبرنگار و یا حتی یک مرد سیاستمدار،وقتی خلاقیت و ایده پرداز باشه می تواند توی جایگاه خودش کلی حال خوب و راه حل های مناسب و جذاب را مطرح کند

  • bahar tehrani

موضوع انشاء : خوب است که آدم فضول نباشد.

به نام خدا.

چرا بعضی از آدم ها فضول هستند و کوچک ترین خبرهای جالب و لوس را به آدم هایی که فامیل هستند و در اقصا نقاط جهان زندگی می کنند،می گویند؟.حتی به آن پیرزن تنهایی که در خانه خود در هلند زندگی میکند.تازه همان خانم پیر اصلا گوشی هوشمند هم ندارد و برای اطلاع رسانی و مخابره اخبار باید هزینه کنی و با تلفن ثابت بهش زنگ بزنی.اون وقت چرا اینقدر خاله زنک بازی از خودتان درمی آورید؟..مثلا شنیده ها حاکی است که گوینده خبر که ادعای کمالات و ساکن منطقه بالا دارد،با تلفن ثابت زنگ زده به خانم پیره در هلند و بهش گفته: هفته پیش مادرشوهر دخترم میهمانی گرفته بود،البته یک میهمانی ساده و دورهمی و مهتاب خانم اینا رو هم دعوت کرده بود تازه شام هم بهمون شیرین پلو با مرغ دادند و...

خب چرا زنگ زدی؟..تو که می دانی خانم پیره با مهتاب خانم لجه و حاضر نیست ببینتش..حالا شام نان و پنیر خورده باشی به خانم پیره چه ارتباطی داره؟

نتیجه انشاء   : می خواهید فضول باشید،خب باشید ولی دیگه اینقدر ادعای کمالات و شعور و برند و مارک بودن ،نکنید.

  • bahar tehrani

این خط و این نشانش،باور بفرمایید اگر کرونا نبود هیچکدام از این دختر و پسرهای جنوب ازداواج نمی کردند.یعنی گزارشگره یه جوری می گفت توی شهرهای جنوب کشور،مخصوصا اهواز و خوزستان مردم قبیله ای می روند عروسی که اگر یکی از بیرون به اینا نگاه کند با خودش میگه: دیدن کرونا هست و مشکلات اقتصادی زده بالا،چکار کنیم؟..هیچی قیمت طلا و سکه و لوازم خانگی و اجاره خانه را بیاریم پاییننننننننننننننننننن تا این جوان ها مزدوج بشوند و روحیه مردم بره بالا.

 

  • bahar tehrani

خبر را بهم نشان داد و گفت: هنوز تایید رسمی نشده ولی همینش هم کلی حس خوب می دهد.

تازه کتاب زندگی نامه امام موسی صدر را تمام کرده بودم و داشتم با کوثر درباره اش حرف می زدم که بهش گفتم: کوثری،پاشو بریم امام موسی را پیدا کنیم.چرا یهو محوشان کردند و خبری دیگه ازشان نیست.گفت: آره،ای کاش بود و یه کم مدیریت را به این آدم های امروزی یاد می داد.هنوز تو نقشه پیدا کردن امام موسی صدر بودیم که فیلم ایستاده در غبار اومد.حاج احمد متوسلیانی که اون هم یک دفعه و بی دلیل غیبش زد.

یادمه بعد از دیدن فیلم یاد حرف یکی از بچه ها افتادم.می گفت باید هممون توی زندگی هایمان یک فرمانده داشته باشیم.به قول عزیز انگار مهرش نشسته بود توی دلم و یه حس خاصی بهش پیدا کردم.تا یک روز که یک نقاشی ازش دیدم.یک هنرمند نشسته بود توی خیالاتش حاج احمدی را کشیده بود که حسابی گرد پیری روی چهره اش نشسته بود و نوشته بود: اگر یک روز حاج احمد برگرده حتما این شکلی شده.

خبر رو برایم فرستاد و خواندم،بعد از سی و هشت سال رد حاج احمد را پیدا کرده بودند.نگاهش کردم و گفتم: شدم مثل آدمایی که دوست دارند بین خنده هایشان بلند بلند گریه کنند و بگویند برگشت،بالاخره برگشت.یه لحظه هزاران تصویر توی ذهنم نشست.مادرهایی که سالها منتظر بچه هایشان بودند ، یاد عاشق هایی که بالاخره خبر برگشتن معشوق را شنیدند،یاد همرزم های حاج احمد افتادم که معلوم نیست چندنفرشان هستند و چندنفرشان نیستند.

آره، این حس موقع برگشتن خیلی از شهدا توی وجود خیلی هایمان شکل می گیرد،اما بعضی وقت ها انگار روی بعضی های بیشتر غیرت داری و ...حاج احمد الهی خبر برگشتنت برای تک تک مردم این سرزمین پر از خیر و برکت باشد.

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان