خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

از اولش که نه،وقتی دیدم خیلی از انتشاراتی ها نیستند، خیلی از نویسنده های موردعلاقه ام هیچ کتاب جدیدی چاپ نکردند،تو دنیای مجازی از خوبی هایش نمی نویسند و آدم هایی که میشناختم و میدانستم پایه ثابت نمایشگاه رفتن هستند و حتی آنها هم نرفتند،قیمت های سر به فلک کشیده کاغذ و چاپ و کتاب،چندتایی کتاب نخوانده خودم و یک کوه کتاب امانت گرفته که بعضی هایشان باب میلم نیستندو...دو دلم کردند بین رفتن به نمایشگاه کتاب و نرفتند.حتی یک بار به سختی با بچه ها قرار را هماهنگ کردیم اما نشد.هم کار آنها جور نشد و هم قصه سوختن دست و صورت بابام،حوصله را ازم گرفت.آره، به قول یکی کتاب ها که فرار نمیکنند اما وقتی یک مکانی هست که همه کتاب ها و انتشاراتی ها دور هم جمع میشوند،فضای باحال و بامزه ای داره و از گشتن توش لذت میبری.مثل یک جشنواره پر از بستنی یا جشنواره جوراب ها..

خلاصه به قول خودم از بس توش شک داشتم و یه تعریف ریزی از خودم کردم که آره من هرسال چندبار نمایشگاه می روم،قسمت نشد امسال بروم.

  • bahar tehrani

گفت : میشه این چند روز که میروم مسافرت به جای من یک کاری را انجام بدهی،حقوق ومزد این دفعه هم مال تو.بهش گفتم: نه بابا این حرفها چیه.باشه برو بهت کلی خوش بگذره و دلت شور نزنه..نمیدانم چرا اون حرف را زد؟میخواست قانعم کند که حتما کار را انجام بدهم یا واقعا از نظرش خیلی مبلغ زیادی بود؟!.آخه بهم گفت مبلغش اینقدر خوب هست که میگی بابا چه خبره؟

تقریبا از ساعت ده صبح تا پنج بعد از کار را انجام دادم.کار سخت و خاصی هم نبود.فقط چون دست تنها بودم و باید چندتا مرحله را طی میکردم،حسابی خسته ام کرد.فرض کن پک کردن دویست تا بسته که شامل پنج تا تیکه بود با بسته بندی و ارسالش با پیک و برگشت زدن بقیه جنس های باقی مانده.چند روز بعدش ازم شماره حساب گرفت و چهارصد و پنجاه تومان واریز کرد.پایینش هم نوشت بابت زحمتی که کشیدی و هزینه اسنپ.میدانی هیچ برآوردی از درآمدش نداشتم.اما آن روز یک جوری با هیجان گفت اینقدر درآمدش بالا هست که بهم یگی بگذار یه کمش را بهت برگردونم که...

دویست هزار تومان هزینه اسنپ شد و میشه گفت دست مزدم هم  شد دوست و پنجاه هزارتومن..مبلغ خیلی برام تعجب آورنبود،چون هیچی از درآمد این کار نمیدانستم.فقط هرچند لحظه یک بار هیجان و رفتارش می آمد توی ذهنم که میگفت: میگی چقدر زیاد دادی و ...یا مشکل از من هست که این مبلغ  را در ازای کاری که من یا هرکس دیگه ای انجام میدهد،کم و بی ارزش میدانم .یا اون اینقدر کارهای متفاوت دیده و تجربه کرده که این مبلغ برایش با ارزش هست.

  • bahar tehrani

آقای قائم مقام فراهانی به انباردارش یک نامه می نویسد و می گوید:

 

   {ارزنی آمد مرجمک نام،گندمگون، ماش فرستادیم نخود آمد.برنجش دهید که برنج است}

 

ببین خودت میتوانی نامه را رمزگشایی کنی یا بدهیم دست خود آقای قائم مقام؟!..چی؟ آقای قائم مقام میفرمایند:

 

{اگر زنی گندمگون پیشت آمد که نامش مرجمک بود.خودسرنیامده .بلکه ما فرستادیمش.بهش برنج بدهید که در نرج و تنگ دستی است}

یکی بیاد این فن نوشتاری را به من هم یادبدهدheart

 

  • bahar tehrani

یک سری از حرفها را گوشه ذهنم قایم میکنم و با خودم می گویم: مخاطب بنده خدای من چه جرمی کرده که باید دائم غرغرهای من را بخواند؟اما خب اگر ننویسم این غرغهای پس ذهنم خاک می خورند و یه دفعه از یک ناکجا آبادی سر درمی آورند.مثلا دیروز بود یا پریروز وقتی دیدم یکی از آشناها سر کار می رود،خودم را پای میز محاکمه کشاندم و گفتم:

از امروز به مدت..نمیدانم چه مدت؟ فقط میدانم یک مدت،ورود هر چی خیال و تصویر سازی و فکر کردن به خواسته ها و آرزوها و اهداف کاملا شخصی به ذهنم ممنوع است.که چی؟ به کجا رسیدی؟فعلا که تصوراتت مخاطب را اشتباه گرفتند و به جای اینکه برای تو رنگ واقعیت بگیرند،دارند برای بقیه رنگ واقعیت میگیرند...چی؟ تومدرکش را داری و آنها ندارند؟خب که چی؟فعلا که آنها صاحب شغل هستند.تلاش نکردی؟.آره تو راست میگی.یادت نمیاد چقدر برای اثبات یک ایده ات دویدی و مصخرت کردند؟یادت نمیاد چند ماه تومحیطی که دوست نداشتی،کار کردی و وقتی ازش بیرون آمدی همه گفتند مشکل از توبود؟..به آدما بسپارم؟..به کی؟ به دوست و آشنا؟ باشه .حتما. یادت رفته دوست محترم برام کار پیدا کرد و سر ماه نشده،خودش زیرآبم را زد؟ چی؟ اشتباه میکنم؟ آره اشتباه میکنم.مخصوصا آن روزی که باهاش بیرون بودم و جلوی چشم های خودم به صدم ثانیه زنگ زد به مدیر و آمار یکی از معلم ها را داد.یادت رفته یک روز توی چشمات نگاه کرد و با یک غروری گفت: آدمی که درآمدش هفت میلیون نیست ،باید بمیره.میدانی ،اصلا ولش کن.

آره.تو راست میگی.فعلا که میخواهم هرچی فکر و تصور و خواسته درباره زندگی شخصی خودم هست را بگذارم تو یک صندوق و درش را شش قفله کنم.

  • bahar tehrani

من که بهت پیشنهاد میدهم ،حتما ببینشون.

ماتیلدا..

آرایشگاه رمی..

اتاق...

چه ربطی به عشق دارد..

هفت زن و یک قتل..

کودا..

نهنگ...

دختر جنگ،آیلار..

سفرسرخوشانه..

 

  • bahar tehrani

نه فقط من که خیلی از آدم ها با دیدن تیزرش یک غر زدیم و گفتیم: بیا قبل از افطار جای یک تلنت و شو با تم مذهبی کم بود،که خدارو شکر ساختنش. .من که غرم بیشتر بودم و گفتم:آن هم الان،وقتی که خیلی ها از سر لج بازی های سیاسی و اقتصادی ،پرشون گیر کرده به پر اسلام و قرآن واهل بیت.چی شد؟ هیچی هممون میخکوبش شدیم.میخکوب یک برنامه کاملا مذهبی و قرآنی که پر بود از استعدادهای عجیب وخاصی که با هر بار رونمایی از یکیشون چشمهایمان اندازه نعلبکی های گل سرخی مادربزرگ ها میشد و اشکمان در میآمد و ته دلمان میگفتیم : خدایا بابت غرغرهای الکی مان  ببخش. استعداد ها و داورهای خوش تیپ و شیطونی که شاید اسامی شان را شنیده بودیم وخیلی ساده از کنارشان رد میشدیم و هیچکدامشان برای رقابت و به رخ کشیدن استعدادها و تعداد جزء هایی که حفظ بودند،دور هم جمع نشده بودند. آن ها یک محفل و دورهمی دوستانه و ساده داشتند که به خیلی از ماها گفتند: می بینید چقدر حرف های خدا قشنگ و دلنشین هست؟می بینید برای ترجمه کردنش به هیچ دیکشنری خاصی احتیاج  ندارید؟به قول یکی از کامنت ها دیدیم که بچه مذهبی ها و قرآنی ها هم میتوانند خوش تیپ و بامزه و شیطون باشند. یا اون یکی  کامنت زده بود: خدایا شاید باورش برایت سخت باشد.اما بعد از این همه سال  که باهات قهر بودم، یهو تصمیم گرفتم دوباره باهات دوست بشوم ،آن هم دلیلش دیدن این آدم ها بود.آدم هایی که برعکس بعضی از  بنده هات راه را با اجبار و اشتباه و تعصب بهم نشان ندادند.راستی قبول نباید یک برچسب را به همه آدم ها زد.

اگر دوست داشتی توام ببینیش،یک سر برو تلویبون،همه قسمت هاش هست.

  • bahar tehrani

 با یک تاخیر یک ماه و چند روزه، سال نو مبارک.ان شاءالله سال جدید برای هممون پر از خیر و و برکت با تن سالم و دل خوش و عاقبت بخیری باشد. سالی پر از تیک های خوشگلی که با کلی ذوق از ته دلمان و خوشی کنار اهداف و آرزوها و تصوراتمان می زنیم ومیگوییم: دیدی بالاخره شد و بهش رسیدم.و باز با تاخیر چند هفته ای ،ماه رمضان وعید فطرتان مبارک.ان شاء الله خدا کنار تمام عبادتهایمان، حتی آن خواب های تا لنگ ظهر و شب بیداری های پر از فیلم دیدن هایمان تا سحر  یک تیک  قشنگ قبول باشد و یک تیک قشنگ تر کنار دعاهای شب قدرمان زده باشد و قشنگ ترین تقدیرها را با تن سالم و دل خوش برایمان نوشته باشد.و ماه رمضان سال دیگه هم باشیم و روزه بگیریم و خب سعی میکنیم کمتر فیلم ببینیم و کمتر تا لنگ ظهر بخوابیمwink.

میگم به نظر شما هم عید و ماه رمضان امسال یک طور خاصی بامزه نبود؟!.نمیدانستی بروی عید دیدنی یا نروی؟اگر رفتی برای صرف آجیل بروی یا کنارش نان و پنیر و چایی هم بخوری یا نه؟.بپیچونی بروی مسافرت یا نه زشته بمانی و روزه هایت را بگیری ؟ البته بعضی از اقوام مشکل را حل کردند.مثلا دسته اول می گفتند: تو رو خدا از افطار تشریف بیاورید هم ما به یک ثوابی می رسیم و هم دورهم و یک شب نشینی هست.یا دسته دوم می گفتند: بعد از افطار در خدمتتان هستیم و این یعنی میدانیم برای خوردن آجیل جایی ندارید.ما که می رفتیم چون آگاه بودیم که بعدا گله گذاری می کنند که دیدی ما را دوست ندارید و نیومدید.البته بگم واقعا جایی برای آجیل حتی یک گوشه عزلت گرفته کنج دلمان هم نداشتیم.یا دسته سوم که گزینه تعطیلات هست و یک سفرمان نشود را انتخاب کرده بودناما،امان از دسته چهارم که دیدگاه و نظری نداشتند فقط هر وقت می دیدنت میگفتند: وای چقدر همه بی جون و ضعیف شدیم آدم اینقدر ضعیف هست نا نداره سفره افطار بندازه چهارتا فک وفامیل و دوست و آشنا را دعوت کند. از آن طرفهم تازه افطار میکنی بدتر و خسته تر میشوی.جون نداری چهاررکعت نماز  اضافه و قضا بخوانی.ما؟ خدا رزقمون کرد وروزیمون شد که جزء دسته اول بودیم. حالا عیددیدنی و افطار که هیچی.از این طرف هم قصه صدا و سیما قشنگ شده بود قصه نازنین زهرا.نه حوصله ساختن و پخش کردن سریال های عید با تم طنز و فصل هفت و هشت یک سریال را داشتند نه  سریال های ماه رمضان با شخصیت های دزد و قاتل و جن و روحی که شب های قدر هوای توبه کردند به سرشان میزد.البته به جزء محفل که بعد دربارش یک منبر میروم.

خب حالا که تا اینجا شریف آوردید این را هم بهتون بگم که تولد امسالم خیلی لاکچری بود.از آن  لاکچری هایی که مامانه به زور و کتک کاری بچه رسیده و نرسیده را میاره  به دنیا تا توی شناسنامه اش بزنند متولد 02/2/2.بچه بی گناه هم که بزرگ شد توی مدرسه یا جمع دوستان تا یک حرکتی زد همه بهش بخندند و بگویند: تا حالا کسی بهت گفته بود چرا اینقدر خنگی؟چون به زور به دنیا آوردنت تا تاریخ تولدت لاکچری باشد.ایکاش ما آدم ها لاکچری بودن را تو چیزهای ساده می دیدیم.مثلا جشن تولد گرفتن کنار آدم هایی که دوستشان داریم یا مکانی که یکی از مکان های مورد علاقه مان هست.یا شیطنت ها و خل بازی هایی که کنار دوست هایمان حسابی به دلمان می نشیند.

خب دیگه بعد از مدتها خیلی حرف زدم و  خسته شدی..چی؟ واقعا خسته شدی؟ به این قشنگی و بی نمکی برایت نوشتم.اونم بعد از هزاربار نوشتن ومبارزه با وسواس نوشتن که تا حدودی برگشته..خب پاشو برو یک بلیط شصت تومان ناقابل بخر و اگر دنبال یک فیلم طنز بامزه میگردی.فسیل را ببین.از الان هم بهت لو  بدهم که قصه از بعد از انقلاب قشنگ وخنده دار می شود.فقط قبلش یک بلیط 60تومانی بخر.اصلا قابل شما را نداره.مهمان ما باشید.

 

  • bahar tehrani

هر سال شب چهارشنبه سوری تو یک سری از مناطق تهران،اعلام جنگ جهانی اول و دوم می کنند.اما امسال جنگ رسیده بود به مرحله سوم و چهارم، آن هم با اعلام حکومت نظامی که : ببین بیای جلوی در خونت و واستی آتیش بازی ببینی،یهوی می بینی منفجر شدی.حالا این وسط چندتایی از علمای جنگ و سیاسیون محله ای و منطقه ای هم  رفته بودند بالای منبر و میگفتند: این هم یک جور شیوه اعتراض هست.

بله.خداروشکر امسال در شب چهارشنبه سوری شاهد نوع جدیدی از اعتراض بودیم که معتقد بودند که: به ما چه درخت حیاط شما آتیش می گیرد.به ما چه ماشینتون آسیب می بیند. به ما چه شیشه های خونتون میشکند..خیلی چیزها به ماچه..پس چی به ما ربط داره؟ هیچی،فقط شیوه اعتراضمان که این شکلی هست.

  • bahar tehrani

اسمش عجیب بود و هزارتا پیش مقدمه توی سرم آورد.زنان نامرئی.یعنی یه فمینیست نوشته؟ یا یکی که این موضوع را نقد کرده؟ نکنه درباره زن هایی نوشته که کارگر ،کارهای سخت هستند.....

شاید باورش براتون سخت باشه.اما اولین کتابی بود که بدون جبهه گیری و حزب بازی و تعصب ملی و مدافع فلان کشور خاص بودند،داشت از وضعیت تمام زن های دنیا توی جامعه ،اون هم منطقی دفاع میکرد میگفت باید همه قانون گذارها را با دمپایی ابری زد؟چرا؟..چون تمام قوانین و قانون گذاری ها طبق ویژگی مردها وضع شده.

مثلا

وقتی برف می آید اولین محلی که برف روبی میکنند،خیابان ها هست و کسی سراغ پیاده روها نمی رود.درصورتی که بیشتر زن ها برای رفتن به خرید یارسوندن بچه ها به مدارس از پیاده رو استفاده میکنند و بیشترین آمار شکستگی در زمستان مال زن ها هست..

فرم صندلی تمام ماشین ها طبق فرم بدن مردها طراحی شده.کمربند ایمنی مناسب بدن زن ها نیست یا زن ها برای دیدن جلو یا استفاده از آینه ها باید صندلی ماشین و طرز نشستن شان را بارها تغییر بدهند.ودو تصادفات بیشترین آسیب را زنها می بینند.

 فضای اختصاصی سرویس های بهداشتی در تمام مکان های عمومی برای زن و مرد مساوی هست،درصورتی که باید فضای اختصاصی زن ها به خاطر دلایلی مثل بیشتر بودن لباس هایشان،زمان بیشتری اونجا بودند و همراه داشتند بچه و..بزرگتر باشه 

 

توقع ندارید که کل کتاب را اینجا برایتان بنویسم.خب خسته های وبلاگ اگرحوصله کتاب خواندن ندارید لطفا تشریف ببرید اپلیکیشن { castbox}..کانال { bplus} و پادکست خلاصه کتاب را با صدای علی دربندی گوش کنید.این یه پیشنهاد دوستانه هست ،ولی حتما یا کتابش را بخوانید یا پادکستش را گوش کنید

  • bahar tehrani

اوایلش جوگیر بودم و به هرکسی که می رسیدم{ دوست و آشنا} آدرس کانال تلگرامم را میدادم.یه کم که گذشت دیدم نمیتوانم  راحت حرف های توی کله ام را بزنم.آخه دیدم هرکس یک برچسب  به خودش و من می زند و میگه: دیدی منظورش من بودم.حالا بیا و ثابت کن که به پیر و پیغمبر تو منظورم نبودی ،یا اگر هم بود باید میگفتم نیستی.شد درس عبرتم تو اینستاگرام و همون اول کاری نصفی ها را زدم بلاک کردم و خیال خودم را راحت.اما خب، امکانت نوشتاری و پر حرفی تلگرام کجا و و ظاهر بینی اینستاگرام کجا.تا زد طبق صلاحدید دوستان زدند و تلگرام را فیلتر کردند.بازم می نوشتم اما با سختی و کلی محدودیت.

خداروشکر..این وبلاگ را زدم ونمیدونم از اون آدم های سمی چندنفرشون اینجا هستند.که برام مهم نیست.حالا هم تو ایتا کانالم را از تلگرام منتقل کردم و آدرسش را به کسی ندادم..دوست داشتید تشریف بیاورید.فعلا از داخلی ها ایتا ظاهرش بیشتر شبیه تلگرام هست.برعکس روبیکا که فقط تعریف و تمجیده و هربار هنگ میکند

eitaa.com/radiobahar

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان