خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۴۱ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

بین تمام دغدغه ها و میزگردهای اجتماعی و شکایتمان از جامعه و حرف های آدمها،حرفهایمان از بین خط های تایپ شده لیز خورد و سمت

 برکت رفت.بهم گفت آدمهایی توی جامعه هستند که درآمدشان هم بالاست اما برکت توی مالشان نیست


کمی تامل و فهمیدم:


راست می گوید.برکت از زندگی هایمان رفته.برکت فقط مال ثروت و درآمد نیست.برکت زندگی..برکت کتاب..برکت دوست..برکت زمان..برکت 

یک غذا

گاهی وقت های یک کتاب را که تمام میکنی لبخندی میزنی و میگویی نشست بردلمان

یا داشتن یک رفیق که دقایق زندگیت را پر از برکت میکند

یا خوردن یک لقمه غذا از دست کسی که میگویی نشست بر جانم

خلاصه اینکه برکت های زندگی کم نیست اما...گاهی وقت ها با کارها و گناهانمان برکت را بیرون می اندازیم

برکت های زندگی شما؟

  • bahar tehrani

خدا برای حضرت موسی پیام فرستاد که: برای قومت بلایی را نازل میکنم.

روزها گذشت و حضرت موسی دید در کار خدا هیچ وقت خلف وعده نیست اما از بلا هم خبری نیست.جویای داستان شد و از خدا پرسید داستان چیست؟

خدا به موسی گفت: از وقتی قومت فهمیدند که بلایی برسرشان می آید دیوار خانه های خود را سوراخ کرده اند تا به هنگام بلا به یکدیگر کمک کنند

موسی ،وقتی ادمها به هم رحم دارند،توقع نداری من که خدای این آدمها هستم بهشان رحم نکنم


کمی تا قسمی مهربانانه به یکدیگر رحم کنیم.لطفا بی خیال جمله (همه اینطوری هستن...همه گران فروشی میکنن..همه این شکلی در جامعه ظاهر می شوندو...) بشوید..کمی خودمان باشیم و بی خیال روش زندگی آدمهای دیگر

  • bahar tehrani
تاحالا درباره گریه کردن در یک کشور دیگر فکر کرده اید؟

من خیلی دربارش فکر کردم و حتی رویا پردازی
مثلا وقت هایی که خیلی دلم گرفته ،از دست آدمها..از دست خودم..از دست رفتارها
دلم میخواهد سوار اولین هواپیما بشوم و به یکی ازکشورهابروم و  بعد شروع کنم به گریه کردند.مثلا:

وسط بزرگترین پارک بشینم و شروع کنم بلند بلند گریه کردن و حرف زدن با خودم که هرچقدر هم من آدم بدی باشم باز لایق شنیدن این حرفها نیستم.یا مثلا شروع کنم به شکایت کردن از ادمهایی که اذیتم کرده اند؟

یا بروم قبرستانشان و سر قبر یکی از جوونایی که سر دفاع از وطنش کشته شده ،بشینم و های های گریه کنم
میدانید چرا انتخابم این هست؟

وسط اون پارک بزرگ نهایت اتفاقی که برایم می افتد این هست که آدمها با نگاهی احمقانه و دیوانگی بهم نگاه میکنند..آدمها شروع میکنند به تسلی و گفتن این حرف ها که بهش فکر نکن..اما حسش شیرین هست ،چون ما دوتا زبان نفهمیم و زبان یکدیگر را نمیفهمیم حالا هی من شکایت کنم و او دلداریم بدهد
اما سر قبر شهید یک کشور دیگر هم رفتن می چسبد.برایش میگویی که میفهمم چقدر غریبانه وارد یک جنگ شدی.ا اگر بر حق جنگیده باشی که حالت خوب است ،پس حال ما را هم خوب کن

کلا یک وقت هایی دلم عجیب میخواهد که چندساعتی را وسط مردمانی غریب بنشینم و ساعت ها فکر کنم
و کسی بین این فکر کردن هایم دنبال آدرس..ساعت چنده..بذار فالت را بگیرم...نپرد
مثلا چشم بدوزم به ایفیل و بگویم ان بالا فرق دارد با این پایین؟
به پیزا نگاه کنم و بپرسم زاویه نگرش تو با ما آدمها خیلی فرق دارد؟


  • bahar tehrani

از امام علی ( ع) پرسیدن : شما بالاتر هستید یا ادم؟..

فرمودند:من

همه بهشت را برای ادم جایز داشتن اما بهش گفتند به گندم نزدیک نشو.مقاومت نکرد و به گندم نزدیک شد.اما من را از چیزی منع نکردن اما تا اخر عمر

 طرف گندم نرفتم ..نان ایشان جو بود

  • bahar tehrani

از وقتی دنیای نوشتن افکارمان اینستاگرام شد...خیلی هامون به جای نوشتن حرف های پر از ارامش و گاهی حرف های تکان دهنده ،دنبال عکس های پر از رنگ و زیبایی بودیم

یادمان رفت کنار تمام عکس های پر زرق و برق مان،جمله ایم بنویسیم برای آرامش حال همدیگر

بنویسیم از حال ابری دلمان و بگوییم ظاهر بین های قهاری شده ایم

بنویسیم همه کفش دارند..همه کافی شاپ هم میروند..همه با دوستانشان هم خاطرات ناب ثبت میکنن..

اما چطوری  به این لحظات  نگاه کردن و شکر حق را گفتن،مهم تر است

بنویسیم که اگر گذرمان به این صفحه افتااد،یادمان نرود که اینجا آلبوم خانوادگیمان نیست

  • bahar tehrani

زمان ما توی مدارس یک فعالیت پژوهشی بود که تا آخرش نفهمیدم،چرا اینقدر براش سر و دست می شکندیم.داستان از این قرار بود که هر

 ماه درست کردن تابلو اعلانات و زدن مسابقات منطقه و کاغذ دیواری بچه ها ،بهعهده اون کلاس بود.یک جوری اون گروه برای تزئین تابلو 

برنامه ریزی می کردند و زنگ های تفریح ازش پاسبانی که ارتش هیتلر اینطوری از آلمان دفاع نکردند


القصه:

دیدیم برای تزئین اتاق و فراموش نکردن کارهایی که باید انجام بدهم..تبریک های تولدی که باید بگوییم..قرارهایی که دارم و ....بهتر هست 

منم یک تابلوی اعلانات درست کنم..این کار خیلی راحت و مرفه هست.برای خودتان یا اتاق بچه هم از این تابلوها با خلاقیت خودتان رست 

کنید


  • bahar tehrani

اینجانب صاحب نوبل و اسکار و خلاصه هرچی جایزه جهانی در رشته پوکوندن عینک هستم...عینک مشاهده شده در تصویر چند هفته پیش 

سالم بود، اما در یک عملیات اودیسه  دسته اش را از دست داد و باخبر شدیم که امروز هم قابش ترک خورد و به 80 درصد جانبازی رسید


خلاصه اینکه هرچقدر هم دختر با منظم و خوبی باشم و مثل دانه های انار که آقای سهراب میگه ایکاش معلوم بودی، یک جا با نظم ترتیب 

بنشینم ،باز نابغه ای هستم برای خویش در پوکوندن عینک

  • bahar tehrani

آقای فاطمی نیا می گفتند:


همین بلدم بلدم گفتن هایمان اخرسر کار دستمان میدهد،تا الان هم دستمان داده است.هرچیزی را گفتند،گفتیم بلدیم..چی را بلدیم؟..چرا نمیگوییم بلد نیستیم تا یادمان بدهند

حکایتمان شده مثل آن تازه عروس که قرار بود برای مهمان ها شام بپزد.هی از مادرشوهرش پرسید و آخر هر حرفی گفت: خودم این را که بلد بودم..اخرش چه شد؟ یک برنج پر از گل

کمی دست برداریم از غرورمان و الکی نگوییم بلدم..خودم می دانم

  • bahar tehrani

خیلی وقت ها روزهایی توی زندگی همه ما انسان ها هست که به بن بست پوچی می رسیم. به

جایی که فقط خودمان هستیم و خودمان.چهارزانو وسطش می نشینیم و ،نگاهش می کنیم.یک وقت

هایی این نگاه کردن،ساعت ها و روزها طول میکشد.بلند شدنمان هم دوحالت بیشتر ندارد: یا خسته

شدیم و هیچی به فکرمان نرسیده..یا به قول پدربزرگ یک یا علی گفتیم و دست روی زانو بلند شدیم

بن بست پوچی هر ادمی متفاوت هست.یکی میگه اخر این همه دویدن و کار کردن چی؟..پس خودم و

ارزوهام کجا هستند؟..یکی میگه این ادم همان ادمی نیست که من تصورش را کرده بودم؟..یکی با

ارزوهایش درگیره؟..یکی با ادمایی که توی زندگیش راهشون داده....خلاصه اینکه فکر و خیال متفاوت هست

همیشه بهم میگفتند انتهای بن بست پوچی،یک کسی نشسته که منتظره خودت را کنار بزنی و بااون

حرف بزنی.خدایی که اگر تمام این سختی ها را تحمل کردی و باهاشون جنگیدی فقط به خاطر همان

ایمانت به اون بود

یک دوست میگفت باید بری کنج یک جای ارام بشینی و باز ارزوهات را مرور کنی و اولویت بندی ،چون تو

پراز ارزو و هدفی..منم بهش گفتم شاید چون خیلی هدف توی زندگیم دارم به احساس پوچی رسیدم

این بن بست پوچی هم برای خودش یک دنیاست.اما خدا کنه روزایی که ته این بن بست می نشینیم

فقط خودمان باشیم و خدا

  • bahar tehrani

ماجرای اغتشاش توی مملکت من دوباره شروع شده بود.تخریب اموال عمومی و تکرار برخی جملات که برای

خود گویندهایش هم معنایی نداشت،نقل خیابان های شهرم شده بود.هیچ وقت تلاشی برای ابراز عقاید

سیاسی خودم نمی کنم اما همیشه سعی کرده ام که اطلاعات سیاسی را در حد خودم بالا ببرم

القصه:

تمام این اغتشاش ها باعث شد برای حفظ یک سری مسائل امنیتی، تلگرام و اینستاگرام را فیلتر کنند.حالا

خودتان تصور کنید که وارد نشدن به این دنیا چقدر برای ماها سخت بود.چند ساعتی را به امید درست شدن

طی کردیم،اما انگار این ماجرا مثل ابنبات کشی حالا حالاها کش می امد.و بماند که همه به سمت بهترین فیلتر

شکن ها هجوم بردیم

بعد از چندساعت بی خیالی ،احساس کردم تنها ادم موجود روی کره زمین هستم.برای کوثر یک پیغام گذاشتم

که احساس تنهایی میکنم  و این شروع اس ام اس بازی هایمان بود.به قول کوثر دکمه برگشت را زدیم به شش

سال پیش و دلشوره بالا رفتن هزینه و حجم کلماتی بودیم که اجازه تایپ کردنش را داشتیم

  یکی از درس هایی که این هرج و مرج برای من داشت،این بود که واقعا اسیر دنیای مجازی شده ایم و اگر

گردش های بی دلیلمان را از دنیای مجازی حذف کنند،انگار کاری برای گذران وقت و لذت بردن نداریم

راستی چقدر اس ام اس بازی های قدیم جالب بود.حرف هایمان محدودیت داشت و برای رساندن مفهوم باید از

بهترین جملات استفاده میکردیم و اگر توانایی اش را نداشتیم باید زنگ میزدیم

اما دنیای تکنولوژی الان به ما فرصت بیش از حد صحبت کرن را داده و نهایتش ارسال یک ویس.حرفهایی که

ساعت ها طول میکشد، اما گاهی بی معنا 

خلاصه ما بیسفون را پیدا کردیم ،چون تحمل حرف نزدن در طی یک روز را نداشتیم.اما ایکاش کمی زندگی کردن

را یاد میگرفتیم

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان