خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۲۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پیرمرد هشتاد و خورده ای که موهاش سفید شده بود و حسابی توی جنگ ها هم رکاب امام علی(ع) بود.خبر تیز کردن شمشیرها 

توی کوفه به گوشش رسیده بود.راهی بازار شد ،آتش کوره ها برای تیز کردن شمشیرها و نیزه ها داغ تر از آتش جهنم بود.

از توی عطاری بیرون اومد و رهسپار خانه اما تمام نگاهش به کوره ها بود

کیسه رنگ را گذاشت جلوش و بغض راه گلوش را بسته بود.همسرش یک نگاهی بهش انداخت و حبیب گفت:

رنگ خریدم تا سفیدی موهایم را کمتر کنه و حسین بن علی سنم را بهانه قبول نکردنم،نکند

حرفش هنوز تمام نشده بود که صدای در اومد

باورش نمیشد،پیک حسین بن علی برایش دعوت نامه فرستاده بود



خدا نکنه که سپیدی مو و کم بودن شنوایی گوش ها و ناتوانی زانوها را بهانه کنیم برای کمک نکردن به امام زمانمان

  • bahar tehrani

باران دیشب تا حالا

یعنی پاییز رسما شروع شده

الهی به خیر..تن سالم..دل خوش..بدون بلا و اتفاق برای مردم سرمینم

  • bahar tehrani

من به باور و عقیده مردم کاری ندارم،اما یک وقت هایی رفتار آدمها با عقایدشان انگار رنگ سازگاری ندارد.این روزها هرجا کی میروی

حرف از فروش دلارهایی هست که خریدی و سوال اینکه موقع فروختن ضرر که نکردی؟

وقتی اعتراض هم کنی میگویند: این ها سرمایه هست

اما از لا به لای باورهای کم و ضعیف من این ها هیچکدام سرمایه و سود کردن نیست.وقتی حال مردم سرزمینم خوب نیست و بعضی ها

بین ساده ترین نیازهای روزانه شان سردرگم شده اند،نامردیه من به فکر سود های چند میلیونی خودم باشم

میدانید همین چند ماه پیش آدمایی بودند که وقتی پولهایشان به یک مقداری میرسید برای خودشان طلا میخریدند،آره این خوبه چون اون

روزها مردم اینقدر مشکلات نداشتن و خریدن یک سرویس طلا توسط یک عده به هیچ اقتصاد و آدمی ضربه نمیزد،تازه به اقتصاد کمک هم

میکرد

اما این روزها این خرید و فروش ها سود کردن و سرمایه نیست،نامردیه در حق مردم نیازمند سرزمینمان

اگر در حق همدیگه رحم نکنیم ،نباید منتظر رحم خدا باشیم

  • bahar tehrani
چند روز پیش رفتم میدان تره بار دنبال یک کیلو سبزی کوکو.یک خانم سن دار وارد غرفه شد و گفت چند کیلو سبزی آش.
مسئول غرفه یک دختر جوان بود و با یک لحن بدی به خانم مسن گفت: دیر امدی نخواه زود برو
بنده خدا اون خانم اصلا متوجه صف نشده بود و گفت حواسم به صف نبود
دلم میخواست کله دختره را میکردم تو ظرف سبزی های آش و بهش میگفتم:
اگر یک ذره بهت ادب یاد داده بودند،میفهمیدی که لحن صحبت کردنت با آدمها باید با توجه به سنشان باشه.
بفهم که ملاک اصلی توی فروشندگی درست صحبت کردن و احترامه
بعدش کلش را میکردم تو ظرف سبزی قورمه و میگفتم واقعا مغزت بوی قورمه سبزی میده چون مثل این ادمای بدون فکر داری
جمله ای را تکرار میکنی که تو دنیای مجازی نقل شده و بی مفهومه
  • bahar tehrani

نزدیکای کوفه بود که امام دستور اقامت کوتاهی را دادند.آنطرف تر یک خیمه برپا بود و امام جویای ساکنینش.گفتند از عبیدالله بن حر 

جعفی است.فرمودند: اورا نزد من بخوانید.چون فرستاده امام حجاج بن مروق جعفی نز او آمد و گفت: اینک حسین بن علی (ع) تو را 

می خواند.عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین (ع)به کوفه آید و من آنجا باشم.سوگند به خدا که نمی خواهم

او را ببینم یا او مرا ببیند.

پس فرستاده نزد امام حسین برگشت و گزارش کامل داد.

اینبار خود امام حسین به خیمه عبیدالله رفت و باز تکرار همان حرفها از طرف عبیدالله.امام رو کرد بهش و گفت:

اکنون که ما را یاری نمیکنی از خدای بترس و با ما مقاتله نکن که هرکس بانگ و فریاد ما را بشنود و یاری نکند البته هلاک شود

عبیدالله گفت: هرگز چنین امری نخواهدبود


به قصه عبیدالله بن حر جعفی با دقت نگاه کنیم.بعد از شهادت امام حسین (ع) خیلی پشیمان شد و رفت تو سپاه مختار اما باز ..


خیلی بده اگر یک روزی امام زمان بیاد دنبالمان و ما....

  • bahar tehrani

امروز بعد از دوماه روز اندازه گیری سایز و وزن بود.خب فکر کنید بعد از دوماه تعطیلات تابستان و میوه های شیرین و خوشمزه

و یه ده روز غذاهای چرب و چیلی هیئت و شربت و چایی های قند پهلو،مربی جان توقع داشت یه سه تا سایز اومده باشم پایین

هیچی دیگه 

باز خدا روشکر چاق نشده بودم،ثابت مونده بودم و نتیجش شد

یک هفته روزی پانصدتا پروانه

  • bahar tehrani

بله بله،اجازه بدهید.راه را بازکنید من بروم بالای منبر.اگر راه دوره مثل مادربزرگای مهربان همین پایین بشینم و بروم بالای منبر.کلا 

میخوام بروم بالای منبر.


خب دیگه.میگم چرا اینقدر از اینستاگرام بدی میگیم و میگید؟...بیچاره این همه حق بهتون داده..حق انتخاب..حق گفتگو..حق بلاک کردن

اینستاگرام مثل شیطونه،شیطون روز قیامت به آدما میگه میخواستی گول نخوری،مگه خدا بهت عقل نداده بود؟.اینستا هم میگه

این همه حق انتخاب داشتی به من چه رفتی دنبال حرفهای چرت و بی اساس..

من توی اینستا آدمایی را فالوو کردم که حال دل خودشان و کپشن هایشان خوبه.آدمایی که عکساشون پر از حس سادگی و هیجانه

برای گذاشتن یک عکس خیلی وسواس ندارند اما برای گذاشتن یک کپشن کلی وسواس دارند.

آدمایی که با روزمرگی های معمولی و واقعیشون و بدور از پز دادن،حالت را خوب میکنند

آدمایی که با کپشن های ساده اما مفهومی و پر معناشون حالت را خوب می کنند.

آدمایی که هم عقیده.هم سلیقه وهم باورت هستند

به جنسیت و ظاهر آدمها توجه نمیکنم. به سنشان هم توجه نمیکنم..به اون عددهای چندصدهزارتایی یا چندصدتایی فالوورهاشون نگاه نمیکنم.اما خب بعضی هاشون هم یه وقتایی برام قابل درک نیستند و از سر رودروایستی انفالو نمیشن که این عده خیلی کم هستند

خیلی وقتا آدمای چندصدهزارتایی فقط حرف و عکس های رنگی رنگی هستند


و خوشحال میشم که آدمهایی که منو فالوو میکنند هم همین حس را داشته باشند.


یه لیوان شربت انبه بیارید گلوم گرفت

  • bahar tehrani

هیچ وقت فوتبال برام یک ورزش جالب نبوده.اصلا هم مهم نیست این مسابقه توی چه کشوری انجام میشه،چون همیشه 

پر از جنگ و حاشیه هست.

به قول یکی از اقوام دور،یعنی چی بیست و دونفر دنبال یک توپ میگردن؟

القصه که زمان بازی خیابان ها خالی و خلوته اما بعدش ..

اصلا هم منتظر نباشید تا بگم :نه آبی و نه قرمز..چون طرفدار تیم ملی هم نیستم :)))))))

 و از همه مزخرف تر زمانی هست که عادل فردوسی پور میره بالای منبر و داور و بازیکن و سرمربی را میندازه به جون هم

  • bahar tehrani

از مدینه که کاروان حرکت را شروع کرد،زهیر هم همراه کاروان بود.

هرجایی که زهیر خیمه میزد،بهش خبر میرسید که فرزند پیامبر هم چند قدم اون طرف تر خیمه زده .

دلشوره زهیر از اول سفر همراهش بود و بعد از حرکت از مکه بیشتر شده بود

نمی دونم تو منزل چندم بود که جوان بلند قدی وارد خیمه زهیر شد و گفت: زهیر بن قین؟

زهیر تمام بدنش می لرزید ،پسر جوان گفت: از طرف حسین بن علی (ع) امده ام.امام تو را به خیمه اش دعوت کرده.

رنگ از چهره زهیر پرید و شک افتاد به جونش.زنش بهش گفت:پسر فاطمه(س) صدایت کرده شک را خانه نشین دلت نکن و برو

..

زهیر وقتی از پیش امام برگشت،اون زهیر قبلی نبود.معلوم نشد امام بهش چی گفت.خلاصه هرچی که گفت به دل زهیر نشسته بود

طوری که به زنش گفت آزادی .من نمی تونم امام را تنها بذارم


چند نفرمان این روزها داریم برای زهیر شدن تمرین میکنیم؟.امام زمان اگر صدایمان کند ،جوابش را میدیم و یک زهیر میشیم یا..

  • bahar tehrani

فصل پاییز و ماه مهر از راه رسیده و همه پست های دنیای مجازی تغییر کرده

از برگ زرد پاییز و اهای کجایی نمیه گم شدم تا باهم بریم زیر باران تا وای فردا با لنتی ترین استاد دانشگاه کلاس دارم و اخ سرما خوردم

خلاصه اینکه موضوع برای غر زدن زیاد داریم.مثلا اخ ترافیک زیاده و دیر میرسم به دانشگاه

اما این روزها

کمی یادمان رفته که هنوز محرم هست و ماجراهای اسارت و داستان هایش.نمیگم همش پست های غصه دار بذاریم،اما به قول

آقای علوی از فردای عاشورا که اهل بیت میروند اسارت ،انگار ماهم میریم اسارت .در و دیوار شهر که خالی شده از مشکی های

امام حسین

در کل میگم

در کنار تمام شلوغی های زندگیمان یادمان نره که هنوز محرم هست و حداقل روزی یک ساعت درباره ماجراهای بعد از عاشورا و حرکت

کاروان مطلب بخونه.

میخواستم تو ایام دهه اول محرم یک سری پست های محرم بذارم ،اما خب چون زیاد خانه نبودم نشد.

ان شا الله این ایام میذارم


  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان