خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۶۷۶ مطلب توسط «bahar tehrani» ثبت شده است

تنها هم قدمم توی کوچه ها آن شب کوفه،سایه ام بود

 

#مسلم بن عقیل

  • bahar tehrani

 چندتا قرار ساده :

1_ کنار پرچم های پارسال که باز قراره در ودیوار خانه هایمان را سیاه پوش محرم کنیم،چندتایی پرچم جدید بخریم و بزنیم سر در خانه ها.بعد یک جعبه مداد رنگی و چندتایی برگه نقاشی هم دست بچه ها بدهیم و بگوییم: توام امسال اتاقت را با پرچم هایی که می کشی سیاه پوش کن،حتی اگر دلت خواست توی اتاق پذیرایی و نشیمن هم بزن { لطفا اجازه بدهید بچه ها با تخیلات خودشان نقاشی بکشن و باور بفرمایید با چهارتا سوراخ و چسب روی دیوار هیچ مشکلی پیش نمی آید}

راستی اگر آقای مدیر و اهالی ساختمانتان هم دلشان شور نمای ساختمان و ای وای نظم بهم خورد،نمی زند،چندتایی پرچم هم توی لابی و تراس ها نصب کنید.

 

2_ هرسال خیلی از ماه توی دیگ های بزرگ یا کوچیک خانه هایمان غذای نذری می پختیم و بین در و همسایه و آدم های رهگذر پخش می کردیم.خب امسال این پروتکل های بهداشتی حسابی دستمان را بسته است.چکار کنیم؟ هر روز غذای روز خانواده را می زنیم به اسم یکی.از اهل بیت شروع می کنیم تا اصحاب و یاران امام حسین {ع}.

یک پیمانه بیشتر برنج بریزیم شاید رزق یکی توی قابلمه ما بود و سهم کبوترهای پشت پنجره را هم یادمان نرود

 

3_ وقتی بچه ها و آقای همسر حواسشان پرت یه کار دیگه است و پای تلویزیون و فوتبال و اخبار نیستند،پیچ رادیو را بچرخانید روی رادیو محرم تا صدای روضه توی خانه ها بپیچد

 

4_ دور هم یه وقت هایی درباره عاشورا و ماجراهایش باهم حرف بزنید.هم کلی اطلاعات بینتون رد و بدل می شود و هم بچه ها کم کم چیزهایی را یاد می گیرند.

 

 

با تمام باید و نبایدها،کلی شرط و شروط و پروتکل های بهداشتی گذاشتند،نشستن توی هیئت و اشک ریختن دسته جمعی پای روضه ها و روزضه های خانگی و چای بعد از روضه یک حال و هوای خاص دیگه ای داره.از اون حال و هواهایی که بعدش کلی شارژی.به قول یکی از بچه ها دو ماه شارژ یک سالمان را تامین می کنیم.

 

  • bahar tehrani

در کتاب گلستان ایران آمده است:

خود شرط ها بگذاشتند و خود همان شرط ها را ببرداشتند

 

مفسرین می گویند یعنی داداش با خودت و شروطی که می گذاری چند چندی؟

  • bahar tehrani

به قول یکی از بچه ها اگر تا دوساعت بعد از انتشار قسمت جدید یک سریال دیدیش که هیچی وگرنه به سرعت برق و باد بقیه دوستان تمام صحنه ها و دیالوگ ها و اتفاقات فیلم را می ریزند توی استوری هایشان. مثل سریال هم گناه.

بعد از سریال مانکن نشستم پای دومین سریال خانگی،هم گناه.

به نظرم فیلم خوب و پخته ای بود.یک موضوع با کلی زیر موضوع که کاملا به هم ربط داشتند.پر از بازیگرهایی که درست جای خودشان قرار گرفته بودند،بدون دیالوگ اضافی و بی ربطی سکانس ها و کش دادن قصه. و جایزه بهترین دیالوگ هم تعلق می گیرد به سکانسی که فریده به فریبرز و فرید گفت: هممون مقصریم و هممون هم گناهیم.

بخش هایی از فیلم شاید پر بود از تخیل یک نویسنده اما مطلب اصلی واقعی بود،مطلبی که می گفت همیشه قرار نیست بچه ها و جوان ها اشتباه کنند که بعضی وقت ها بزرگترها بدترین اشتباه را می کنند.اشتباهی که آینده و تفکر یک آدم را بدجور بهم می ریزد.قصه سیما،قصه خیلی از بچه های این سرزمین هست که مخالف جنسیتشان رفتار می کنند،مخالفتی که با قانون و شرع ساز مخالف نمی زند اما با افکار یک پدر بدجور ساز مخالف می زند.قصه عشق آرمان که نمی گویم پر از خطاست اما پر از خوبی هم نیست و این عشق راه رفتن روی لبه تیغ شمشیره.قصه نیکی که دلش فقط یک خانواده می خواست بدون حس انتقام..قصه فرید..

هم گناه پر از قصه هایی بود که پر بود از هم گناهی آدم ها با هم

  • bahar tehrani

چند روزی هست که یک بساط جدید هم توی توییتر پهن کردم. اونجا هم می نویسم،راحت تر از نوشتن توی اینستاگرام است.هرچی به مخم می زنه و نمی توانم جایی بنویسم،سریع می ریزمشون توی توییتر.بقیه هم مثل من هستند،حرف های نگفتنی را ریختن توی توییتر.حرف هایی که دلت می خواهد پایشان یک لایک قرص و محکم بزنی

  • bahar tehrani

از طرف موسسه به همه زنگ زده بودند به جز من.این را  هم وقتی فهمیدم که بچه های کلاس توی گروه کلی جیغ می زدند که واقعا قراره کلاس از این هفته شروع بشود؟ داشتم حرف ها را می خواندم و توی دلم غیبت که ای بچه های تنبل دیگه با لباس خانه و ولو در کف اتاق کلاس رفتن که این همه جیغ زدن ندارد که..دیدم مبصر کلاس نوشته : کلاس ها از این شنبه و حضوری برگزار می شود. چی؟ حضوری؟ اون هم الان؟..بابا یکی به استاد بفرماید که خبر داری دنیا را کرونا گرفته؟..زودی شروع کردم به نوشتن که بابا این استاده چرا یهو...که زودی پاکش کردم و قیافه بچه های اخراجی را به خودم گرفتم و نوشتم: سلام علیکم بر همگان.ما را که اخراج کردند. یکی از بچه ها زودی نوشت : چرا؟ گفتم چرا نداره خواهر کسی از طرف موسسه بهم زنگ نزده ، که معصوم زودی ریپلای زد اااا به منم زنگ نزدند.و این طوری بود که پرچم با اخراجی ها با اهتراز دراومد اما فقط برای چند دقیقه چون معصومه برعکس من بی خیال زودی گوشی تلفن را برداشت و جیغ که آهای خانم منشی چرا به من زنگ نزدی؟ و خانم منشی هم داد زنان از آن طرف خط که چون شماره ات را نداشتم. داشتم ادامه مباحث جذاب گروه را می خواندم که معصومه با کلی ذوق برایم نوشت: بهارررررررر اخراج نشدیم.منم نگذاشتم و نه برداشتم و برایش یک استیکر اصلا مهم نیست،فرستادم و بعد به عنوان اولین اخراجی گروه نوشتم: دوستان کلاس خوش بگذرد ،اینجانب این ترم کلاس نمی آیم. یکی از بچه ها استیکر علامت سوال فرستاد و نوشت : وای چرا بهاره؟

من هم خیلی شیک و مجلسی عینکم را زدم و از بالای منبر نوشتم: الان بزرگترین کلاس ها و جلسات دنیا آنلاین برگزار می شود،اون وقت چرا کلاس ما باید توی اون محیط خفه اش که تابستان ها کولر گازی جان خنک کردن هوا را نداشت، تشکیل بشود؟گ بعدش هم به نظرتون تاکید استاد برای تشکیل کلاس مشکوک نیست؟

که  هنوز از منبر نیامده بودم پایین که هرچی استیکر علامت سوال و آره راست می گوید را ریختن توی گروه.منم نشستم پله سوم منبر و برایشان هیچی ننوشتم.

این هفته کلاس تشکیل شد و چندتایی از بچه هارفتند،یکی از بچه ها می گفت اتفاقا به استاد خیلی هم برخورده که همه نیامده اند.

 

کلاس این هفته تشکیلی شد و چندتایی از بچه ها رفتند.و من متعجب از استاد و تاکیدی که کلاس را تشکیل داده.

  • bahar tehrani

 امان از وقتی که دلت تنگ شود و هیچ راهی بهش نداشته باشی

  • bahar tehrani

از پشت تلفن ها هم دیدن و شنیدن صدای انفجار وحشتناک بود.وقتی می دیدی که در عرض چندثانیه یک شهر و مردمش خاکستر شدند.مردمی که شاید اون لحظه بساط ناهار یا عصرانه را کنار ساحل پهن کرده بودند.مردمی که شاید پدر خسته توی موبایلش داشت به دختر بچه یا پسربچه اش قول خریدن یک خوراکی خوشمزه را می داد.مردمی که شاید چند قدم آن طرف تر توی خانه ،مادر خانواده در حال پختن یک کیک خوشمزه به مناسب تولد پدر بود.مردمی که چند خیابان بالاتر توی یک پاساژدختران جوان از خریدهای جدیدشان خنده های مستانه می کردند مردمی که شاید

اصلا بگو وسط خیابان و سر یک تصادف الکی یقه همدیگر را گرفته بودند و دعوا می کردند.مردمی که مال اون سرزمین بودند و عاشق صدا دریا.و حالا اون مردم روی خرابه های خانه هایشان نشسته اند و دعا برای خوب شدن و دوباره قدر راست کردن سرزمینشان

 

  • bahar tehrani

نشسته بودم و داشتم هایلایت های اینستاگرامم را نگاه می کردم.چقدر قدیم ترها راحت تر و ساده تر می نوشتم.چقدر راحت افکار توی ذهنم را روی کاغذ می ریختم و باید چندباری ویرایش پستش می کردم و چقدر هم لایک می خوردند.اما الان

گوشی را پرت می کنم روی تخت خواب و می نشینم به مقایسه کردن.نوشته های الانم با اون موقع ها..شخصیت الانم با اون موقع ها..خیالات الانم با اون موقع ها..تصوراتم..

از عصبانیت شروع می کنم به راه رفتن توی اتاقم و غر زدن های زیر لبی بهش.چرا یکی باید به اسم استاد اون قدر برای نوشتن چهارچوب و چرایی درست کند تا نوشتن معمولی هم یادت بره؟.هربار نوشتیم گفت: منظورت از این متن چیه؟چه مفهومی داری؟

بابا هیچییییییییییییی مگه همه چیز باید پر از مفهوم باشه؟خب یهویی یه چیزی می زنه به کله ات و می نویسی،یه متن که مال همون حس  حالته و دوست داری با دیگران هم به اشتراک بگذاری.اینقدر مفهوم مفهوم کردی که هروقت شروع می کنم به نوشتن زودی بی خیالش می شوم و می گم نه نمی تونم بنویسم.من که هیچی ،وقتی سراغ پیج بقیه بچه های کلاس هم می روم،می بینم آخرین پستشون مال روزهای قبل از کلاسه.اصلا می دانی چیه؟قبول توی نوشتن چندتایی نکته مفید یادمان دادی ولی.......ولی خیلی برای نوشته ها و خیال ها و باورهایمان چهارچوب درست کردی. یک وقت هایی مستقیم زدی توی برجکمان و گفتی تو حق اظهار نظر مذهبی و سیاسی و اجتماعی هم نداری.می دانی شاید هیچ حرفی نداشته باشیم اما حریصترمان کردی که سیاسی حرف بزنیم یا شاید باعث شدی شانه هایمان را بالا بیاندازیم و بگوییم اصلا به ما چه،حتی روزهای آخر بابت رفتارهایمان که مطابق میلت نبود،تندی کردی

خلاصه اینکه باید حرف هایت را طبقه بندی کنم.اونایی که درسی بود را یک جا بنویسم و اونایی که به دل نشست را هم یک جای دیگر و بعد بقیه اش را بریزم دور و شروع کنم به شکستن چهارچوب هایی که برای ذهنم رسم کردی.

  • bahar tehrani

وسط اتاقم نشستم و کتاب سیری در نهج البلاغه استاد مطهری را می خوانم که صدای اذان ظهر تا وسطای اتاقم می آید.مسجد محل مثل قدیما پر از پیرمرد و پیرزن های صف اول و رهگذرهای صف دوم نمی شود،اما هنوز حاج علی به وقت اذان ها رادیو را روشن می کند و می گذارد پشت میکروفون.

اشهد ان علیا ولی الله

چه شهادتی.توی مغزم تمام کشورهای مسلمان نشین را مرور می کنم و می بینم ما تنها کشوری هستیم که این عبارت از گلدسته مساجد و شبکه های رسمی تلویزیونش پخش می شود.عبارتی که بارها هممون با یک عشقی تکرار کردیم.عشقی که تا مغز استخوانمان نفوذ کرده و با تمام وجودمان گفتیم: ولایت فقط ولایت علی ابن ابیطالب. و حالا چند روزی تا این جشن بزرگ باقی نمانده و همه در تلاش هستند تا کمی متفاوت تر و خلاق تر از همیشه و متناسب با شرایط این روزها،جشن را برگزار کنیم.جشنی که باعث بشه کلی آدم توی این دنیا بپرسنمد این علی کیه؟

راستی یادمان نره که:

روز غدیر خیلی از آدم های توی اون صحرا چشم ها و گوش هایشان را بستند و حرف حق را نشنیدند و بغض علی {ع} را توی دل هایشان نشناندن.پس ما هم این روزها باید خیلی حواسمان باشه تا گوش هایمان را نبندیم و حرف اشتباهی نزنیم.شاید اگر گوش هایشان را نمی بستند،قصه عاشورا یک جور دیگه رقم می خورد.

و اینکه:

هنوز چند روزی تا محرم وقت داریم و خدای حسین{ع} بزرگ ترین و مهربون ترین خدای جهانه.خدایی که دست هایش پر از معجزه هست و اگر به خیر باشد توی یک چشم بهم زدن شر این ویروس نکبت را از سر دنیا و مردمش کم می کند .پس بیایدبه جای جنگ و دعواهایی که به جای یه نتیجه گیری درست،پر شده از توهین به همدیگه،دعا کنیم که بهترین بابا دنیا که روز امامتش نزدیکه برای محرم پسرش دعا کند و خودشان بهمان بگویند بهترین کار برای روضه های محرم توی این شرایط چیه.و دعا کنیم هممون به تن سالم و دل خوش برسیم به محرم

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان