وقتی دندان های شیریمان می افتادند کلی قصه خلق میشد:
بگذارش زیر بالشت تا فرشته دندان برایت هدیه بیاورد..
بیا توی باغچه بکاریمش، اون وقت برای چی نمی دانم؟..درخت دندان دربیاید و محصولش را بفروشیم؟
دندانت را موش خورده؟
اما این وسط یک قصه عامیانه بود یعنی از مامان بگیر تا عمه بزرگه بابات ،همه برایت می گفتند که : یک وقت زبان نزنی تا دندانت کج درنیاید.و همین جمله کافی بود تا این زبان حرف گوش کن برای سرکشی و اینکه ببیند دندان کج شده یا نه هی سری به آن بزند و تایید کند که هنوز کج نشده است. ... وقتی یکی از دندان های شیری ام می افتاد دهانم را اندازه غار باز می کردم و به غریبه و آشنا می گفتم : ببین یک چاله فضایی،قراره یک دندان جدید پرش کند.شنونده عزیز هم مثل منگول ها نگاهم می کرد و میگفت: زبان نزن که کج درنیاید. منم سرم را می انداختم پایین و دنبال بقیه خیال پردازی هایم می رفتم
دیروز که دندان عقلم را کشیدم و به مامان گفتم باز یک چاله فضایی، یادبچگی هایم افتادم.یعنی هیچ کس نمی گفت: عجب خلاقتی..ببینم این چاله فضایی را..همه فقط نگران بودن که دندان کج نشود و مهم نبود خلاقیت کج بشود. شاید بگید این همه حرف آخرش که چی؟....آخرش اینکه خدایی نزنید تو برجک خلاقیت و تصور سازی آدمها،توی هر رده و سن و سالی.الانم قراره این چاله فضایی توسط خودش و ویژگی های آفرینشش بهم جوش بخورد
- ۰ نظر
- 26 Dey 98 ، 20:56