خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

توی ایستگاه دنبال پله های بدون برق می گشتم

با یه تعجبی نگاهم کرد و گفت : این همه پله ها رو بالا بری؟

بهش گفتم : وقتی از پله های بدون برق بالا می روی یا روی هر پله اش میشینی،می توانی کلی قصه بسازی و چرایی های

ذهنت را اونجا بگذاری و بری بعدی، اما پله های برقی چی؟

هنوز هیچی توی ذهنت نبافتی،می رسی آخرش

گفت: عجیبی هان

دستش را محکم کشیدم  و گفتم آره خیلی عجیب هستم و همه میگن

وقتی رسیدیم بالا نفس نفس می زد ،اما کلی برای هم قصه گفته بودیم

  • bahar tehrani

تقریبا یک هفته ای هست که چیکو گم شده و صاحبش  روی دیوار بیشتر کوچه و خیابان های محل عکسش را زده و برای 

یابنده یک مژدگانی خوب هم کنار گذاشته است.وقتی اطلاعیه اش را دیدم یک عکسش ازش انداختم و گفتم استوری میکنم و

پایش می نویسم: گمشدگان امروزی

اما دیدم امان از دلبستگی و گم شدن.چیکو که یک طوطی است و قطعا گران قیمت،خودکار آدمم که گم میشه ساعت ها و یا 

شاید روزها دنبالش میگردی و مدتها با ناراحتی میگی خودکار دوست داشتنیم را گم کردم. شاید دوباره بری یک چیکو یا خودکار 

جدید بخری

اما اگر یک روز لا به لای شلوغی های زندگی خودت را گم کنی.....

سخته دوباره پیدا کردنش..اما شدنی هست

ولی از اون بدتر وقتی هست که خدا رو گم کنیم که الهی هیچ وقت خدا رو گم نکنیم

 

  • bahar tehrani

ساناز ایرانی هست و سالهای زیادیه که توی آمریکا زندگی میکند و از طریق اینستاگرام باهاش آشنا شدم.پست ها و استوری 

های قشنگ و با معنای میگذارد.مثل نگاه و کارها و زندگی مردم آمریکا و سوالاتشون از ساناز درباره نحوه متفاوت زندگی اش.

چند روز پیش ساناز به بهانه جنش هالووین یک متن قشنگ گذاشته بود که گفتم توی وبلاگم بنویسم

ساناز میگفت:

جشن هالووین برای مسیحی ها و مردمان اصیل آمریکا یک جشن مذهبی هست.یک جشن شکرگزاری بابت محصولات کشاورزی

توی فصل پاییز.در اون جشن بیشتر مردم به کلیسا ها رفته و ساعت ها دعا و نیایش میکنند،حتی بعضی از آنها در چنین روزی

روزه می گیرند و شب  با خوردن غذا و شادی و دور همی این روز را جشن می گیرند.

. ورود صورتک های ترسناک ونحوه آرایش و نوع لباس پوشیدن های امروزی در جشن هالووین حاصل ورود مهاجرها و تغییر سبک

اصیل جشن ها توسط آدمها هست.و این نمادها و نمایش ها هیچ اصالتی ندارند.

 

و حالا توی سرزمین من یه عده از آدمها بدون خواندن درباره اصل یک جشن ،فقط اون رو کورکورانه تقلید میکنند.نمیخوام مانع

شادی بشوم اما نه تنها جشن های مربوط به سایر کشورها که حتی اطلاعاتمون درباره جشن های اصیل سرزمین خودمان

هم کامل و درست نیست.

  • bahar tehrani

ستایش...ستایش؟!!!!

باید اسم سریال را میگذاشتند مردان لوس و بی جنبه.

اون از حشمت فردوس که سر پیری برمیگرده و به خانم بزرگ میگه: صورت رنگ مس تو می ارزه به صدتا طلا

اون از وکیل پری سیما که همش منتظره با خانم خانما فرار کنه

اونم از حمید ،راننده پری سیما که با دیدن اشک و مشت بر پیشانی پری سیما جوش میاره و میگه نکن که طاقت دیدن ناراحتی

تو رو ندارم

آخه مرد اینقدر لوس...اینقدر زن ذلیل..حالا خوبه خانم و بزرگ و پری سیما محل گربه هیچکدومشان نمیگذارند.

بله درمورد پری سیما قبول دارم که اونم با خرابی فکرش داره کرم میریزه..اما وبلاگ خودمه و دوست دارم بگم این سه تا مرد 

خیلی چندش هستند

  • bahar tehrani

کلی بوق خورد تا تلفن را جواب دادند.وقتی سوالاتم را درباره ساعت کلاس و هزینه اش پرسیدم،بهم گفت: کلاس ها از فردا 

شروع میشه قربونت برم،اصلا پاشو بیا کلاس ها رو ببین،می بینمت.....تلفن را که قطع کردم پر از حس هیجان و خنده بودم و

واکنش جالب خانم منشی را برای اطرافیانم تعریف میکردم

 

تقریبا سه تا بوق خورد و جواب داد.یک دختر خواب آلود که با خودم گفتم شماره رو اشتباه گرفتم و ملت را از خواب بیدار کردم.

اما وقتی دوباره ازش سوال کردم که موسسه..و گفت بله ،فهمیدم که شماره درسته و ازش درباره ترم جدید کلاس سوال  کردم

و گفت: کدام کلاس؟ چی؟

 

منشی بودن یکی از سخت ترین کارها هست.هر روز باید به کلی تافن و سوال های تکراری جواب بدهی.اماایکاش منشی 

شماره دو مثل منشی شماره یک حس و حال خوب را به آدم اون طرف خط منتقل میکرد.یک وقت هایی بعضی منشی ها 

از صبح با همه سرجنگ دارند و یادشان رفته که این شغل شرایط و تعهداتی دارد

  • bahar tehrani

فن بیان و صحبت کردنشان برایم دوست داشتنی هست،از علما و سخنرانان هستند.

روز ابعین گفتند:

وقتی ته دلت میگی ایکاش پیاده روی اربعین هم رزق من می شد...یا میگی امسال دوست دارم بروم پیاده روی..یا وقتی 

تصاویر را از طریق تلویزیون یا صفحه های مجازی میبینی و اشکت درمیاد که ایکاش رزق من هم میشد...

دیگه نگو جاماندم.

جامانده به کسی میگن که اصلا دلش با کاروان نیست و تو دنیای خودش زندگی میکنه.جامانده کسی هست که یک لحظه هم

 هوای این راه به سرش نمیزند.

وقتی میگن از هر نقطه ای به ما سلام کنید زائر ما هستید،مگه میشه دلت با دوستات توی جاده باشه،جامانده باشی

کی این جاماندن را اصطلاح این سالها کرد که واقعا آگاه نبود.پس بیاین ما اشتباه آدمها را درست کنیم و دیگه نگیم جاموندیم

  • bahar tehrani

از مورگان فریمن پرسیدن :چرا گوشواره می اندازی؟

گفت: زمان های قدیم دریانوردها هم گوشواره می انداختند چون با خودشان میگفتند اگر توی دریا یا یک مکان دور وناشناخته

مردیمبا فروش این گوشواره خرج دفن و کفنمان را بدهند.

مورگان فریمن مشهورم هم به همین خاطر گوشواره دارد.

دلم میخواهد از این مطلب توی سایت یک اسکرین شات بگیرم و بفرستم برای آدرس نداشته پسر جوانی که امروز توی خیابان

دیدمش.یا از مضرات این سیگار لعنتی که این روزها شده یکی از ملاک های باکلاسی یک داستان بنویسم و بچسبونم به در و 

دیوار کافه های انقلاب و تئاتر شهر تا دخترک های زیبا و جوون شش تا شش تا پشت سر هم سیگار نکشند.یا بنویسم آهای

جوونی که با کلی افتخار تتو میکنی،میدانی به خاطر وارد شدن اون رنگ ها به بدنت ،اگر یک روز از سر محبت خواستی خون 

بدهی،سازمان انتقال خون،خونت رو میریزه دور؟

خلاصه که کلی حرف و کاغذ دارم تا بچسبونم به در و دیوار این شهر

نگید طرف شده امر به معروف و رفته بالای منبر،باور کنید دلم می سوزه برای خودشان و جوونیشون..ا(این قسمت حسم شد 

مثل درد و دل های مادربزرگ ها)

 

  • bahar tehrani

از قدیم می گفتند و راستش این روزها هم میگن که: خانه ها روح دارند.

نه از آن روح های ترسناک و داستانی که روح آدم هایی که قبلا اینجا زندگی میکردند،هنوز هم هستند.منظور من از روح هر خانه 

یک چیز دیگه است.

وقتی پات رو توی یک خانه میگذاری اینقدر حال خوب میاد طرفت که شب موقع خداحافظی به صاحب خانه میگی: خیلی خوش

گذشت،نمیدانم چرا اما خیلی حال و هوای خونتون خوبه.اما یک وقت هایی از بعضی خانه ها هم که میای بیرون ته دلت میگی:

چقدر دلگیر بود،چقدر خسته ام،چرا یه جوری بود.

میدانید،حال و هوای آدمها به خانه هایشان روح میده.وقتی هر روز پشت تلفن فقط درباره مریضی و گرفتاری آدم ها با همدیگه 

حرف بزنیم،وقتی یک موضوع را بزرگتر و سخت تر از آنچیزی که هست بکنیم و هی فکر و خیال و غصه بخوریم، وقتی اهالی خانه 

با هم دعوا کنند و حالشان خوب نباشه،وقتی اونقدر توی خانه درگیر ظاهر باشی و از فنجان دور طلاییت لذت نبری.......

حال خانه ات هم خوب نیست.

آره،منظور من از روح هر خانه ،روح و حال و هوای آدم های اون خانه هست.حال خوبی که به در و دیوار خانه منتقل میکنند.

بیاین به خانه هایمان روح بدیم،یک روح و حال خوب.

  • bahar tehrani

کلی دنبال متن گشتم تا برایش مقدمه چینی کنم.قرار بود برای شرکت تو یک مسابقه بفرستمش اما گفتم بماند کنج 

نوشته های خودمانی ترمان

 

پیرهای سالهای دهه چهل خوب یادشان می آیدمتوسط قامت با موهای صاف و خرمایی رنگی که به کلاه پوستی با دم

روباهی اش معروف بود.مرد خواندن و نوازندگی خیابان نوغان مشهد بود.هر روز وقتی از غارش میزد بیرون اول یک

سلام به امام رضا (ع)میداد و بعد تو خیابان ها و کوچه ها شروع به تنبک زدن میکرد.میخواند و میگفت فقط شادی دل 

مردم و گذران زندگی.اما کارش قانون و حرمت داشت.وقتی از سر خیابان چشمش به گنبد می افتاد زودی تنبکش را زیر

لباسش یا پشتش قایم می کرد و سراغ یک خیابان دیگه میرفت.ماه محرم و ماه صفر هم بست نشین غارش بود و خبری

ازش تو کوچه ها نبود. خانه اش ته کوچه و نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ امروزی بود و شبیه یک غار.چند

روزی ازش خبری نبود.یک روز اهالی محل جنازه اش را توی غارش پیدا کردند.شهرداری هم که دید هیچ قوم و

خویشی ندارد راهی غسالخانه میدان طبرسی کردش و گفت تو قبرستان گلشور دفنش می کنیم

روز دفن جنازه کارگرهای شهرداری  جیگی جیگی خان را تو قبرگذاشتند وخاک های آخر را روی قبر می ریختند که

صدای یک جوان را شنیدند که میگفت نههههصبر کنید، اما دیر شده بود.

شب قبل یکی از تاجرهای معروف شهر فوت کرده بود و قرار بود تو ایوان عباسی حرم دفنش کنند.

اما قبر کنج ایوان شمالی صحن انقلاب رزق مطرب دوره گرد خیابان های مشهد بود

  • bahar tehrani

تیمش چهارده تا گل خورده بود و کل استادیوم هم در اختیار طرفدارهای تیم مقابل بود.صدایش به جایی نمی رسید اما طبلش 

را برداشت و شروع کرد به ضرب گرفتن.چندنفری با خنده های مسخره که ،یارو دلش خوشه،بهش نگاه کردند.اما تمام نگاهش 

به تیمش بود و سرود کشورش را بلند بلند می خواند.

شمارش گل ها از دستش در رفته بود.یک لحظه چشم های پر از اشک کاپیتان تیم افتاد بهش،از توی نگاهش میخواند که بهش

میگه: ممنون مرد که هستی

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان