خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

این چند روز داشتم یک کتابی به اسم ( بازمانده روز) را می خواندم.

استیونز یک سر خدمتکار انگلیسی هست که سی سال تو یکی از خانه های اشراف زادگان انگلیسی کار کرده.لرد دارلینگتن،یکی از رجال 

سیاسی انگلیس که خانه و مهمانی هایش مملو از بحث های سیاسی و رجال سیاسی بوده.بعد از مرگ آقای دارلینگتن، یک تاجر 

آمریکایی به اسم آقای فارادیخانه و تمام خدمت کارهایش را میخرد.

استیونز این بار به جای یک ارباب انگلیسی صاحب یک ارباب آمریکایی میشود.

لحن استیونز خشک و رسمی هست اما اصلا کسل کننده نیست و دوست داری ادامه ماجرا را بشنوی.طی قصه با تفاوت انگلیس و آمریکا از نظر 

فرهنگ آشنا میشوی و قبول میکنی که انگلیسی ها مبادی آداب تر هستند و اخلاق برایشان مهم تر.البته انگلیسی های قرن نوزدهم.

ترجمه روان و مقدمه بامفهوم نجف دریابندری هم از ویژگی های برتر این کتاب هست. یک مقدمه بدون کلی تقدیر و تشکر که خواننده را 

برای خواندن و فهم بیشتر داستان آشنا میکند

  • bahar tehrani

یک وقت هایی با دیدن یک ماجرا یا شنیدنش ،زودی نقشه میکشد و میگوید: اگر

امروز توی اتوبوس تا نگاهش به خانم تقریبا هفتاد ساله ای افتاد قیافش تغییر کرد و منتظر یکی از آن اگرهایش بودم.تا از اتوبوس پیاده شدیم

گفت: من که هیچ قدرتی ندارم اما اگر یک روز بهم یک قدرت بدهند،توی شهر برای خانم های بالای شصت سال یک گشت ارشاد میگذارم.

خندیدم و با تعجب گفتم: چرا اونا؟

سرش را انداخت پایین و گفت: حیف نیست این چروک های روی صورتشان و خط های کنار لب و چشمشان را زیر چند کیلو آرایش و 

آمپول های موضعی پنهان میکنند.چروک هایی که برای سنشون زیباترین آرایش هست.

نمیگم آدمها باید افسرده باشند و به خودشان هیچ اهمیت ندهند.اما متفاوت با سن تیپ زدن و خارج از باورها رفتار کردن،اصلا ملاک زیبایی

نیست.زیبایی یک خانم هفتاد ساله به چروک های رو صورتش هست که یک روسری با گل های کرم سرش کرده و کیف شیکش را هم روی

دستش انداخته .


  • bahar tehrani

این روزها حال خودم و دلم عجیب است.

انگار باهم سر لج افتاده ایم.از آن لج بازی هایی که یک وقت هایی هم اشک همدیگر را درمی آوریم.

دعوا میکنیم..بهم میگوییم چرا..پای خدا را هم وسط میکشیم

اما دعوایمان وقتی شدیدتر می شود که آدمی سرش را این وسط میکند و یک چیزی می گوید

ولی باید سکوت کنیم و به آن آدم چیزی نگوییم.

آخر اون از دعوای ما بی خبر است و اگر باخبر بشود،شاید آبرویمان را پیش آدم و عالم ببرد

فقط این وسط یک حرف از طرف خدا آبی روی آتش می شود

  • bahar tehrani
چند روز پیش یک کتابی به اسم دعبل و زلفا را میخواندم.دعبل خزاعی که شاعر اهل بیت بود و در عصر امام موسی بن جعفر علیه السلام 
و امام رضا علیه السلام زندگی میکرد.یک روز با فردی به نام فضل از کوچه ای میگذشتند که فضل رو به دعبل کرد و گفت:
خانه بشر بن حارث است.از اشراف زادگان که اندیشه ای جز خوشگذرانی و قمار نداشت.یک روز که با موسی بن جعفر رهگذر کوچه بودیم.امام از کنیز حارث پرسید صاحب این خانه عبد است یا آزاد؟ کنیز گفت: معلوم است که آزاد.
امام گفت اگر عبد بود که این چنین بی هوای مولایش نبود.
هنوز به انتهای کوچه نرسیده بودیم که مردی امد و گفت جمله ات چقدر دلنشین بود.

انگار من وسط کوچه بودم و کمی اونطرف تر هم عبدالحمید فیلم شبی که ماه کامل شد.و هنوز با خودم فکر میکنم که عبدالمالک دم گوش
عبدالمجید چی گفت که اسلحه را روی پیشانی فائزه گذاشت.فائزه ای که تمام وجود و زندگی اش بود.

شاید کمی پرت نویسی شد.اما بین فکر میکنم که یک حرف می تواند دنیای باورهای آدمها را تغییر دهد.یک تغییر عجیب و غریب

  • bahar tehrani
غرغریان

بله امروز از اون روزهایی هست که دلم میخواهد کلی غر بزنم.اما غرهایم متفاوت هست و اگر بخواهم برای کسی بزنم باید کلی مقدمه چینی کنم.پس به نظر شما هم بهتر نیست توی اتاقم و زیر لب برای خودم غر غر کنم 
  • bahar tehrani

ساعت هایت میخوام یک متنی را بنویسم اما کلمات کنار هم نمی نشینند.کنار هم نظم و ترتیب نمیگیرند و نمیخواهند به هم ربط پیدا کنند

  • bahar tehrani

ترافیک های دوساعته خیابان سئول حاصل یک نمایشگاه و پاتوق آدم هایش است.اینبار نمایشگاه ،پاتوق جوان های ایرانی و خلاقیت و 

نوآوریشان بود.یک نواوری ملی که با مخ خودشان طراحی کرده بودند و بهش میگفتند الکامپ. زمان محدود و سواد نه انچنان بالایم تو دنیای

تکنولوژی ،باعث شد فقط به بخش های عمومی سر بزنم.

غرفه هایی که پر بود از اپلیکیشن ها و برنامه های به روز ایرانی ،از خرید آنلاین میوه از توی باغ تا مسیریاب نشان که واقعا دست کمی 

از weaz نداشت تازه کلی امکانات داخلی داشت مثل مشخص کردن محدوده ترافیکی و محدوده آلودگی معروف این روزها.

قبول دارم که این اپلیکیشن ها بدون نقص و معایبی نیست اما یک لحظه فکر کنید که یک جوان ایرانی با خلاقیت خودش این برنامه را 

طراحی کرده.

لطفا به جای ملا غلط گیر بودن و هی بالای منبر رفتند،این آدمها و ایده هایشان را حمایت کنید.

  • bahar tehrani
چند وقتی است به لطف قطع و وصل شدن ها راهی وات آپ شدیم
بهش گفتم چرا عاشق شدم؟عاشقی که تو دنیای پر از سوال و سردرگمی نشسته ام و هیچ راه حلی ندارم
گفت تنهایی؟
گفتم  نه ، خداروشکر،خدا هم هست.اگر تنها بودم که تا الان دق کرده بودم
گفت تا حالا فکر کرده بودی اگر عاشق این نمیشدی شاید عاشق یکی دیگه میشدی؟.مگه ادم بدون عشق می تواند.
انگار حرف مال خدا بود
راست میگه.عاشق شدن که همیشه هست ،فقط ادمها و جنسشان فرق میکند.پس باید خدا روشکر کنم که عاشق خوب ادمی شدم
اما دوباره بغض سراغم آمد
بهش گفتم عاشق شدم تا فقط همین را یاد بگیرم؟
ساکت شد.این بار گریه کردم.سخت است که این شکلی عاشق بشوی اما فقط برای اینکه..
نمیدانم شاید عاشقش شدم تا وقتی دیدمش پخته تر شده باشم و عمیق تر قبولش کنم
من دومی را دوست دارم و ارزو میکنم که وقتی دیدمش عمیق تر و پخته تر قبولش کنم..
  • bahar tehrani

گیج بود و ..شاید من گیج بودم و سردرگم.

 اون تکلیفش با باورهایش مشخص بود...شاید این من بودم که لا به لای حرف ها و باورهایش دنبال یک نقطه میگشتم که بگویم ببین..

اما هرچی پرسیدم و گفت آخرش یک حرف داشت: چهارچوب

چهارچوب هایی که نگفت و نفهمیدم.ایکاش حداقل میگفت چهارچوب یعنی

خسته ام..از دست خودم..از گیجی ام..من که دیگه حوصله ندارم..امیدوارم یکی دیگه باورها و چهارچوب هایش را درک کند

  • bahar tehrani

یک وقت هایی ذهنت پر از سوال های دم دستی میشود.از این سوال هایی که با یک سرچ یا پرسیدن از چندتا آدم راحت به جوابش میرسی و لازم نیست کوهی را جا به جا کنی.

اما همین سوال ها برات حکم پیدا کردن گنج و شکست دادن غول مرحله اخر بازی را دارند.نه توی گوگل جوابی پیدا میکنی و نه ادمی را داری که به سوالات جواب بدهند.فقط یک خدا که بهش میگی جواب این سوال چیه؟ 

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان