روی سکوی کنار مسجد نشسته بود و سرش میان بازوهایش بود.
_ السلام علیک یا امیرالمومنین
صدای پیرمرد به وقت سلام دادن برایش نا آشنا بود.این روزها خیلی ها بهش سلام می دهند اما یک سلام جدید و ناشناس.دلش برای آن سلام های آشنا تنگ شده بود.سلام هایی که از سر رفاقت ودوستی بود.مخصوصا آخرین سلام زهرا{س}.
روی بستر با قد و قامتی خمیده نشسته بود و چشم به راه تمام زندگی اش بود.فضه چند باری بهش گفت که دراز بکشد تا آمدن علی{ع}.دستش به پهلو بود که گفت: چطور جلوی علی{ع} دراز بکشم وقتی می دانم کمرش زیر بار تمام حرف ها مردم مدینه خم شده است؟علی {ع}اگر مرا خوابیده ببیند بیشتر خم می شود.
با صدای علی {ع}رویش را محکم تر و گرفت و رساتر از همیشه گفت: سلام امیرالمومنین من
_ السلام علیک یا امیرالمومنین
اشک به پهنای صورتش لا به لای محاسنش گم میشد و زیر لب جواب سلام مردم مدینه را می داد و توی دلش هم جواب سلام زهرا {س}را
#بهار_نویس
- ۱ نظر
- 28 Dey 99 ، 21:50