خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

اینجا راحت تر و گمنام تر از هر شبکه مجازی دیگه ای می توان بهت بگویم:

دوستت دارم.تولدت مبارک

  • bahar tehrani

ته لیوانش را درآورد از بس که هم زد تا همان یک ذره نبات ته چای اش حل بشود.نگاهم به چایی مواجش بود که گفت:

آقا یک سوال..چرا بقیه وقتی عاشق می شوند زودی به عشقشان می رسند و خیلی هم خوشبخت هستند .توام عاشق می شوی هان اما انگار این رسیدنه برای تو بد است و اگر بهش برسی بدبخت عالم می شوی.

بعد قاشق را توی دل لیوان رها کرد و گفت: برایت بالای منبر می روند که میدانی..... دوست داری کله هایشان را بکنی و بگویی نه نمی دانم چون شما هم نمیدانید.چون از اول تمام تصوراتم را برای خدا گفتم  و هرکس سر راهم آمد گفتم خدایا این اون نیست.تا اینکه یک روز دیدمش و گفتم وای خدا ببین خودشه.همانی که توی نامه هایم بهت گفتم.اما نمی توانستم بهش بگویم هی فلانی دوستت دارم.آخه هیچ رابطه ای بینمان نبود نه کاری و نه رفاقتی.

روی صندلی کنار پنجره ولو شد و گفت: نمیشه به هرکسی هم گفت.آخه بهت می خندد و می گویند دختر این عشق یه طرفه و احمقانست.تو باهاش هیچ ارتباطی نداری و توقع داری عاشقت بشود.بعد دلت می خواهد سرشان فریاد بزنی و بگوی: بی خیال شماها.خدا که خبر دارد.

دستش رو دور زانوهای پش گره می زند و می گوید:خدا که می داند.خب پس چرا چیزی نمی گوید؟ چرا سر راهم گذاشت و روز به روز عاشق تر شدم؟ چرا هر حرف و خطی که می بینم برای خودم زیبا معنی می کنم؟ چرا یه جوری بهم پیام نمی دهد که بیا دختر این مال خود خودت هست و دوتایی کنار هم حالتان خوب می شود؟.

  • bahar tehrani

خیلی وقت ها شده یک حرف خوب که پر از حس امید باشد حال همه آدم ها را خوب می کند.حتی حال آن شخصی که نفس هایش زیر دستگاه اکسیژن به شمارش افتاده است.این روزها خبر ساخت و نتیجه مثبت واکسن کرونا برای همه مردم دنیا شده همان حس امیدی که تمام این ماه ها برایش دعا می کردیم.و حالا هرکس داره از دید خودش به قضیه نگاه می کند.یکی پای علم بشریت را وسط می کشد و یکی یقه سیاست و آقا همه اش نقشه بود را می گیرد و یکی هم دست هایش را سمت آسمان می گیرد و می گوید: ممنون که علم را در اختیار بنده هایت قرار دادی تا با ساختن یک واکسن آرامش دل بقیه بنده هایتبشوند. راستی همه اش از سر لطف و مهربانی و خدایی توست.

  • bahar tehrani

با هر عقیده و سبک نگاهی که هستید.این روزها حتما سریال خانه امن از شبکه یک را ببینید.هم بازی قوی بازیگرهایش و هم داستانی قوی که بر اساس واقعیت ساخته شده.داستانی که شاید خیلی هایمان بی خیال فحاشی و مصخره کردن یک عده از جوان ها و مردهای واقعی این سرزمینمان بشویم.و با خودمان بگوییم اگر توی سرزمینمان نا امنی و دزدی و تجاوز و ناراحتی است ،مقصر خودمان هستیم با اشتباهاتی که انجام دادیم.و با وجود این مردان سرزمینمان هیچ نا امنی و نگاه چپی از کشوره ها و مردمان بیرون این سرزمین اتفاق نمی افتد یعنی جرات ندارند.

  • bahar tehrani

از وقتی کرونا و قرنطینه شروع شده .سعی می کند هر حرفی را به عزیز نگوید و با حرف های بامزه حواسش را پرت کند .خیلی وقت ها بهش زنگ می زند و می گوید بگو چه چیزهایی نیاز داری تا برایت بخرم.عزیز هم یک لیست بلند و بالا می دهد .خریدها را حسابی ضدعفونی می کند و دم در تحویل عزیز می دهد.یه بار وقتی عزیز ازش گلگی کرد که چرا نمی آی توی بهش گفت: شاید ناقل باشم.شما هم سنتان زیاده و من دل نگران.دعا کنید این کرونا شرش را کم کند تا مثل قبل بیایم دیدنتان. تا اون روز که دیدی خیلی از خبرهایی را که از عزیز پنهان می کند را عزیز دارد می گوید و هی می گوید خب یکی گفته دیگه.

چند روز بعد به قول خودش جاسوس را پیدا کرد.نمی شد زنگ بزند به جاسوس و بگوید می شود اینقدر فضولی زندگی مادر من را نکنید و این اخبار را به اطلاعش نرسانید.دلش پر بود.تا اینکه یکی از آشنایان شخص مورد نظر زنگ زد بهش. این هم گوشی را برداشت و خیلی نامحسوس لا به لای حرف هایش گفت: ای کاش یاد می گرفتیم تو شرایط عجیب و پیچیده این روزها که همه ادم ها را درگیر خودش کرده قشنگ و با  حس خوب حرف می زدیم.طوری که وقتی طرف مقابل تلفن را قطع کرد ته دلش بگوید خدایا شکرت که هنوز خوبی هست .نه اینکه بعد از تلفن هزارتا فکر و خیال بریزد توی سرش. آخه می دانی همان شخصی که گزارشگر زندگی همه آدما و اتفاقات بد است ،زندگیش پر از چاله . چولست اما سرش را کرده تو زندگی بقیه.یه ذربین گرفته و گزارش که فلانی یا خیلیی بدبخته یا خیلی خوشبخت.

تلفن را قطع کرد.کمی آرام تر شده بود اما باز دلش می خواست این حرف ها را به طرف مورد نظر بزند.آقا خدایی اینقدر انرژی منفی و آدم گند اخلاق تو زندگی دیگران نباشیم دیگه.

  • bahar tehrani

حتما ببینید:

 

انولا هولمز   :   یک فیلم فانتزی و معمایی خواهر کوچیکه شرلوک هلمز

 

روسری آبی  :  یک فیلم عاشقانه و دیدنی با بازی عزت الله انتظامی و سالهای دهه هفتاد

 

رادیواکتیو    :  زندگی نامه ماری کوری

 

بازی بزرگان  :  یک قصه متفاوت از دل روزهای جنگ

 

شکستن همزمان بیست و یک استخوان   :   قصه تبعض ملیتی

 

پسرکشی   : قصه تکراری پسر پسر قند عسل اما با یک داستان جدید

  • bahar tehrani

نوشته بود چند وقتی است که با سبد چرخدار لا به لای قفسه های فروشگاه راه می روم و توی تنهایی قیمت ها و کالاها را می بینم

جالبه هان.تصور کن.تنهایی با یک چرخک ساده و کوچیک راه بی افتی لا به لای قفسه ها ی هایپر استار و بدون ترس از زمان و قیمت ها راه بروی و کالاها  و آدم هایی را ببینی که خرید می کنند و تو بین هر قفسه کلی از فکرهایی که توی ذهنت ورجه ورجه می کنند را جا بگذاری بروی راهروی بعدی.

تنهایی..حداقل دو ساعت گشتن..سکوت بین خودت..و خریدن یک بستنی خنک

 

لطفا نگید الان توی کرونا..اولا انگار نمی خواهد برود این کرونای نکبت ..بعدش گفتم یه لحظه تصور کنید

  • bahar tehrani

میگم:

1- یک آدمی را که گم کردی و ازش بی خبری چطوری باید پیدا کرد؟

 

2_ بعضی از آدم ها چرا فکر می کنند خیلی خاص هستند و تو باید همیشه جویای حال و احوالشان باشی؟ چی؟ شاید سرشان شلوغه؟.نه فکر نکنم چون آدم های پر مشغله تر از این ها را دیدم که خیلی بامرام تر هستند. دوست ندارند؟ خب اشکالی نداره.قرار نیست که همه تو را دوست داشته باشند اما اگر دوست ندارند و کم کم م یخواهند ارتباطشان را باهات کمرنگ کنند پسسسسسسسسسسس توقعاتشان را هم پایین بیارند و از تو انتظار دوست داشتن و محبت کردن را نداشته باشند.

 

نتیجه:

سعی کن خیلی وقت ها بی خیال آدم ها و رفتارهایشان بشوی و توی ذهنت برای خودت کلی میزگرد و بحث و آخ اگر ببینمش و فلان چیز را بهم بگوید من هم فلان جواب را بهش می دهم،نباش.بعد اگر دیدی باز ازت توقع دارند و به محض دیدنت زودی پای نامردی ات را وسط کشیدند،یک لبخند قشنگ بزن و بهش بگو یادم نمیاد کی برایم پیام فرستادی؟

  • bahar tehrani

روسری آبی اش با مانتو سرمه ای گل دارش همخوانی داشت و متناسب با سن و سالش بود.سن و سالی که از روی چین و چروک های صورتش می شد حدس زد که هفتاد و خورده ای سالش است.یک بسته نیم کیلویی گوشت توی دست هایش و ایستادن در صف تا نوبتش بشود.آهسته سرش را تکان داد و با صدایی که از پشت ماسک به گوش های خودش برسد گفت:

آدم خجالت می کشد وقتی می بیند بعضی ها توان خریدن همین یک بسته گوشت را هم ندارند

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان