خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک یا الله یواش و زیرزبانی گفتم و سرم را انداختم و رفتم توی چالش بلاگردونی. آخه چالشش دقیقا همان موضوعی هست که باید بشینم و برایش پروژه بنویسم.پروژه قوانین خاص خودش را داره اما وبلاگ و چالش های وبلاگ هیچ قانونی نداره و میشه راحت و خودمانی نوشت.

بلاگردون میگه اگر یک روز مادر شدی،چطور مادری هست؟

خب همین اول کاری بگم که من دوست دارم مادر سه تا نخودچی بشم.اگر هم رزق و ورزی و موقعیت مالی و اخلاقی من و آقامون یاری کرد،چرا که نه ، چهارتا میاریم.دوتا دختر و دوتا پسر.بعد منم میشم یک مادر شیطون و پر از بپر بپر و بازی وسط خانه و فوتبال توی حیاط.البته آقامون هم باید پایه این شیطنت کردن ها باشد و هی برایمان اصول اخلاقی سخت و سفت نگذارد.راستی گفتم اصول اخلاقی،خب راستش اصول اخلاقی و اجتماعی و تربیتی را هم می ریزم وسط همین بازی کردن ها.از یه سنی به بعد هم بهشان مسئولیت های ساده می دهم.اصلاهم به حرف وشیوه تربیتی آدم ها و مخصوصا این روانشناس ها گوش نمیکنم.آخه من نیمچه روانشناس معتقدم آن فرمول ها کلیه در صورتی که هر بچه و هر آدمی ویژگی های خاص خودش را داره و یک فرمول را نمیشه ریخت وسط تربیت همه بچه ها.اما بگذارید در گوش هایتان بگویم: من یک مشکل توی تربیت بچه هایم دارم و آن هم اینکه نمی دانم با اوضاع جهان امروزی و دنیای تکنولوژی ،از چه سنی گوشی های هوشمند را دستشان بدهم که نه عقده ای بشوند و نه معتاد این دنیای مجازی.آخه دوست ندارم دنیای پر از تکنولوژی و مجازی فاصله بین من و بچه هایم بشود

ودر کنار تمام این شیطنت ها و بازی ها،بعضی روزها چهار زانو دور هم می نشینیم و بهشان می گویم:

هیچ وقت بی خیال تصورات و اهداف و آرزوهایت نشو.و پای عقاید و باورهایت بمان و طبق نقشه و برنامه خودت زندگی کن و ایمان داشته باش که بهترین کسی که می توانی باهاش حرف های دلت را بزنی بدون اینکه قضاوتت کند ،خداست و به قول عزیز نقشه های زندگیت را فقط در گوش خدا بگو

 

چالش بلاگردون

  • bahar tehrani

هیچ آیه و حدیث و تبصره و قانونی توی جهان نیست تا عشق ورزیدن و محبت کردن و تکرار هر روزه دوستت دارم را نهی و محکوم کند.هیچ اشکالی نداره اگر از سر چهارراه برای عشقت یک قلب قرمز بادکنکی یا یه دسته گل نرگس خوشبو یا حتی یک خرس بزرگ قرمز بخری.فقط مهم اینجاست تا آن هدیه را برای عشق واقعیت بخری و بهش بگی این هدیه از ته قلبم و با صمیمانه ترین احساساتم هست.نه اینکه تمام خرس ها و شکلات ها و قلب های قرمز را برای عشق های مدت دار و دم دستیمان بخریم تا بیشترین لایک و کامنت و خوش به حالت را در دنیای مجازی و برای گرفتن حال آدها و پز دادن،بگیریم.وقتی حرف عشق و ولنتاین پایش را به شبکه های مجازی باز می کند،حرف ها حتی به شوخی هم زیبایی خودشان را از دست می دهند.حرف هایی که به طنز می گویند عشق همه چیزش خوب است به جز خریدن یک خرس قرمز برای عشق.یا می گویند قهر کنید تا فردای ولنتاین.این حرف ها بوی عشق نمی دهد.بوی یک بازی و دورهمی چند روزه می دهد که خیلی راحت بهش پایان می دهند.

  • bahar tehrani

هر سال از نیمه های دی بحث داغ خرید و فروش بلیط های جشنواره نقل مجالس عشق سینماها میشد.حتی نقل مجلس آنهایی که سالی یک بار سینما می رفتند.دیدن فیلم ،آن هم توی جشنواره و جزء اولین ها بودن و بعد اظهار نظر درباره فیلم به آدم حس قهرمانی می دهد.اما امسال از اول دی ، بحث داغ پروتکل های بهداشتی و تعداد کم بلیط ها بودکه آیا بخریم یا نه ولش کنیم؟ آنقدر داغ که اصلا سراغ اسامی فیلم ها و کارگردان هایش نرفتیم.اسامی که هنوز هم تکرار و یادآوری اش برایمان کمی سخت است ،از بس که عجیب و غریب بودند.  تا اینکه به رسم هرسال دهم بهمن فیلم ها روی پرده رفت و پخش شد.ما که نشستیم بیرون گود و شنیدیم.شنیده هایی که حاکی از دیدگاه آدم هایی بود که رفتند جشنواره و اختتامیه بی حالی که روی دور تند افتاده بود و پشت سر هم و بدون هیجان و تشویق و فریاد مخاطبین،اسامی را اعلام می کرد.اسامی که آدم هایش پشت ماسک هایشان پنهان شده بودند و روبروی میکروفون لا به لای تشکرهای هرساله شان گهگاهی می گفتند نفس سینما به شماره افتاده است و واکسن. اسامی که شاخ های کارگردانی اش مهدویان و آبیار همیشه در صحنه بودند و مردان و زنان آشنایی که امسال به دور از کلی بحث و نقد کاندیدا شدند و فیلم هایی که  امسال با هم حوصله رقابت نداشتند و پشت میکروفون می گفتند یک رقابت سالم و مصالحه آمیز.

جشنواره فجر امسال هم از دست کرونا در امان نبود و اخر اختتامیه و آن همه سیمرغ بلورین یک دلشوره روی دل آدم های جشنواره ماند و آن هم اینکه : سرمایه و نگاه مخاطبین به فیلم هایمان برمی گردد؟..کرکره های نیمه باز سینماها،کامل باز می شود؟ 

 

  • bahar tehrani

طبق گفته روانشناس ها خیلی از کارها و اهدافمون تحت تاثیر افکار و ذهنمان قرار می گیرند.همان افکار اشتباهی که توی کله مان راه می دهیم و می گوییم : نمی شود...کی متن  های مرا می خواند..کی مرا کشف می کند..کی به من و حرف هایم اهمیت می دهد

میگن باید اینا رو بریزیم توی سطل زباله تا به اهداف و تصوراتمان برسیم

  • bahar tehrani

فکر کنم دوسال پیش بود که با یک لحن تند بهم گفت: تو با این دولت و کارهایش هیچ مشکل و مخالفتی نداری.از تعجب نمی دانستم به صورتم چه حالتی بدهم.خودش گفت: آخه چند سالی هست که توی راهپیمایی بیست و دوم بهمن شرکت می کنی.از استدلال خنده دارش حسابی خنده ام گرفته بود

امسال کرونا تمام رسم و رسومات این سالها را کمی تغییر و تحول داده است و راهپیمایی بیست و دوم بهمن را هم بی نصیب نگذاشت.اون سال بهش گفتم و امسال هم با خودم تکرار می کنم که:

این حکومت و دولت بدون  خطا و اشتباه نیست.پر از جنگ های داخلی و قدرتی هست که چوبش را مردم می خورند.مردمی که همان سالها پای انقلاب ایستادند.قبول دارم که دارند با دین و باور مردم بازی می کنند و شرایط اقتصادی بدجور کلافه مان کرده است.اما در کنار تمام این دانستنی ها ،اگر توی راهپیمایی بیست و دوم بهمن شرکت می کنم یا حرفش پیش می آید و می گویم : که انقلاب پر از ارزش بود و باید پایش ایستاد به این خاطر است که 42 سال پیش کلی جوان تو رده های سنی خودمان پای باورهایشان ایستادند و برای آرامش و امنیت و آینده این سرزمین جان و مالشان را فدا کردند.جوان هایی که اگر بودند بدون شک دکترها و مهندس ها و خلبان های جا افتاده این روزگارمان بودند مثل خیلی از رفقایشان که الان بزرگترین و پر افتخار ترین پزشک ها و مهندس ها و خلبان های این سرزمین هستند.من اگر حرفی می زنم به این خاطر است که به آنها بگویم:

بدون شک کار و باور و هدف شما عالی و منطقی و پر از باورهای درست بود و اگر این روزها حال و احوال سرزمینمان ناخوش است تقصیر آنهایی است که ادامه دهنده و گزارشگر های خوب روزهای انقلاب نبودند. و با هر لباس و جایگاه و مقامی راه را اشتباه رفتند .کارشما درست است و کار بعضی از رفقای شما و حتی مااشتباه است.من به باور و هدف و کار شما احترام می گذارم و راهپیمایی برای من یعنی فقط به شما پیام بدهم که شما بهترین راه و کار را انتخاب کردید

  • bahar tehrani

این روزها توی کتاب های تاریخی و قصه های قدیمی دنبال یک ماجرای عجیب و هیجان انگیز می گردیم.ماجرایی که وقتی رسیدیم به انتهایش چشم هایمان حسابی گرد شده باشد و بگوییم : عجب باحال بود،چه آدم هایی بودند

دیروز توی برنامه عطسه یکی از این ماجراهای عجیب را شنیدم.ماجرایی که توی تمام کتاب های تاریخ و قصه آدم های قدیمی به تاریخ 19 بهمن 57 بر میگردد اما تو قصه امیر سرتیپ خلبان حسین چیت فروش ، به تاریخ 12 بهمن 57  و شاید خیلی قبل تر از آن برمی گردد

امیر میگفت:

لحظه ورود امام به خاک ایران دوتا جت جنگی ایرانی ،هواپیمای امام را تا لب مرز بندرعباس اسکورت می کردند تا اتفاقی برایشان نیافتد. و بعد سخنرانی شان در بهشت زهرا ،امام با هلیکوپتر و امنیت بالای مردم توی بهشت زهرا توسط همافرها به خیابان بلوار کشاورز و کنار ماشینشان منتقل شدند.این ها دقیقا زمانی رخ داد که هنوز بختیار و رژیم شاه روی کار بودند و این یعنی قصه خلبان ها و امام یک روزه و به قول امروزیی ها یکهویی شکل نگرفت

امیر چیت فروش میگفت:

روز 19 بهمن روزی بود که تصمیم نهایی را گرفتیم و رفتیم پیش امام و بهشان گفتیم ماهم پای این انقلاب و اهدافش می مانیم.ما هم مثل همه مردم جان و مال و نیروها و توانایی مان را پای این هدف میگذاریم.

اون روز ،آن رژه و عکس ها قصه یک روز نبود.قصه چندین ماه تمرین و تصمیم جدی خلبان ها بود.عکس را نگاه کنید.همه سمت امام و پشت به دوربین تا چهره ای مشخص نشود و خلبان ها راحت پای عهد و پیمانشان با امام بمانند.عهد خلبان ها با این سرزمین ماند تا همین روزها که مثل عقاب بالای سر این سرزمین در حال پرواز و مراقبت از مردمش هستیم

 

امیر حسین چیت فروش همرز شهید بابایی بود و برایمان قصه ای از برگ های نخوانده تاریخ انقلاب را گفت.انقلابی که بعضی از قصه هایش لا به لی این روزهای سخت و پر از چرایی،دلمان را حسابی گرم می کند به مردم این سرزمین

 

#بهار_نویس

#برنامه_عطسه

#امیر_حسین_چیت فروش

  • bahar tehrani

یک سوال

نظرتان درباره فرزندپروری و افزایش جمعیت در ایران چیه؟

این موضوع یک مقاله است ،پس لطفا نظراتتان را برایم بنویسد ..لطفا خیلییی سیاسی و جناحی هم نکنیدش

  • bahar tehrani

بهش گفت : 

مادر جان یک حرفی برای نسل جوان بزن.نه یک حرفی برای تمام نسل ها و آدم ها بزن

گره روسری گلدارش را مرتب کرد وگفت:

قدیم ترها توی همه خانه ها آرامش بود اما این روزها توی همه خانه آسایش هست.

شباهت دوتا کلمه زیاد بود و لهجه حاج خانم هم غلیظ.توی سرش دنبال مفهوم می گشت که دست های چروک خورده روی دست هایش نشست و گفت:

توی همه خانه ها همه چیز هست.از ماشین لباس شویی تااااا خرید های بقالی آنلاین.همه جور وسیله آسایش ورفاه هست.اما آرامش گم شده.فکر نکن آرامش یک چیز خیلی سخت هست. نه مادرجان،آرامش یعنی از چیزهایی که داری لذت ببری.یعنی کله ات  پر از فکرها و حرف های الکی و خاله زنکی نشود.ان حرف هایی که با خودت می گویی: یعنی فلانی درباره ام چه فکر می کند؟..حرف هایی که با خودت می گویی من هم مثل فلانی اون ست مبل را بخرم؟...دیدی چه خانه و زندگی بهم زده؟..حالا شوهر کرده و فکر کرده کوه قاف را فتح کرده...

نمیگم دست روی دست بگذار و دنبال پیشرفت و آرزوهات نرو.نه ،بهت میگم برای رسیدن به خواسته هایت تلاش کن و کنار تمام تلاش هایت خدا را هم داشته باش و نقشه هایت را فقط برای او تعریف کن و شک نکن که قدم به قدم کنارت راه می آید

  • bahar tehrani

از سرعت ازدواج این بچه های آخر دهه هفتادی و کل دهه هشتادی من اینقدر متعجبم یا شما هم در تعجب هستید؟

اونا خیلی زندگی را ساده گرفتند یا ماها سخت گرفتیم؟

خدا کیس مورد نظر اونا رو توی هم انتخابات اولشان گذاشته و کیس مد نظر ماها را تو انتخابات آخرمان گذاشته؟

ایراد از هیچکداممان نیست؟

 

  • bahar tehrani

میگفت : میدانی قشنگ ترین قسمت خیال و تصور کجا هست؟

اون جایی که خودت را توی آینده ای می بینی که مطابق ایده ها و آرزوها و باورهایت هست.اونجایی که کار مورد علاقت را شروع کردی و برایش تلاش می کنی.اونجایی که کنار آدمی نشستی که دوستش داری و بخشی از زندگیت را شروع کرد. اونجایی که به خیلی از تصوراتت رنگ واقعیت دادی.و اگر یه کم بدجنسی را هم چاشنی تصوراتت کنی،اونجایی که تمام آدم هایی که فکر می کردند تو هیچ ایده و برنامه ای برای زندگیت نداری و همینطوری ول می چرخی،با خودشان حرف بزنند و بگویند: نه بابا.طرف خیلی کارش درسته و به قول امروزی ها بروند توی اتاق و به کارها و افکار زشتشان فکر کنند

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان