ساعت هایت میخوام یک متنی را بنویسم اما کلمات کنار هم نمی نشینند.کنار هم نظم و ترتیب نمیگیرند و نمیخواهند به هم ربط پیدا کنند
- ۰ نظر
- 31 Tir 98 ، 19:27
ساعت هایت میخوام یک متنی را بنویسم اما کلمات کنار هم نمی نشینند.کنار هم نظم و ترتیب نمیگیرند و نمیخواهند به هم ربط پیدا کنند
ترافیک های دوساعته خیابان سئول حاصل یک نمایشگاه و پاتوق آدم هایش است.اینبار نمایشگاه ،پاتوق جوان های ایرانی و خلاقیت و
نوآوریشان بود.یک نواوری ملی که با مخ خودشان طراحی کرده بودند و بهش میگفتند الکامپ. زمان محدود و سواد نه انچنان بالایم تو دنیای
تکنولوژی ،باعث شد فقط به بخش های عمومی سر بزنم.
غرفه هایی که پر بود از اپلیکیشن ها و برنامه های به روز ایرانی ،از خرید آنلاین میوه از توی باغ تا مسیریاب نشان که واقعا دست کمی
از weaz نداشت تازه کلی امکانات داخلی داشت مثل مشخص کردن محدوده ترافیکی و محدوده آلودگی معروف این روزها.
قبول دارم که این اپلیکیشن ها بدون نقص و معایبی نیست اما یک لحظه فکر کنید که یک جوان ایرانی با خلاقیت خودش این برنامه را
طراحی کرده.
لطفا به جای ملا غلط گیر بودن و هی بالای منبر رفتند،این آدمها و ایده هایشان را حمایت کنید.
گیج بود و ..شاید من گیج بودم و سردرگم.
اون تکلیفش با باورهایش مشخص بود...شاید این من بودم که لا به لای حرف ها و باورهایش دنبال یک نقطه میگشتم که بگویم ببین..
اما هرچی پرسیدم و گفت آخرش یک حرف داشت: چهارچوب
چهارچوب هایی که نگفت و نفهمیدم.ایکاش حداقل میگفت چهارچوب یعنی
خسته ام..از دست خودم..از گیجی ام..من که دیگه حوصله ندارم..امیدوارم یکی دیگه باورها و چهارچوب هایش را درک کند
یک وقت هایی ذهنت پر از سوال های دم دستی میشود.از این سوال هایی که با یک سرچ یا پرسیدن از چندتا آدم راحت به جوابش میرسی و لازم نیست کوهی را جا به جا کنی.
اما همین سوال ها برات حکم پیدا کردن گنج و شکست دادن غول مرحله اخر بازی را دارند.نه توی گوگل جوابی پیدا میکنی و نه ادمی را داری که به سوالات جواب بدهند.فقط یک خدا که بهش میگی جواب این سوال چیه؟
این روزها کمی فکرم درگیر است
درگیر اینکه بالاخره عاشق بشویم؟ یا نه صبر کنیم کسی از راه برسد؟
خب اگر عاشق شدیم و گفتند نه، چی؟
پس حتما سهم ما از این دنیا عاشقی نیست
قرار نیست عاشق اتشین بشویم و بگوییم با یک نگاه
خب میشود عاشق شد، با یک باور،با یک عقیده و دید که عاشقی هم میچسبد
و وقتی که کنارت باشد،مال خودت باشدفهم راه و همسفرت باشد، بیشتر میچسبد این عاشقی
اما خدا کند که نگویند نه عاشقی ممنوع
وقتی یک موضوعی توی اینستاگرام ترند می شود، همه دربارش حرف میزنند.فرقی نمیکند،همه..
دیروز دوتا متن خواندم که چرا باید روز دختر داشته باشی؟ چرا روز دختر از روز زن متفاوت است؟
دلم میخواهد اینجا فریاد بزنم که:
از نظر علمی...از نظر جنسیتی..از نظر فیزیک..از هر نظری که بخواهی بهش فکر کنی دختر با زن فرق دارد.و این فرق داشتن آن فرق
داشتن به معنای تبعیض و اسارت نیست.نوشته بود دخترها توی شهر در امنیت نیستند، از نگاه مردها،از حرفهایشان ،از رفتارهایشان
و من میخواهم بگویم این حرف ها مال حداقل پنج سال پیش است نه مال این یک سال اخیر.
چرا که این سالها ما دخترها خودمان با دست و عقاید اشتباه خودمان با لباس های نامناسبمان راه را اشتباه رفتیم و اجازه دادیم که مردها
بد نگاه کنند،بد حرف بزنند، و به چشم یکی کالا و مانکن و مقایسه زیبایی هیکل هایمان نگاهمان کنند.
از ان روزی حال دختران سرزمینم خراب شد که حتی توی مهمانی های زنانه و دورهمی های دخترانمان بحث را کشیدید سمت این که:
چرا چاق شده ای؟..لباست قشنگ نیست..چرا درس میخوانی؟..چرا سر کار نمی روی؟..چرا این رشته را انتخاب کردی؟..چرا شوهر نکردی؟
لطفا به مناسبت روز دختر بیایید به تمام دخترانمان یک هدیه بدهیم
سوال های احمقانه از دنیای دخترها ممنوع
خانه اش را چند بار آتش زدند
به قصد جانش
اما او هربار روضه های خیمه برایش مجسم میشد
رییس مذهب شیعه مان هم جگرش سوخته جدش بود
خیلی وقت هست که توی اینستا پست نگذاشتم.نه اینکه حرفی برای نوشتن و گفتن نداشته باشم، نه .
راستش نمیدانم تقصیر چه کسی بندازم اما انگار سبک نوشتنم را گم کرده ام و نمیدانم چطوری بنویسم.مثلا همین الان دوست دارم درباره
شخصیت قصه هایم بنویسم.اینکه من کجای قصه بقیه آدمها هستم؟ از اون شخصیت هایی هستم که آدمها برای ماندنم دعا میکنند یا برای رفتن به هر حریله و ایده ای دست به دامن میشوند؟
به قول استاد بعضی از شخصیت ها کنج ذهنت جا خوش میکنند و هیچ وقت نمی روند.مثل همین جودی آبوت خودمان با موهای سر به هوایش که با هیچ کلکی زیر کلاهش ساکت نمی نشست یا شازده کوچولوی که حرف هایش شاید از یک سیاره دیگر بود اما حرف اهالی
تمام سیاره ها بود.
خلاصه اینکه من ماندم و حرف هایی که دوست دارم بنویسم و قلمی که انگار نمی خواهد بنویسد