خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۲۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

اسمش { زینت سادات} بود.بابا می گفت توی محله قدیمی شان به بچه های محل قرآن خواندن یاد می داده.همیشه هم یک ژاکت سبز و بافتنی می پوشیده.آخه از اون سرمایی ها بوده.من چرا یادمه؟

وقتی تازه رفته بودیم دوره راهنمایی ،زن دایی بابام دوشنبه هر ماه خانه شان جلسه قرآن می گرفت و زینت سادات را هم دعوت می کرد.شاید باورتان نشه اما دوشنبه های تابستان ها یک جایی می نشست که باد کولر بهش نخورد.خدا رحمتش کند از این پیرزن های مهربون و بامزه ای بود که شبیه نخودچی بود. یه بار توی یکی از همان جلسات قرآن تعریف می کرد:

سالی که حج افتاده بود تو چله تابستان با قوم و خویشش می روند حج.وقتی بر می گردند یکی از اقوام ازش می پرسد:

زینت سادات خانم: هوا چطوری بود؟

می گفت منم خندیدم و بهش گفتم:

ظهرها،بعد از نماز ظهر وقتی روی سنگ فرش های سفید خانه خدا می نشستم،استخوانم گرم میشدند و حالم جا می اومد.

 

ظهری که داشتم توی بالکن لباس ها را پهن می کردم یه باد گرم به صورتم خورد و یاد زینت سادات خانم افتادم که اگر زنده بود با این گرما چه عشق و حالی می کرد

  • bahar tehrani

امروز ،روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام هست. 

شیعیانا معتقد هستند که ایشان رئیس مذهب شیعه هستند.و این یک باور درست هست اما منظور این نیست که قبل از ایشان سایر ائمه کار بزرگی نکردند که اتفاقا هر امامی در زمان خودشان و متناسب با دوره و شرایط زمان خود بزرگترین کارها را کردند.

امام جعفر صادق علیه اسلام در زمان خلافت بنی امیه و بنی عباس در بسیاری از کشورهای اسلامی تشکیلات و حزب هایی را تشکیل دادند  که از طریق نمایندگان خود حرف هایشان را به مسلمانان دنیا منتقل می کردند و اون گسستگی و انحرافاتی که در این سالها به وجود آمده بودند را نظم و ترتیب دادند و اتحاد و همراهی بین مسلمان ها و شیعیان بیشتر از قبل شد.و شدند رئیس مذهب شیعه.

وگرنه قصه شیعه  از زمان پیامبر بوده و مال عصر امام جعفر صادق نیست

 

  • bahar tehrani

ساعت هایی که به تو فکر میکنم یا توی خیالم کلی ماجرا رو کنارت تصور می کنم،انگار جز زمان های زندگی ام حساب نمی شود.امروز کمی بیشتر از هر روز بهت فکر کردم،اما یک جور دیگه.

می دانی سر نماز صبح بی دلیل یا با دلیل زد به سرم که چه اصراریه که توام باید از من خوشت بیاید.به قول یکی از بچه ها { آخه تو خیلی از خودت توی پیج عکس نمیگذاری یا توی گفتگوهای جنس مخالف بلبل نیستی و بابت هر موضوعی برای اون یا دوستاش کامنت نمی گذاری}

خب راست میگه.من فقط مثل یه رهگذر توی پیج و لا به لای نوشته هایت راه می روم.آرام و بی صدا.ببین نمیگم کارم درسته و اگر همین طوری ادامه بدهم مرغ از قفس نمی پره، خب راستش بلد نیستم..بلد نیستم مخت را بزنم. به قول همان دوست این روزها تا دلبری کردن و عشوه گری بلد نباشی،نمی توانی مخ شخص مورد نظر را بزنی..میدانی شاید دارم خیلی مثبت فکر میکنم اما خب توام آدم اون شکلی نیستی.یعنی این همه دختر اطرافت هست اما..شاید هم هستی و من بی خبرم..شاید اصلا الان دلت پیش یکی دیگه هست و اون پا نمی دهد

بگذار یه چیز بامزه برایت تعریف کنم،یک وقت هایی اینقدر توی خیالم واقعی هستی و جایت توی زندگی ام پر رنگ شده که وقتی توی بحث های خانوادگی یک حرفی پیش میاد که توام اتفاقا درباره اش یک پست یا استوری گذاشتی،زودی میگم : راستی یکی از دوستای ما هم... بعد کله ام را تکان می دهم و میگم: خب دختر بگو یکی از آدم هایی که توی اینستا می شناسمش. به قول همون دوستم فکر کنم خل شدیم و خبر نداریم،یا شاید عاشق شدیم و توهم زدیم

وقت هایی که از دست خودم و این کارهایم خسته می شوم و کسی را سراغ ندارم تا بدون نصیحت ها و نگاه های عاقل اندر سفیهش به حرف هایم گوش کند،زودی سراغ خدا می روم و بهش میگم:تو تنها کسی هستی که از این خل بازی های من باخبری و بهم نمی خندی و نمیگویی خیلی احمقی.بعد چهار زانو جلویش می نشینم و بهش میگم: اگر تو بخواهی همه ناممکن ها ممکن می شود.

  • bahar tehrani

توی ذهنت کلی هدف را کنار هم می چینی و ساعت ها برای رسیدن به آنها خیال پردازی می کنی.توی تصوراتت خودت را جایی می بینی که یه روز جز اهداف بزرگ و مهم زندگی ات بوده که یهو وسط اون همه تصور یه صدایی بهت میگه:

این هدف برای حال خوب خودت بود یا برای دیده شدن و رسیدن به آدمی که دوستش داشتی؟..اگر یه روز به اون هدف برسی راضی هستی یا باز دنبال یه شخص یا یه جایگاه خاص تر می گردی؟

بعد تو می مانی و کلی هدف که باید برای خودت مشخص کنی این هدف ها مال خودم هستند یا تقلید و اوج احترامش الگو برداری از دیگران؟..اصلا تو آدم این کار هستی یا به صرف به به گفتن دونفر ،جوگیر شدی و فکر میکنی شاخی هستی برای خودت؟

یه وقت هایی باید رک و پوست کنده جلوی خودت بشینی و ازش بپرسی:

چی دوست داری....چه شغلی..چرا...که آخرش به چه هدف مهمی برسی...

فقط یادت باشه روزهایی که خسته ای و فکر میکنی هیچ فایده ای توی زندگیت نداری،سراغ اهداف و تصوراتت نرو.

  • bahar tehrani

یکی از مکان هایی که می شود کلی قصه هیجان انگیز و بامزه شنید آرایشگاه ها هستند.اصلا هم مهم نیست این آرایشگاه بالا ترین نقطه شهر باشه یا توی پایین ترین خیابان های یک شهر.مثلا یکی از قصه های بامزه یکی از این آرایشگاه های وسط شهر:

خانم قد بلند و لاغر رفت سمت مسئول ناخن و گفت: ملیکا جون بالاخره صاحب خانه شدی؟

ملیکا؟ آره یکی خریدیم

خانم قد بلنده: واااای چقدر عالی .کلی تبریک میگم

ملیکا: قربونت، ولی محلش را دوست ندارم

خانم قد بلنده: اشکال نداره ،با شوهرت پولاتون را جمع کنید و دوسال دیگه بیاین بالا

ملیکا: آره اتفاقا به آرش هم گفتم

خانم قد بلنده: ملیکا یه وقت خر نشی و زودی بچه دار بشی.دختر برو دنبال عشق و حال

ملیکا: آره بابا به آرش گفتم تا دو سال ورود بچه ممنوع

خانم قد بلنده: آره بابا خیلی بچه داری تو این عصر سخته.مخصوصا تربیتش.اینکه با ادب باشه و با دیگران درست صحبت کند

ملیکا: وای راست میگی.بچه های الان که گودزیلا شدن

خانم قد بلنده: آره بابا خیلی سخته.می دانی من روی تربیت بچه حساسم.مثلا اگر یکی به بچه ام حرفی را بزنه که باعث ناراحتیش بشه زودی دور اون خانواده را خط می کشم

ملیکا: خوب می کنی

من:surprisesurprisesurprisesurprisesurprise

نشد از خانم قد بلنده سوال کنم که الان تربیت بچه شما بستگی داره به شعور و طرز حرف زدن اقوام؟ یعنی ادب به بچه یعنی کسی بهش نگه بالای چشمش ابرو هست؟ اون وقت هی شما خط قرمز بکشی دیگه با کی رفت و آمد می کنی؟..خب برو تو غار دیگه

  • bahar tehrani

وقتایی که چندتا موضوع را می خواهم بنویسم و می بینم به هم ربطی ندارند،اول تصمیم میگیرم هرکدام را بزنم تو یک پست جدا،ولی بعد با خودم میگویم حوصله مخاطب سر میره ،در نتیجه همه را می ریزم توی یه پست مثل همان قاطی کردن قیمه ها و ماست ها با هم

 

_ اولا:

پاشید دست خودتان و اهل و عیال و فک و فامیل و دوست و آشنا را بگیرید و باهم یه اردو بروید سازمان انتقال خون شهرتون و خون های خوش رنگتان را بریزید توی کیسه هاو بعدش یک کافه گلاسه مشتی هم بزنید بر بدن که از طرف رفقای پزشک پیام رسیده که آهای اهالی شهر تشریف بیاورید که خون کم داریم.البته قبل از برپایی این اردو حواستان باشه که هموگلوبین آقایون بالای 14 و هموگلوبین خانما هم بالای 13 باشد.

_دوما:

دیدید بعضی از آدم ها با تصاویر خیره کننده و چهارتا جمله قلمبه و سلمبه یک استوری می زنند به دیوار اینستا و هدفشان هم انتقال حس خوب به دیگرانه؟ باور بفرمایید مخالف این جملات حال خوب کن نیستم اما من طرفدار اون آدمایی هستم که یه عکس ساده با گوشی های تلفنشون از روزمره شان می گذارند و یه حرف و جمله حال خوب کن و ساده هم از خودشان می گویند.

_ سوما:

چند روز پیش یه خبر توی یک سایت خبری خواندم که اولش نفهمیدم.بعد که رفتم توی پیج یکی از این خوش قلم ها که اتفاقا اینقدر ساده و از نگاه خودش می نویسد،تازه فهمیدم قصه اون خبر چی بود و چی شد..بعضی قلم ها فضولا و درباره هر موضوعی می نویسند اما اینقدر ساده و باحال می نویسند که میگی دم قلمت گرم

 

_ چهارما:

اینقدر بهم تیکه نندازید.آقا طرف اصلا یک الاغ به تمام معنا،یک وشی که تازه از جنگل فرار کرده یه نامتعادل توی اخلاق،خب شما با شعور و با فرهنگ باش.شما بهش تیکه ننداز ،تیکه را انداختی،حالا دیگه حق به جانب نباش و نگو من حق را گفتم و از خودم دفاع کردم و اون باید احترام من را نگه داره..دوست عزیز،با شعور ،طرفی که سکوت می کند بی عرضه نیستتتتتت فقط یه کم که نه شاید خیلی شعورش از تو بیشتره و سکوت کرده در مقابل رفتارت

  • bahar tehrani

من که نیستم اما اگر یکی از داورهای مرحله راستی آزمایی برنامه عصر جدید بودم بدون شک چندتا گروه را هیچ وقت وارد مسابقه نمی کردم:

_ این بچه های مخ ریاضی رو،بله بدون شک حافظه قوی دارند که با استفاده از یک سری تکنیک ریاضی می تواانند در یک زمان کوتاه کلی عدد را باهم جمع و تفریق کنند.و بله درسته که باید یه جایی این هنر نشان داده بشود ،ولی یه مسابقه استعداد یابی که جای این کارها نیست.چون به نظرم استعداد نیست بلکه یه تکنیکریاضی هست و اینکه خب برای مرحله بعد میخوای باز جمع و تفریق کنی؟.من تو هیچ مسابقه استعداد یابی این ورژن را ندیدم.

_ آخ آخ این شعبده بازها و اینایی که روی سر و کله همدیگه هندوانه قاچ می کنند.آخه یعنی چی این کار؟..بله این هم کلی تکنیکه ولی خدایی پول بدی و بروی سیرک یا چمیدونم یه جایی و بشینی قاچ شدن هندوانه و خیار و کدو تنبل رو سر و گردن آدما را ببینی؟

تازه،

هیچ وقت هم بین بحث و گفتگو بین داورها سراغ آراء تماشاچی ها نمی رفتم،خودمانیم دیگه خیلی وقت ها هم خودمان و هم تماشاچی ها به خاطر لج بودن با یکی از داورها یا اینکه بگن بروبابا تو هچی حالیت نیست ،اون رنگ قرمز را بالا می برند.پس می گفتم رای تو برای خودت

 

  • bahar tehrani

وقتی اخبار آمار جدید مبتلایان کرونا را اعلام میکند،هرکسی یه چیزی می گوید:

یعنی باز باید توی خانه بمونیم

مسافرت های تابستانی رفتن با خیال راحت پس چی؟

تا باز شدن تالارها و اجازه گرفتن مراسم باز باید تاریخ جشن عروسی ام را عقب بندازم؟

باز کلی آدم ناقل داریم؟

بازم توی مغازه باید دستم را زیر چانه ام بگذارم و منتظر اومدن یک مشتری بنشینم که قصد خرید داشته باشد

دلم هوای یه میمهمانی و تولد دخترانه کرده

....

.....

....

 کنار تمام این حرف هایی که از اطراف می شنوم یه چیزی گوشه دلم دلشوره می گیرد

نکند محرم برسد و بگویند هیئت و سینه زنی ..

 

  • bahar tehrani

نوشته بود:

وقتی به دنیا اومدم و کمی بزرگتر شدم فهمیدم پدربزرگی توی دنیای بچگی هایم نیست.اون وقت هاتوی ذهنم تصورش می کردم، یک پیرمرد با ریش های انبوه و موهای سفید که حتی منحنی لب هایش هم حالتی نداشته باشد،باز کل صورتش پر از لبخنده. توی جیالم روی زانوهایش لم می دادم و قصه هایش را گوش می دادم.

چهار دبستان بودیم که امتحان ریاضی را گذاشتند بعد از تعطیلات خرداد،همیشه سخت ترین امتحان را می گذاشتند بعد از تعطیلات که مجبور باشی هیچ جا نروی و بشینی درس بخوانی.کتاب و دفترم جلوی تلویزیون پخش بود که یهو گفتم: چقدر شبیه بابا بزرگه.بابام با تعجب گفت: کی ؟ عکس پیرمرد مهربان توی تلویزیون را نشان بابام دادم و گفتم : این آقا پیره.بابام خندید و گفت : امام خمینی رو میگی.

یادمه اون روز بابا در حد فهم یه دختر بچه کلاس چهارمی برایم از امام گفت و حرف ها و کارهایشان.اون قدر ساده و خودمانی که تا الان توی ذهنم مانده. امروز که باز اون پیرمرد مهربان را توی تلویزیون نشان داد با خودم گفتم: بعضی از آدم ها عجیب توی دلت جا خوش می کنند،حتی اگر ندیده باشیش،بعضی از آدم ها از جنس سیاست و حزب و توده نیستند و راحت می توانی بگی حس خوبی نسبت بهشون داری.حسی که انگار با گذشت سال ها عمیق تر و بالغ تر می شود

  • bahar tehrani

the platform

اسم فیلم: پلتفر

ژانرش: وحشتناک...اما نه از اون وحشتناک هایی که فکر کنید ترسناک و بکش بکش هست،بیشتر میشه گفت چندش آوره

خب همین که میشینی پای فیلم وی ک زندان چند طبقه به شکل مکعب می بین که توی هر طبقه دوتا زندانی با هم هستند،با خودت میگی: پس زندان های آینده این شکلی می شوند و یه داستان درباره زندانی های آینده است، اما هنوز ده دقیقه از شروع فیلم نگذشته که با یک دنیای جدید که کوچیک شده همین دنیایی که تویش زندگی می کنیم،ربرو می شوی

یک دنیا پر از جنگ طبقاتی و نابودی دیگران برای اینکه خودت صعود کنی و وقتی سقوط کردی حاضری دست به هرکاری بزنی تا زنده بمانی و به اون بالاها برسی.فیلم کلی مفهوم در راستای همدیگر رو توی دل خودش جا داده و چندتایی نماد که حواس مخاطب را جمع قصه می کند.و آخرش مخاطب را مجبور می کند که سرشان را تکان بدهد و بگوید: عجب دنیایی ساخته ایم

میشه گفت یه جورایی شبیه فیلم کره ای انگل هست.جایزه هم برنده شده

 

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان