خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

نمیدانم چرا قالب جدیدی که برای وبلاگ گذاشتم،درست نمی شود؟

  • bahar tehrani

نوشته بود:

وقتی ثروتمند باشی برایت کلمه ای به اسم { آرزو} معنا و مفهومی ندارد.به جایش یک کلمه جدیدی به اسم { خواستن} می آید.آرزوت نیست که بروی پاریس،میخوای بروی پاریس.

خیلی از آدم ها ثروتمند هستند و دنبال خیلی از آرزوهایشان می دوند.خیلی از آدم ها ثروتمند نیستند و به خیلی از خواسته هایشان رسیدند.جمله عجیبیه.باز قدیم ها میگفتند علم بهتر است یا ثروت؟اونی که باهوش بود میگفت: علمی که تو را ثروتمند کند یا ثروتی که بهت کمک کند درس بخوانی... این جمله های جدید ،عجیب تر شدند

  • bahar tehrani

چرا ؟...

1. چرا همه فقط حرف میزنند و مرد عمل ،نیستند.؟.حتی عابر بانک ها.امروز سراغ هر عابر بانکی که می رفتم و میزدم روی گزینه دریافت وجه نقد،هزارتا عدد و رقم برایم می آورد.از مبلغ بیست هزارتومانی بگیر تاااا دویست تومنی.اما تا بهش میگفتم: خانم محترم{ آخه صداش زنانه بود} یک بیست تومان یا چهل تومان بهم بدهی،کارم را می افتاد.میگفت:مبلغ مورد نظر موجود نمی باشد.گفتم باشه یه سی تومان یا پنجاه تومنی هم بدهی دستت دردنکنه.باز برگشت گفت مبلغ مورد نظر موجود نمیباشد.آخ آخ..حیف که تو یک مکان عمومی به اسم خیابون بودم.وگرنه با صدایی رسا و بلند بهش میگفت: دقیقا چه مبلغی موجود می باشد؟.اصلا چرا تمام گزینه هایت را اینقدر پر رنگ نوشتی؟ خب اون گزینه دریافت وجه نقدی را غیر فعال میکردی

 

2. چرا اشتراک طاقچه بینهایت اینقدر گران شده؟.تو پول چی رو میگیری داداش؟ اینترنت که از خودمان هست.

 

3. چرا وقتی با سختی فیلترشکنت وصل میشه و میروی ولگردی در دنیای مجازی همه دارند درباره ازدواج گلزار حرف میزنند؟.یعنی واقعا منتظر که نبودند بیاد این دوستان را بگیرد،اما بابا طرف توسن چهل و شش سالی دیده اخرش خودش میمونه و تنهایی هاش و این طرفدارها هم به دردش نمیخورند .و اینکه خب دلش خواسته شوگر ددی یک دختر نوزده ساله بشه.اینقدر تعجی آور و عجیبه؟تاحالا شوگرددی و شوگرمامی ندیدید؟

 

  • bahar tehrani

آدم ها هم  مثل من تو انتخاب و انجام یک کار یا یک شغلهی از این شاخه که نه از این تنه درخت به اون یکی تنه درخت می پرند یا نه تکلیفشون با خودشان مشخص هست؟..اونا هم مثل من یهو اسیر یه مشت افکار و چرت و پرت می شوند؟..اونا هم مثل من ساعت ها مثل یک دیوانه یا گیج ، سر یک موضوع بی اهمیت یا کم اهمیت که مخاطبش نیست و اگرهم باشد جرات و تواناییش را ندارند بهش بگویند، با خودشان بحث و دعوا متمدنانه ترش ،بحث میکنند؟

یعنی تنهام؟..نه نیستم؟

  • bahar tehrani

یک جایی نوشته بود:

به نظرم کاپل ها باید یک فلش بک بزنند به دوران نامه نوشتن برای هم.نه نامه های صرفا طولانی.یک دست نوشته که برایش روی کاغذ وقت بگذاری و بشینی در موردش فکر کنی،حرفاتو سبک و سنگین کنی،هی خط بزنی و دوباره بنویسی..

من میگم:

این یک ایده عالیه.چون یهو وسط اون خط زدن ها و دوباره نوشتن ها خودت و طرفت را یک جور دیگه نگاه میکنی و..از اون طرف هم به نظرم این روش یک روش عالی برای همه آدمها هست.برای همه تا یک وقت هایی بشینند و برای خودشان نامه دستی بنویسند.ببینند کجای کارند و با خودشون چند چند،هستند.اصلا خودشان را دوست دارند یا نه.

  • bahar tehrani

دیروزکه رفته بودم انقلاب،یک سرهم به انتشارات { به نشر} زدم.همان لحظه یک آقای مسن تر و تمیز و با سلیقه داشت دنبال کتاب های مورد نظرش میگشت و گهگاهی هم وسطش از مسئول انتشاراتی سوالاتی را می پرسید.سوالاتی که با هر کدامش ته دلم بابت این حوصله و علاقه اش با کتاب کیلو کیلو قند حل میکردند. مثلا وقتی فروشنده ازش پرسید : این کتاب مورد نظر شما مربوط به یک انتشاراتی دیگه هست و اتفاقا امسال هم تو نمایشگاه غرفه داشتند،شما نرفتید نمایشگاه؟ آقای مسن هم که انگار یمکی از کتاب های مورد نظرش را پیدا کرده بود رو به فروشنده محترم کرد و گفت:نه نرفتم.میدانید نمایشگاه خیلی شلوغ هست و نمیشه خیل راحت و سر حوصله لا به لای قفسه های کتاب راه رفت و با کتاب ها گپ زد.خود شما نبوید؟ وقتی آقای فروشنده گفت نه ما نرفته بودیم اما فروش مجازیمون را داشتیم.،ته دلم یک لبخند کجکی زدم و گفتم: بیا پس خوب شد امسال نرفتی.به نشرهم حتی غرفه نداشت

  • bahar tehrani

دقیقا پانصد و هفتاد و هشت روز بود که شهر یک دنیای دیگه شده بود.یک دنیای عجیب و ترسناک که پر از دود و آتش و صدای خمپاره بود.دنیایی که خالی از زن و بچه هایی بود  که پناهنده شهرهای دیگه شده بودند.آن هم به اجبار مردها که اگر شما تو یک منطقه امن  باشید ما راحت تر میتوانیم بجنگیم و از شهر دفاع کنیم.پسربچه ها هم که از بچگی ادای آدما بزرگ ها وقهرمان ها را درمی آوردند،کنار پدرها و مردهای قبیله ایستادنده بودند و مبارزه میکردند.

سال شصت و یک، کلی آدم از ریش سفید محله بگیر تا همان پسربچه های کوچیک محله ،توی  بیست و پنج روز و به نام عملیات بیت المقدس شهرشان که یک بخشی از وجود و هویتشان بود را پس گرفتند.آدم هایی که بزرگترین هدفشان امنیت و آرامش مملکت و شهرشان و خانواده هایشان بود.جوان ها و پیرمردها و بچه هایی که حقشان نیست که این روزها بابت فضای تلخ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی که ساخته عمل و فکر ماها ، از آن آدم بزرگ های مملکت بگیر تا ما خرده و ریزه ها،مورد توهین قرار بگیرند. بدون شک هدف آنها هنوز از نگاه خیلی از هم نسلی های من قابل احترام هست. هم نسلی هایی که خب باید بهشون حق بدهیم.حق بدهیم که از شرایط محیط ناراضی باشند.آن هم یک محیط ساده.جوان هایی که این روزها فاصله طبقاتی بینشان زیاده.فاصله بین اون جوان با پول تو جیبی های نجومیش و اون جوانی که داره سخت کار میکند. الهی تن هردوتاشون سالم و دلشان خوش باشد ویه کم حواسمون بیشتربه تفکیک حاشیه و متن از هم باشد

  • bahar tehrani

از اولش که نه،وقتی دیدم خیلی از انتشاراتی ها نیستند، خیلی از نویسنده های موردعلاقه ام هیچ کتاب جدیدی چاپ نکردند،تو دنیای مجازی از خوبی هایش نمی نویسند و آدم هایی که میشناختم و میدانستم پایه ثابت نمایشگاه رفتن هستند و حتی آنها هم نرفتند،قیمت های سر به فلک کشیده کاغذ و چاپ و کتاب،چندتایی کتاب نخوانده خودم و یک کوه کتاب امانت گرفته که بعضی هایشان باب میلم نیستندو...دو دلم کردند بین رفتن به نمایشگاه کتاب و نرفتند.حتی یک بار به سختی با بچه ها قرار را هماهنگ کردیم اما نشد.هم کار آنها جور نشد و هم قصه سوختن دست و صورت بابام،حوصله را ازم گرفت.آره، به قول یکی کتاب ها که فرار نمیکنند اما وقتی یک مکانی هست که همه کتاب ها و انتشاراتی ها دور هم جمع میشوند،فضای باحال و بامزه ای داره و از گشتن توش لذت میبری.مثل یک جشنواره پر از بستنی یا جشنواره جوراب ها..

خلاصه به قول خودم از بس توش شک داشتم و یه تعریف ریزی از خودم کردم که آره من هرسال چندبار نمایشگاه می روم،قسمت نشد امسال بروم.

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان