میگفت: هرچقدر هم بخواهی حرف های قشنگ و حال خوب بزنی ، باز وقتی حواست پرت دنیای واقعی بشود حرف هایت بوی خستگی می گیرد. خستگی از این ویروسی که دوسال است مردم دنیا را سرکار گذاشته و کلافه شان کرده.ویروسی که یک تنه گند زده به اقتصاد این کره خاکی، به دروهمی های ساده و روزهای بدون ماسک، به حس و حال مردمی که باز با گرونی ها برای عید و مهمانی ها خرید می کردند.ویروسی که همه چیز را شبیه خودش مجازی کرد و حقیقت را پشت ماسک ها و واکسن ها پنهان کرده. ماسک ها و واکسن هایی که این روزها شده اند تنها مبارز میدان. و دکترها و پزشک هایی که برایت جدول و آمار می کشند و می گویند: از این روز شروع می شود،فلان روز اوجش است و آن یکی روز پیکش تمام میشود.انگار یادشان رفته لا به لای حرف های علمی شان ،کمی از آرامش وانسانیت و خدا و امید هم حرف بزنند
می بینی خدا..
تقصیر خودمان است.زیادی ادعای علم و دانستن کردیم و حالا دنیا را با دست ها و خودخواهی های خودمان اسیر یک ویروس کوچک کردیم.ویروسی که نمیدانیم کی بار وبندیلش را جمع می کند و می رود.ویروسی که دست دانشمندان را زیر چانه هایشان گذاشته است و نمی دانند چه کنند؟...
می بینی خدا..
این روزها باورمان شده است که فقط یک معجزه از طرف تو می تواند راه حل را مثل باران بریزد در دامن علم ما انسان ها ، اما باز خودخواه و پر ادعا نشسته ایم و فرمول ها را بالا و پایین میبریم.ولی باور کنم منتظریم تا تو فرمول اصلی را بنویسی و خیال و آرامش یک دنیا را دوباره آرام و قشنگ کنی