وقتی دوباره راه باز میکنه و می آید توی کله ام.اولین کسی را که پای میز محاکمه می کشانم،خودمم.بعد از اینکه حسابی خودم را توبیخ کردم و سرش داد کشیدم.می شینم جای قاضی و قضاوتش میکنم.قضاوت اینکه ،خب ازاولش اینطوری نبود.یهو اینطوری شد و بهش حق می دهم.اما کم کم،هی بدترشد.دلیلش را نمیدانم؟! دوستاش، جو جامعه،...نمیدانم.هرچی بود اخلاق و رفتارش را خیلی تغییر داد.اونقدر تغییر که علاوه بر فحش دادن به فک و فامیل و دوست و حتی اون بلاگر و نقد کردنش،بینشان من و رفتارهای من و خانواده ام را هم نقد می کرد.اون هم یک نقد تند و صریح.کرونا و محدودیت ها و عدم رعایت آدم ها بیشتر بهمش ریخت.اونقدر بد که آدمایی که می رفتند مسافرت را هم نقد می کرد. اصل عقیده هایمان یک بود،اما خب توی همان اصل هم با هم اختلاف داشتیم.یک اختلاف در نهایت احترام.اما اون احترامه هم بهم ریخت.نمیگم همش تقصیر اون بود و من پاک و منزه،
یادمه یک روز که حرف استقلال مالی پیش اومد از این حرفهای بهاره رهنما طوری زد و گفت: جوانی که ماهی هفت میلیون درآمد نداشته باشه،به درnنمیخوره.اون هم یک جوان مجرد.چشمام از کاسه زده بود بیرون.چون خودش این درآمد را داشت و معتقد بود بقیه فقط به فکر تنبلی هستند.{ تقریبا دو یا سه سال پیش این حرف را زد}
اصلا ولش کن.نمیخواهم نقدش کنم یا ببرمش بالا.فقط امیدوارم حالش خوب باشه .شاید تا الان خیلی از عقایدش تغییر کرده باشد.یا بهتر شده ،یا خدایی نکرده بدتر؟!از دیدگاه روانشناس ها و کتاب های خودشناسی به این آدم ها می گویند: آدم های سمی.اما خب نمیشه گفت سمی صد درصد بود.سمی محیط و رفقا و اون فال های لعنتی و پیشگویی های آدم هایی بود که ادعای طالع بینی می کردند