خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

شاید باورش برای شما هم سخت باشد،اما چهارشنبه ما یک تولدی دعوت داشتیم که کیک تولد نداشتیم.

نخیر،اصلا هم کمپینی و نه به خریدن کیک و این مسائل نبود.

قصه این بود که تولد مربی باشگاه بود و  طبق تهدیدسنوات گذشته ،می دانستیم اگر با کیک برویم باشگاه اون هم یک کیک تمام 

خامه و شکلات،کم کمش باید نفری هفتصدتا پروانه بزنیم تا جریمه بشویم.

هیچی دیگه،تولد در باشگاه و بعد از انجام حرکات ورزشی و با کف سوتو جیغ و هورا برگزار شد.یک جشن تولد سالم.ولی سالم نبود

چون توی فکر همه جای یک کیک بزرگ و شکلاتی خالی بود..

  • bahar tehrani

به قول یغما گلرویی:

دو روز مانده که پاییز به یغما برود

خب ،باید بریم سراغ شمارش جوجه هایمان.اما اینقدر این پاییز فکرمان با قیمت طلا و دلار،بالا و پایین رفت که نشد یه پاییز گردی کنیم.

امسال پاییز،خیلی کم رفتم تهران گردی،موزه گردی،کافه گردی،وسط سعدآباد رو برگ های زردش راه نرفتم

لطفا علما از منابرشان پایین بیایند و نگویند: مادیات چیه؟باید میرفتی و این جاها پول نمیخواده

اولا که رفتم ،اما کم رفتم

دوما،شما با کارت مترو نکنه کافه و موزه می روید؟!

القصه 

شکر کنیم بابت نفس هایی که زیر باران کشیدیم،گرمایی که توی خانه ها و کنار دل خانواده هایمان حس کردیم

الهی تنمون سالم باشه،دلمون خوش،پاییزمان به خیر تمام بشه و زمستانمان به خیر شروع بشه


الهی آمین

  • bahar tehrani

درباره اون موضوع پوشیدن لباس های موردعلاقه توی یک روز خاص،در استوری هم یک مطلبی گذاشتم.امروز یکی از فالوورهام گفت:

متاسفانه من هم عاشق پوشیدن لباس های قدیمی کشور انگلیس هستم

ازش دلیل تاسف خوردنش را پرسیدم  و گفت:

به خاطر اینکه اینقدر در دوران نوجوانی و جوانی ما،این فیلم ها قشنگ وارد باورهایمان شدند و کلی رویا پردازی کردیم.اما کسی درباره

فرهنگ کشور و مذهبان اینقدر برایمان زیبا تصویر سازی نکرد تا شاید آرزویمان پوشیدن لباس های قدیمی ایرانی بشود


اما من:

باهاش موافقم،چون هنر سینما و سریال هایمان در زمینه اشاعه فرهنگ کشورمان و مذهبمان خیلی ضعیف هست.نماز و یاد خداوعبادت

فقط مخصوص ایام محرم و ماه رمضان هست.طنزهایمان هم به جای نقد بیشتر به شعور مخاطب توهین میکنند.اجتماعی میسازیم به 

جایحل مسئله ،کلی سوال و ایهام اضافه میکنیم

اما مخالف چون:

بالاخره بین تمام این فیلم ها و سریال ها میشه گشت و خوب هایش را پیدا کرد.

مثلا همین روزها و سریال بانوی عمارت، طراحی و رنگ بندی لباس های زنان عصر قاجار واقعا زیباست،دامن های کوتاه و پر و ازچین

کت های بلند و رنگی رنگی با اون آستین های بلند و چاک دارش.یا لباس های بلند و خوش فرم مردانشان.

میدانید همه چیز را نباید تقصیر دیگران بندازیم،خودمان هم در پوشیدن لباس هایمان باب جریان فکری خودمان هم نیستیم.هر روز

به یک مدی مایل می شویم.راستی این دوست گفت مذهب،فکر کنم قرآن بهترین راهنمایی را برای انتخاب لباس گفته،مشخص

کردن یک چهارچوب و انتخاب این که با پوشش چادر اون حد را رعایت میکنی یا با پوشش مانتو.

اما هنوز باهاش موافقم که صنعت سینما و سریال کشورم ضعیف کار می کنند

  • bahar tehrani

شبکه تماشا برای چندمین بار داشت سریال قصه های جزیره را نشان میداد،البته هرچقدر هم نشان بدهد هنوز به رکورد آقای جومونگ

و خانم کیمیا و آقای مختار نرسیده.

قرار بود عمه الیویا به یک عصرانه چایی برود،با کلی جیغ از هتی و سارا درخواست میکرد که در انتخاب لباس بهش کمک کنند.وقتی

چشمم به لباس های الیویا افتاد توی خیالاتم گفتم"

اگر یک روز توی تقویم بنویسند ،پوشیدن هر نوع لباسی از هر نوع فرهنگ . کشوری،بدون شک من لباس های قدیم انگلیسی و اروپایی

را انتخاب میکنم.

لباس زنان کوچک..آنه شرلی..غرور و تعصب..پزشک دهکده..

شما چی می پوشید؟


  • bahar tehrani
بیا

به آرزوهای باقی مانده مان

قول رسیدن، بدهیم
  • bahar tehrani
دیروز با مامان رفته بودیم یک مراسم رسمی وبه قانون مامان باید به جای چادر عربی ،چادر مجلسی و بدون کش سرم میکردم

خب خیلی هم در حفظ و نگه داری این مدل چادرها ناتوان نیستم.موقع برگشتن مامان گفت با مترو بریم.یه کمی هم بار داشتیم

ساعت سوار شدن ما مصادف بود با ساعت اوج شلوغی

یک خانم با پوشش مانتو هم نشسته بود،موقع پیاده شدن به من گفت:

کلی بار داره تازه چادرم سرش میکند

یعنی یک جور عجیبی نگاهش کردم که میخواستم بهش بگم : الان معضل تو بارهای دست منه؟تو داری حملش میکنی؟

یا  معضلت با چادر بدون کش و مجلسی من هست؟.یا کلا با چادر؟

یعنی اگر بعضی ها حرف نزنن فکر میکنن لال هستند
  • bahar tehrani

این روزها فکرم درگیر یک موضوع شخصی هست.توی اتاق مامان بودم که روی میزش دوتا جلد کتاب دیدم.دربارش توی اینستا و صفحه های

کتاب خوانی زیاد شنیده بودم

مامان گفت: چند روز پیش سر کلاس ،خانم الماسی بهم امانت دادتش

همان جا کتاب را باز کردم ،تا به خودم اومدم،دیدم بیست تا صفحش را خواندم.کتاب انگار رزق حال و هوای این روزهای من بود.لا به لای 

خط ها دنبال یک ابر قهرمان میگشتم ،ادمی که یا خیلییی تحصیلات بالایی داشته باشد یا یک مقام و منصب بالا.

اما،

ابراهیمی که من توی کتاب و بین اون روایت ها پیدا کردم،یک ابراهیم معمولی بود با کارهای معمولی ولی معمولی بودنش یک طور خاصی 

بود که بدجور تو را شیفته اخلاق و کارهایش می کرد.کتاب تند تر از کتاب دیگه ای جلو میرفت اما

نمیدانم باید دربارش چطوری حرف بزنم،ولی باور پیدا کردم به حرفهایی که درباره این کتاب شنیده بودم که باید حتما یک بار بخوانیش.

وقتی کتاب تمام شد گذاشتمش روبروم و گفتم:


آقای ابراهیم هادی

بعضی کتاب ها و حرفها باید رزقت باشد تا توی وجودت بشینه،شما از اون مدل رزق هایی بودید که اگر وقت دیگه ای توی زندگیم 

پیدایتان میشد ،شاید اینقدر تاثیر گذار نبود.روزهایی که به وجود یک آدم زمینی اما  آسمانی نیاز داشتم تا حرفهایم را بدون خجالت 

و رودروایسی بهش بگویم.و باور کنم که خدا صدایم را می شنود و به تصورات و دعاهایم رنگ واقعیت میدهد.



  • bahar tehrani

نشود فاش کسی،انچه میان و من توست

چقدر خوبه دارمت،وگرنه زیر تمام این حرف ها و بغض هایم له میشدم

تا اشارات نظر،نامه رسان من و توست

اما ،چقدر دور و سردرگمم که قصه چشمهای تو را نمی توانم بخوانم ،اما چقدر خوب است که تو از چشمهایم میخوانی

گوش کن، با لب خاموش سخن می گویم

از وقتی بهم گفتی:وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید، دیگر دنبال مقدمه چینی نمیگردم و  میروم سر اصل مطلب

گوش کن،پاسخم به نگاهی که زبان و من و توست

و مهم نیست توی تنهایی هایم هستم یا بین شلوغی آدمها،از نگاهم تمام حالم را میفهمی



  • bahar tehrani

پای تلویزیون نشسته بودم و مامان داشت برنامه سمت خدا را نگاه میکرد که یک دفعه آقای حسینی قمی با یک لحن جالبی گفت:


وقتی با جوونا حرف میزنی،همش در حال حسرت شنبه و یکشنبه های خارجی ها هستند و تفریحاتشان و مشروب خوردن و عشق و 

حالشان،یا نفری یک سگ خریدن و برای سگشان بهترین امکانات را فراهم میکنند. دلم میخواهد از همین تریبون به جوونا بگم:

شماهایی که اینقدر در حسرت تفریحات اروپایی ها هستید،آیا از دوشنبه تا جمعه هم مثل اونا کار میکنید؟ گره از کار مرد باز میکنید؟.

از ساعت کاریتون نمی زنید؟.



واااای یعنی عالی بود

خب راست میگویند دیگه،نشد یک اداره بریم و کارمنداش اخلاقشان سر جا باشه،کار مردم را راه بندازن،دوساعت میره برای ناهار و نماز،

ناهار را میخوره و نماز را هم ان شا الله میخواند،بعدش میاد و میگه برو و فردا بیا..ولی منتظر بهترین حقوق و تفریحاته.ایکاش بلد بودیم

قشنگ حسرت بخوریم،حسرت چیزای با ارزش را بخوریم

  • bahar tehrani

مامان گفت پاشو برویم پارچه فروشی تا من چندتا پارچه بخرم.

توی مغازه من و مامان یک پارچه دیدیم و از طرح و رنگش خوشمان آمد و شروع کردیم به ایده برای دوختش

خانمه اومده تو حلق ما و پارچه را هی این ور و اونور میکنه،بعد برای دیدن بقیه پارچه ها از وسط ما رد شد

دلم میخواست بهش بگم:

خااااااااااااااااااااااااااانم

خوبه اومدی مغازه پارچه فروشی، از این طرح اون طرف تر هم هست،حالا نیست ،مغازه به این بزرگی باید از تو حلق ما رد بشوی برای دیدن

بقیه پارچه هاااااااااااا.


جدیدا حوصله یک سری رفتار آدم ها را ندارم،خدایا یا به من آرامش بده یا به من آرامش بده

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان