خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

یک وقت هایی برای انجام یک کارهایی دنبال بزرگترین نقشه و برنامه میرویم.نقشه و برنامه ای که برای طراحی و اجراش کلی خسته

می شویم و شاید خیلی هم افکارمان را به نمایش درنیاوریم.

این روزها با خودم درباره همین موضوع فکر میکردم که یاد جشن عروسی یکی از صمیمی ترین رفقا افتادم.جشن عروسیش مصادف با عید

غدیر بود و با چندتا بادکنک ساده و هدایای فانتزی به بچه ها،غیر مستقیم و خیلی شاد این روز را توی ذهنشان ثبت کرد.

این روزها که حال دنیا با کارهای خودمان خراب شده و خیلی اتفاقات باب عقاید و افکارمان نیست،فکر کنم بد نباشه با ماجرها و قصه های

ساده اون عقاید و افکاری را که باب دل خودمان و اعضای خانواده مان هست به بچه هایمان یاد بدهیم.

این روزها دنیای مجازی،مدرسه،و خیلی از فیلم ها و انیمیشن ها و برنامه ها با عقاید و افکار هر کدام از ماها ساز مخالف می زنند.



  • bahar tehrani

از صبح با خودم هی تکرار میکردم که جوراب یادت نره.وقتی سوار مترو شدم اولین خانم فروشنده ای که جلوم ظاهر شد،جوراب میفروخت.

زودی رفتم سمتش و شروع کردم لا به لای اون همه جوراب دنبال رنگی ترین و بامزه ترین هایش.

خانم فروشنده فکر کنم فهمید چقدر رنگی رنگی هستم.

بهم گفت: لنگه به لنگه میخواهی؟

گفتم: جوراب لنگه به لنگه؟

گفت: آره

و من الان صاحب یک جوراب لنگه به لنگه هستم

  • bahar tehrani

دیشب سریال بانوی عمارت تمام شد.قرار نبود از اول پای یک فیلم تاریخی بشینیم اما خیلی هم بدون تاریخ و حوداث داغ روزگارش نبود.

دیدگاه ها متفاوت و قابل احترام اما من میخواهم بگم:


بانوی عمارت یک جورایی شرح حال این روزهای تمام دنیا هست،باید بفهمی برای چی دنبال قدرت میگردی؟..خود قدرت..کمک کردن واقعی به آدمها..

کینه..حسادت..دیده شدن..شهرت..خلاصه هر دلیلی که داره باید خیلی مرد باشی تا اسیر زیبایی های این قدرت نشوی.و وقتی وارد میدان قدرت 

شدی باید با هر سازی که حضرت والا می زند برقصی که اگر نرقصی به سه تا شماره از روی زمین محوت می کنند.

اما

کنار هر شاهزاده باید یک فخرزمان عاقل و عاشق هم باشد تا توی سخت ترین شرایط نه شازده را تنها بگذاره و نه بهش بگه سکوت اختیار کن

بلکه بهش کلی نیرو بدهد و از روی عقل تصمیم بگیر

  • bahar tehrani

دیشب شبکه سه یک برنامه نشان داد به اسم دست به دست.بی دلیل نگاهش کردم.برنامه با موضوعیت انقلاب و اتفاقات کشور طی


اون سالها بود.مهمان برنامه یک استاد دانشگاه بود به اسم آقای روح الامینی.بین تمام خاطرات بامزه و قشنگی که تعریف کرد یک جمله اش


بدجور روی مغزم حک شد،گفت:


اون روزها همه آدمهای کشور با هر مقام ومنصب و تحصیلاتی،حتی زن و مرد به این باور رسیده بودند که باید یک کاری کنیم


یاد این روزهای خودم و کشورم افتادم،روزهایی که انگشت های اشاره مان سمت دیگران هست و میگوییم: خب یک کاری انجام بده دیگه

  • bahar tehrani
از پنجشنبه شب فکرم درگیر و مشغول بود،هی به خودم حس خوب منتقل میکردم و میگفتم: مثل خیلی از ماجراهای دیگه بی خیال

ولش کن،این نیز بگذر،دلت را گرم کن به خدایی که هست و شنوا و بینا.

اما امروز عصر کم آوردم،دلم میخواست داد بزنم،سر تمام آدمهایی که این چند روز فکرم را الکی و بی دلیل مشغول کرده بودند.

کلی داد بزنم و بگویم:

شماها خوب،اصلا مومن خدا فقط شما هستید،حق باشماست،اصلا الگوی احترام به بزرگتر و زندگی سالم و ناشکری را از روزی شماها

ساختند.حالا که شماها اینقدر خوب هستید ،میشه سرتان توی زندگی خودتان باشد بابت هر حرف و جمله ما یک عبارت معنوی نگید؟

آخه میدانید این عبارتی که شما میگید آب روی آتیش نیست،بلکه هیزم روی آتیش هست و آدم را بیشتر عذاب میدهد.

خب ای انسان همه چیز دان،

یک لحظه برگرد و نگاه کن به گذشته ات و گندایی که توش بالا آوردی،نگاه کن به ادعاهایی که داشتی و هنوز هم داری، به اینکه

فکر میکنی تو همه چیز را میدانی ، به اینکه تو حق می گویی و خوبی اما  بقیه..

قبول توبه کردی،اگر توبه کردی حداقل بالای منبر نرو،برای من یکی کلاس اخلاق نذار.من که هنوز میدانم پوچی و پر از توهم

من خیلی خاص نیستم ،اما حداقل یاد گرفتم وارد دنیای آدمها نشوم
  • bahar tehrani

استاد عزیز عادت داره پایان هر جلسه علاوه بر مشق های نوشتنی و تخصصی،یک مشق اخلاقی هم بدهد،من که راضیم

مشق این هفته:


یک هفته بدون قضاوت کردن آدمها،این که چرا این لباس را پوشیدند؟..چرا اینجا رفتند؟..چرا اینطوری خوردند؟..چرا این حرف را زدند؟.

زندگی کنید..تا دیگران هم شما و عقاید و دنیایتان را قضاوت نکنند.


سخته..اگر به زبان هم نیاریم خیلی هایمان توی ذهنمان دیگران را قضاوت میکنیم.نگید نه که اصلا قابل باور نیست.همین دنیای مجازی

براساس یک عکس کلی درباره طرف سخنرانی میکنیم،یا توی مترو با دیدن یک رفتار از یک آدم کلی دربارش بالای منبر میرویم.

میگم شماها هم بیاین به این چالش

  • bahar tehrani

استاد گفتند از این هفته تا اون یکی هفته،یعنی فاصله دوتا کلاس با یک فیل صورتی و زرافه فسفری زندگی کنید


  • bahar tehrani

فکر نمیکردم که یک خبر به این معمولی تبدیل به یک سوتی نسبتا بزرگ بشود.

نه ،خیلی هم توی فکر نروید.خداروشکر مسئله خیلی خاص و بزرگی نبود.

فقط انگاری قرار بود که این خبر فعلا جلوی یک شخص بازگو نشود،اما اینجانب خیلی خوشحال وسر خوش رفتم جلوی شخص مورد نظر و 

گفتم: راستی میدانی..

هیچی دیگه طرف باخبر شد،الان فقط باید دعا کنم تا طرف این خبر را جلوی یک شخص موردنظر  دیگه که اخلاقش هم زیاد خوب نیست و 

بفهمهدیگه هیچی...سکوت کند و خبر را به اطلاعشان نرساند

اون طرف مورد نظر دوم هم خیلی آدم بدی نیست،ماجرا هم خیلی خاص نیست،اما خب ایکاش لو نمیدادم

شاعر میگه لنت بر دهانی که بی موقع باز بشود

  • bahar tehrani
ایکاش موبایلم ته کیفم نبود و از خودش و جوراب هایی که می فروخت عکس می انداختم

این همه سال که سوار مترو و بی ار تی شده بودم،اولین فروشنده خوش زبان و بامزه ای بود که می دیدم

به آدمها میگفت: جوراب بخرید،برای خودتان یا مادر شوهر و خواهرشوهرتان

با آدمها فراخور سن و موقعیتشان شوخی میکرد

به دختره گفت : میخری؟...پس الهی شوهر کنی تا برای جهازت بیای ازم جوراب بخری

به خانمه گفت: توام نمیخری؟..پس الهی دو قلو حامله بشی

به یک خانم مسن گفت: میخری؟..پس الهی نوه دار بشی و برای نوه هات ازم جوراب بخری


ایکاش تمام فروشنده ها و خریدارهای سرزمینم مثل این خانم با ذوق و شیرین زبان بودند،تا حال دل هایمان را خوب میکردند
  • bahar tehrani
بعد از اذان مغرب بود که شبکه مستند اختتامیه جشنواره قصه گویی را پخش کرد.
یکی از بخش های برنامه،تجلیل از آقای حکایتی بود.آقای حکایتی بهترین خاطره ما دهه شصتی ها هست.
قرار بر این بود که وقتی آقای حکایتی وارد سالن میشوند،همه آدمای توی سالن به احترام ایشان بلند بشوند و باهم شعر مخصوص برنامه
آقای حکایتی را بخوانند.
وااااااااااااااااااااااای
خیلی قشنگ بود،تعجب آقای حکایتی..بغضش..
حتما توی اینستاگرام یا آپارات سرچ کنید و ببینید







اقای حکایتی اسم قصه گوی ماست
زیر گنبد کبود شهر خوب قصه هاست
  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان