سلام بانوی من
این روزها حال دلمان،نامردی است اگر بگوییم که اصلا خوب نیست که تمام بدی حالمان مال دنیا و اموراتش است
حالا که برای شما می نویسم پس میگویم:
حالمان خوب است.
غرض از مزاحمت ،دیدم که راه دور است و دل بی قرار،پس مینویسم تا خوب شود حال دلمان
تولدتان مبارک
نمیدانم چندمین شمع میلادتان هست،کلا ریاضی ام داغون و است خراب و شاید دلیلش این است که با آدمها حساب وکتاب نمیکنم و سراغ شما می آیم برای حساب هایم
دیشب و امروز زیاد میهمان داشتید؟.خسته نباشید
میدانید شماها آدمهای عجیبی هستید.روز تولد به جای گرفتن کادوی تولد،با لبخند روبروی درب اصلی حرم می ایستید و چشم انتظار آدمهایی هستید که از دور و نزدیک برایتان پیام های حاجتم را بده،روانه میکنند.
زنان مذهب من کم نیستند تا مادری،خواهری،عمه بودن و دختر بودن را یادم بدهند
معلم زیاد است و شاگرد تنبل
بگذریم از حرفهایی به این خط،
قدمای عصر ما تا چشمشان به ما می افتد میگویند:
دخترای قدیم تمام کارهای خانه را بلد بودند،همه جور هنری داشتند،تنهایی از پی کوچه نمیگذشتند تا...
دخترای این روزهای عصر من،کارشان سخت تر شده است.قبول تمام کارهای خانه را یادمیگیریم،گلدوزی و بافتنی را هم سنجاق میکنیم کنار خط خطی های دفترهای نقاشیمان و اگر از پی کوچه گذشتیم حواسمان را جمع میکنیم
اما..
مشکل اونجایی هست که یادمان رفته در بین طوایف و قبایل مذهبیمان،دختری به پاکی شما داریم که نه تنها کنج خانه نشستید که بلکه علوم و دانش های عصرتان را داشتید،بلد بودی د که در نهایت مقام والای یک زن وارد جامعه بشوید و حرف بزنید ،حرفهایی که صد مرد جنگی
را محکوم با نادانی میکرد.
برایتان نامه نوشتم تا بگویم این روزها من نه دیگران ،راه را اشتباه نرفته ام ،فقط گاهی برای رفع خستگی ذهن ها و افکارا پر از سوالم ،زیادی در جاده های خاکی اطراق میکنم.
جاده پر از تابلوهای راهنمای هست اما شاید نفس،شاید زیبای،شاید رنگ ها،شاید موضوعاتی که لب مرز عقایدمان هستند،آنقدر زیاد و چشم نواز شده اند که ..
که گاهی باز با نگاه شما دوباره وارد جاده میشویم