خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۲۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

جلوی داروخانه سیزدهم آبان از ماشین پیاده شدم،تمام مسیر توی ذهنم یک داروخانه بزرگ با کلی نیمکت چوبی و نمای قدیمی را تصور می کردم که پای نسخه ها مهر می خورد و آدم هایش با داروها از در آهنی و بزرگش بیرون می روند. هشت تا پله بالا رفتم و با یه فضای نسبتا کوچک تر از اسم و قدمتش روبرو شدم. صف پر بود از آدم هایی که با ماسک و دستکش و دفترچه های بیمه پشت سر هم ایستاد بودند .خبری از نیمکت های چوبی نبود که برعکس پر بود از صندلی های پلاستیکی و طوسی رنگی که باز آدم هایش با ماسک و دستکش رویش نشسته بودند. فقط فرق آدم های نشسته با آدم های ایستاده این بود که اونا منتظر صدای بلندگو بودند تا بگوید: شماره هفتاد بیا داروهایت را تحویل بگیر.

با هر حرکت صف و جلو رفتن آدم ها ،حرف های مسئول اون طرف باجه تو کل فضای سالن تکرار میشد:

نداریم...ایرانی اش را می خوای؟..ببین مال این شرکت را ندارم اما مشابهش را از یه شرکت دیگه دارم: بهت بدم؟...نمیدانم کی برایمان می آید.

و بعا از صدا بعضی ها نسخه مهر شده بین صندل های طوسی جایی برای نشستن می گشتند و بعضی هم راهی یک داروخانه دیگه می شدند که منم جز اون هایی بودم که راهی یک داروخانه دیگه شدم.وقتی از پله هایش اومدم پایین برگشتم و بهش گفتم:

فکر می کردم ظاهرت هم مثل عدد های سنت قدیمی هست ،اما اشکالی نداره.می دانی دعا می کنم یک روز وقتی آدم ها با نسخه پا تویت می گذارند جلوی باجه ها بایستند و بدون دل نگرانی از نبودن دارو بلند و با افتخار بگویند:

بله ایرانی اش را می خوام..نه خانم مشابه خارجی اش را نمی خوام فقط ایرانی...

و آدم های توی صف بهم بگویند:

آقا ایرانی اش بهتره،با سیستم بدن ما  و آب و هوای سرزمینمان هم خوانی داره و ارزون تر هم هست...خدا عمر با عزت بده به این جوونای مملکتمون و داروسازها که نشستن و ایرانی اش را درست کردند...بله آقا خدا پدر اونی را هم که بهشون امکانات داد را بیامرزد

  • bahar tehrani

خب:

_ گشنه هستی و دلت یه خوراکی خوشمزه می خواهد و اصلا نمی دانی اون خوراکی خوشمزه چی هست.صدهزاربار در یخچال و کابینت ها را باز می کنی به قصد پیدا کردند اون خوراکی خوشمزه ،ولی پیدایش نمی کنی و هنوز دنبالش می گردی

 

_ کلی کار برای انجام دادن داری.هم کارهای عقب افتاده و هم کارهایی که تازگی زده به کله ات.اما روی تخت ولو شده ای و حس انجام هیچ کاری را نداری و هی با خودت می گویی: ای بابا حوصله ام سر رفته

 

_ دلت برایش تنگ شده.بارها به پیج و صفحه تلگرامش سر می زنی.نه اون پست و استوری هیجان انگیزی گذاشته که سرحالت بیاره و نه تو  برایش پیام می دهی که هی  حالت خوبه؟.چون هیچ صمیمیتی بینتون شکل نگرفته پس یه ابرو می ندازی بالا و میگی خدایا دلم برایش تنگ شده

 

_ بارها می نویسی و خط می زنی.با خودت میگی توی اینستا هم بگذارم؟..دوباره پاک می کنی و می نویسی و آخرش میگی بی خیال بگذار بماند کنج همین وبلاگ بدون مخاطب

  • bahar tehrani

اگر رضایت به ازدواج می دادند، میگفتند کودک همسری

اگر پدر دنبال دخترش نمی رفت و می گفت تو دیگه دختر من نیستی، می گفتند دیدی عجب بابای بی غیرتی هست و حامی دخترش نیست

اگر پای سن رومینا و دوست پسرش را بکشی وسط و بگی بابا این همه اختلاف سنی و دختر چهرده ساله رو چه به یه پسر سی ساله، می گفتند عشق است و دیگر هیچ

اگر حکم اعدام بیاید، می گویند باباشه،ولی دم،خب عصبانی شده

اگر حکم به آزادی پدر بدهند، می گویند این چه داداگاه و حکم و اسلامی است

خلاصه هرچی بگویی یک ویرگول جلویش می گذارند و می گویند:........

پس لطفا از منابرتان پایین بیاین و این همه علم و مدارک تحصیلی نداشته تان را رها کنید .و فقط کمی فکر کنید به دنیای عجیبی که خودمان ساخته ایم.به دختر چهارده ساله ای که اینقدر زود هوای عاشقی به سرش می زند و کل رویاهایش می شود ازدواج،به مادری که این سالها عصبانیت های پدر را تحمل کرده است اما این یکی، به پدری که با تمام وجود عاشق دخترش بود اما شیطان، به رومینایی که نخواسته زندگی اش پایان یافت و حتی عشق نوجوانی اش که عاقبتش به خیر نبود هم نابود شد

لطفا به جای این همه حکم که صادر می کنید و کمی برای آرامش قلب مادر رومینا و ود رومینا دعا کنید و قضاوت را بسپارید دست خدا و آدم هایی که روی صندلی قضاوت نشسته اند و هر حکمی بدهند با خدا طرف هستند

  • bahar tehrani

چند ماه پیش توی شبکه های مجازی و استوری ها عکس یه کواآلا و گوزنی را دیدم که قسمت هایی از بدنش سوخته بود.کلی هم هشتگ و متن و دلسوزی که آهای مردم به داد جنگل های استرالیا و حیوان های بی گناهش برسید که توی آتیش گیر افتادند.این روزها اما هیچ خبر و هشتگ و تصویری از آتش سوزی جنگل ها و حیوانات آسیب دیده جنگل های البرز نیست.انگار برای آب ریختن روی آتش جنگل هایمان هم باید پز روشنفکری بدهیم و فقط حواسمان پی آن ور آبی ها باشد.انگار خون حیوانات آنها از حیوانات خودمان رنگین تر است.

ایکاش می شد به تمام اون مدافعین حقوق حیوانات بگوییم: حیوان،حیوان است چه توی ایران و چه توی جنگل های استرالیا.ایکاشی اگر ادعا دارید کمی بی خط و مرز ادعا داشتید

  • bahar tehrani

چند روز پیش توی اینستا یه نظر سنج زدم  :  اینستا نویسی یا وبلاگ نویسی؟

خیلی ها یعنی تقریبا هفتاد درصد زده بودند اینستا نویسی.خب بهشون حق هم دادم و آخرش خودم هم خوبی ها و بدی های هرکدام را نوشتم.الان که اومدم اینجا و می بینم چقدر این هفته آمار بازدید کننده ها و کامنت ها سقوط کرده با خودم میگم واقعا اینستا نویسی رتبه اش بالاست

  • bahar tehrani

وقتی راهش بدهی و هر روز بهش فکر کنی و تو موقعیت های مختلف کنارت تصورش کنی،خب یه وقتایی عجیب و شدید تر از بقیه روزها دلت برایش تنگ می شود.مخصوصا وقتی حوصله ات سر رفته و با خودت میگویی: اگر بود باهم..،تازه بامزه تر وقتی میشه که این خیال ها را فقط می توانی با خدا درمیان بگذاری و ته دلت بگی خدایا میشه بهش بگی من 

 

  • bahar tehrani

امروز که صفحه اصلی وبلاگ را باز کردم ،با دیدن آمار بازدید کنندگان تعجب کردم.خب خیلی دنبال این نیستم که پز بدم چند نفر نوشته هایم را دنبال می کنند اما اگر ببینی نوشته هایت مخاطبی برای خواندن هم ندارند،پر از فکر می شوی که نکند یه جای نوشتنم لنگ می زند و هیچ مخاطبی را جذب نمی کند.اما خب باید اعتراف هم کنم که این روزها کمی تنبل شدم و کمتر می نویسم.و گاهی حسرت بعضی پیج های اینستایی را می خورم که دمتان گرم چقدر خوب روان می نویسید.ولی باز خدا را بابت همین خط خطی هایم شکر میکنم و دعا که ته نشین تمام نوشته هایم حسی و حرفی از خدا را داشته باشد

راستی میشه بگید نظرتان درباره نوشته هایم چیه و چطوری راهتون افتاد به وبلاگم؟

  • bahar tehrani

همیشه سر سفره ناهار روز عید فطرکه کوچیک و بزرگ دور هم جمع می شویم ،با خوردن اولین لقمه به هم نگاه می کنیم و می گوییم: دیدی دختر ،همین دیروز روزه بودیم و منتظر افطار و حالا چهار زانو دور سفره نشستیم و ناهار می خوریم و پشت بند آخ آره و یادش به خیر و حیف شد ماه رمضان رفت و نه بابا خسته شده بودیم،مامان بزرگه یا بابا بزرگه یه تک سرفه می کردند و می گفتند : این قصه همان گندم بهشتیه است که خدا از توی دلمان برداشت و گذاشت برای سال دیگه،اصلا ماه رمضان همه چیزش فرق می کند.هنوز حرف بابا بزرگه تمام نشده که خان دایی از اون طرف سفره می فرمایند: البته آدمیزادست دیگر و به هرچیزی یهویی عادت می کند.

و بعد خنده های و پچ پچ های ریز ته سفره جوان ترها که : بله ،حرف بابا بزرگه قدمت دار تر و درست تره و حرف خان دایی هم درسته اما ....اما چرا این سیستم خوابه به تغییر شرایط عادت نمی کند؟..شب اول ماه رمضان خیلی شیک و مجلسی تا سحر بیدار بودیم اما از فردا عید فطر که قرار بود سیستم خواب به شرایط ،بخواب ساعت یک نصف شبه عادت کند ولی هنوز عادت نکرده و تا خود سحر مثل یک جغد به در و دیوار و ساعت نگاه می کنیم...و باز صدای خان دایی جان که: شما جوان ها همیشه جغد هستید.بله ماها اغلب تا نصف شب بیداریم ولی خب باز بدنه یه کم حرف گوش کن تره...

  • bahar tehrani

یعنی هر سال بابت رویت این ماه در آسمان هزاران قصه و ماجرا وجود داره. ما هم جز اون دسته مقلدینی بودیم که بار یه مسافرت رد شدن از حد ترخص را به دوش گرفتیم و اینطوری افطار کردیم.

عید فطر مبارک.

خواستم کلی ادبی بنویسم و احساسی اش کنم اما ساده می نویسم که:

خاص بودی و دوست داشتنی.میدانی شبیه یکی از بازی های بچگی هایمان بودی.همان بازی که باید از بین پیچ و خم ها دو تا شئی را بهم می رساندیم.یادت آمد! این بار سفره های افطار خانوادگی را وصل کردیم به افطارها و بسته های ارزاقی مردمی، شب های احیا مثل هر سال نبود اما در مساجد را نبستیم و با رعایت پروتکل های بهداشتی کنار هم جوشن کبیر خواندیم و وصل کردیم به قرآن سر گرفتن های توی خانه ها.سحرها هم نشستیم پای درس علی {ع} شناسی

خلاصه امسال متفاوت تر از تمام ماه رمضان های سالهای عمر مادربزرگ ها و پدربزرگ ها و حتی خودمان بود.یک ماه رمضان متفاوت توی آخرین سال از یک قرن.میدانی با تمام باید و نبایدهایی که با رسم شکل برایمان مشخص کردند، تو عزیز و دلچسب و دلنشین بودی.از آن دلنشین هایی که به وقت یاد کردن ماه رمضان های پارسال باز ته دلمان به همدیگر می گوییم امسال هم خوب بود و خاص

حالا به وقت دلتنگی هایمان دعا می کنیم این ماه رمضان آخرین ماه رمضان عمر و جوانی ما و تک تک اعضای خانواده هایمان و دوست آشنا و رفقایمان نباشد و دعا می کنیم به وقت دورهمی های واقعی و به دور از باید و نباید ها و محدودیت هایمان به وقت شب های محرم

ان شاءالله

  • bahar tehrani

قصه یخ خوردن این چینی یا ژاپنی ها یا کره ای ها توی اینستگرام چیه؟

مثل آبنبات رنگی رنگی می اندازند گوشه لپ هایشان و قرچ قرچ می خوردند.صدایش که هیچی اینقدر شکل ها و رنگ ها و مدل های هیجان انگیزی دارند که آدم با خودش میگه یه سفر بروم کره و سفارش انواع یخ را بدهم. شما را نمی دانم ولی من یه وقتایی که اینا را می بینم گشنه ام میشه و دلم می خواد کلی یخ و برف بخورم.اتفاقا یک بار هم امتحان کردم که جایتان خالی اینقدر یخ بود که نه می توانستم دهانم را ببندم و نه یخ را بجوم.خدایی اینا چطوری اینقدر شیک و مجلسی یخ می خوردند؟ و اصلا چرا شروع کردن به خوردن یخ و گذاشتن این ویدئو ها؟

یکی بهشان بگه آموزش درست کردن و خوردنش را هم با زبان فارسی بگذارند

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان