شبا که ما بیداریم ..فکر کنم بقیه خوابن
همیشه سر سفره ناهار روز عید فطرکه کوچیک و بزرگ دور هم جمع می شویم ،با خوردن اولین لقمه به هم نگاه می کنیم و می گوییم: دیدی دختر ،همین دیروز روزه بودیم و منتظر افطار و حالا چهار زانو دور سفره نشستیم و ناهار می خوریم و پشت بند آخ آره و یادش به خیر و حیف شد ماه رمضان رفت و نه بابا خسته شده بودیم،مامان بزرگه یا بابا بزرگه یه تک سرفه می کردند و می گفتند : این قصه همان گندم بهشتیه است که خدا از توی دلمان برداشت و گذاشت برای سال دیگه،اصلا ماه رمضان همه چیزش فرق می کند.هنوز حرف بابا بزرگه تمام نشده که خان دایی از اون طرف سفره می فرمایند: البته آدمیزادست دیگر و به هرچیزی یهویی عادت می کند.
و بعد خنده های و پچ پچ های ریز ته سفره جوان ترها که : بله ،حرف بابا بزرگه قدمت دار تر و درست تره و حرف خان دایی هم درسته اما ....اما چرا این سیستم خوابه به تغییر شرایط عادت نمی کند؟..شب اول ماه رمضان خیلی شیک و مجلسی تا سحر بیدار بودیم اما از فردا عید فطر که قرار بود سیستم خواب به شرایط ،بخواب ساعت یک نصف شبه عادت کند ولی هنوز عادت نکرده و تا خود سحر مثل یک جغد به در و دیوار و ساعت نگاه می کنیم...و باز صدای خان دایی جان که: شما جوان ها همیشه جغد هستید.بله ماها اغلب تا نصف شب بیداریم ولی خب باز بدنه یه کم حرف گوش کن تره...
- 99/03/07