از شیشه رفلکس تا داریه وسط مترو
روزنگار نویسی
1_ از دست این شیشه های رفلکس،روبروی در ورودی یک خانه ایستادم و روسریم را مرتب کردم،صبر کرد تا از درست و مرتب بودن روسریم خیالم راحت بشود،بعد در را باز کرد و من رو شگفت زده،واکنشم؟.هیچی انگار اتفاق خاصی نیوفتاده خیلی شیک و مجلسی به راهم ادامه دادم
2_سر راهم یک هنرستان هوا فضای پسرانه بود.همه با لباس هایی شبیه فرم خلبانی.پنج تا پسر بودن که دوتاشون نسبت به اون سه تا قد بلند تر و درشت هیکل تر.اقایان درشت هیکل رفتند توی سوپرمارکت و با سیگارهای روشن برگشتند.یکی از پسرای اون گروه سه نفره به دوستش گفت چرا فکر میکنند سیگار کشیدن یک افتخار و نماد بزرگ شدن هست؟.واقعا راست میگه چرا بعضی از دخترا هم با کشیدن سیگار فکر میکنند الان تهههههههههه با کلاسی و مدرن بودن هستند؟وقتی سرطان ریه و حلق گرفتی هم باز حس شاخ بودن داری؟
3_دستفروش های مترو این روزهای آخر اسفند شبیه مورچه های آخر پاییز هستند که باید آذوقه جمع کنند تا توی سرمای زمستان بی عذا نماند.لا به لای این شلوغی ها یه پسری سوار مترو شد که توی دست هایش یک کیسه مشکی بود،با خودم گفتم الان هست که گروگان بگیرتمان.در کیسه مشکی را باز کرد،یک داریه بود.و شروع کرد به زدن که ای وای چرا تنهام گذاشتی؟شب عروسیت چقدر ناز شده بود..آخه وسط مترو ادم از غم فراق یار میگوید؟ اقا حداقل بگو میخوام بیام خواستگار نگو نه نمیشه تا مسافرین محترم با توجه به تابلوهای راهنما بیان برات ریش گرو بذارن که خانم رو بهت بدهند
- 97/12/15