باید بریزم دور
نشسته بودم و داشتم هایلایت های اینستاگرامم را نگاه می کردم.چقدر قدیم ترها راحت تر و ساده تر می نوشتم.چقدر راحت افکار توی ذهنم را روی کاغذ می ریختم و باید چندباری ویرایش پستش می کردم و چقدر هم لایک می خوردند.اما الان
گوشی را پرت می کنم روی تخت خواب و می نشینم به مقایسه کردن.نوشته های الانم با اون موقع ها..شخصیت الانم با اون موقع ها..خیالات الانم با اون موقع ها..تصوراتم..
از عصبانیت شروع می کنم به راه رفتن توی اتاقم و غر زدن های زیر لبی بهش.چرا یکی باید به اسم استاد اون قدر برای نوشتن چهارچوب و چرایی درست کند تا نوشتن معمولی هم یادت بره؟.هربار نوشتیم گفت: منظورت از این متن چیه؟چه مفهومی داری؟
بابا هیچییییییییییییی مگه همه چیز باید پر از مفهوم باشه؟خب یهویی یه چیزی می زنه به کله ات و می نویسی،یه متن که مال همون حس حالته و دوست داری با دیگران هم به اشتراک بگذاری.اینقدر مفهوم مفهوم کردی که هروقت شروع می کنم به نوشتن زودی بی خیالش می شوم و می گم نه نمی تونم بنویسم.من که هیچی ،وقتی سراغ پیج بقیه بچه های کلاس هم می روم،می بینم آخرین پستشون مال روزهای قبل از کلاسه.اصلا می دانی چیه؟قبول توی نوشتن چندتایی نکته مفید یادمان دادی ولی.......ولی خیلی برای نوشته ها و خیال ها و باورهایمان چهارچوب درست کردی. یک وقت هایی مستقیم زدی توی برجکمان و گفتی تو حق اظهار نظر مذهبی و سیاسی و اجتماعی هم نداری.می دانی شاید هیچ حرفی نداشته باشیم اما حریصترمان کردی که سیاسی حرف بزنیم یا شاید باعث شدی شانه هایمان را بالا بیاندازیم و بگوییم اصلا به ما چه،حتی روزهای آخر بابت رفتارهایمان که مطابق میلت نبود،تندی کردی
خلاصه اینکه باید حرف هایت را طبقه بندی کنم.اونایی که درسی بود را یک جا بنویسم و اونایی که به دل نشست را هم یک جای دیگر و بعد بقیه اش را بریزم دور و شروع کنم به شکستن چهارچوب هایی که برای ذهنم رسم کردی.
- 99/05/16
------------
به وبسایت ما هم سر بزنید . خوش حال میشیم از حضورتون
اگه مایل بودید ما رو دنبال کنید