باید می ایستاد
Friday, 7 Shahrivar 1399، 06:52 PM
رسمش بود شب شهادت حضرت علی اکبر از حضرت عباس می خواند.یک سال یکی از آن پیرمردهایی که به دیوار حسینیه تکیه می داد بلند بهش گفت: چرا از عمه و بابایش نمی خوانی؟
دستش را گذاشت روی زانوهایش و گفت:
وقتی توی یک مصیبت یکی گریه می کندتا حدودی آرام می شود اما اون کسی که بغض راه گلویش را بسته و اشک هایش را پشت پلک هایش قایم کرده تا سرازیر نشوند،می شکند. سر جنازه علی اکبر{ع} با تمام ابهتش روبروی دشمن ایستاده بود تا خدایی نکرده جسارتی به پسر و پدر و خواهر نکنند اما تمام فکر و ذهنش پیش علی اکبر {ع}بود.دلش می خواست بالای سر علی اکبر {ع}بنشیند و از شدت این غم فریاد بزند. عباس سر جنازه علی اکبر {ع} شبیه عمود خمیده ای بود که برای سرپا نگه داشتن خیمه باید می ایستاد حتی به قیمت شکستن خودش
- 99/06/07