خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

جای شکرش باقیست

Sunday, 17 Farvardin 1399، 06:37 PM

آخر شب بود که برایم یک متن فرستاد.البته یک جوری میگم آخرشب که انگار این روزها روی ساعت زندگی می کنیم.روی تختم دراز کشیده بودم و تا متن تمام شد مثل فنر از جایم پرید.یک حس عجیبی داشت.راست میگفت چقدر بیخیال و با کل غرغر داشتیم بهش نگاه می کردیم.نوشته بود:

اگر جنگ شده بود و کلی موشک توی آسمان ها در رفت و آمد بودند باید برای پناه گرفتن می رفتیم مکان های زیرزمینی مثل ایستگاه های مترو،تونل های زیر زمینی ،با کلی آدم و امکانات عمومی....ولی این روزها یک جنگی شروع شده که امن ترین و بهترین جا خانه های خودمان است.خانه های خودمان،تخت خواب و سرویس بهداشتی و وسایل خودمان که راحت می توانیم ازشون استفاده کنیم.کلی کتاب،تلویزیون،بازی با بچه هامون،حرف زدن با دوست و آشنا..

گوشی را گذاشتم روی تخت و دو زانو نشستم کف اتاقم.تصورش هم ترسناکه.یک ایستگاه بزرگ مترو با کلی آدم که کنار هم نشستیم و تنها تعلقاتمان همان یک دست لباس توی تنمام است.و منتظر رسیدن یک پتو برای خوابیدن و یک لقمه غذا برای سیر شدن و بی خبری از قوم و خویش و دوست.قبول دارم هرکدامش در جایگاه خودش سخته و وحشتناک،اما یکی ترسش بیشتر از اون یکی است.امیدوارم این روزهای سخت کرونایی هم تمام بشه و حال دل همه آدم ها پر از آرامش و امنیت و دعا می کنم این روزها همه خانه ها پر از حس آرامش و امنیت باشد.ان شا الله

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان