داشتند اسامی را اعلام می کردند.
توی سازمان صدا و سیما یک همایش برگزار شده بود که من هم به عنوان یک نویسنده مبتدی از طرف استاد معرفی شده بودم.همایش پر بود از تهیه کننده ها و نویسنده های حرفه ای سازمان و چندتایی از ما مبتدی ها که یا از طریق اساتید یا از طریق شرکت توی مسابقات ،معرفی شده بودیم.تنها بودم و کسی را هم نمی شناختم تا اینکه از توی بلندگو شروع همایش اعلام شد و روی صندلی ها نشستیم.
یکی از مسئولین رده بالای سازمان پشت میکروفون رفت و خودمانی و بدون مقدمه چینی گفت:
چند وقتیه که برنامه های تلویزیون باب دل مردم نیست و دیدنشان برای کسی جذاب نیست.صداتون کردم تا اینجا گروه های چهار نفره تشکیل بدهیم،دوتا نویسنده و تهیه کننده حرفه ای با دوتا نویسنده و تهیه کننده مبتدی.بشینید و ایده هایتان را روی هم بریزید و طرح بدهید.یک طرح استخوان دار و آپدیت شده که از نوزاد یک ماهه تا پیرمرد و پیرزن صدساله را میخ کوب برنامه کند.طدی که راحت و خودمانی حرف دل مردم را بزنه و کل حس خوب بهشان منتقل کند
قرعه کشی شروع شد و داشتن اسامی را در می آوردند که ،مامان صدایم کرد و از خیال پردازی های یک نویسنده زیر خطر مبتدی که داشت جزوه کلاس نویسندگی اش را پاکنویس می کرد،بیرونم آورد و نفهمیدم توی چه گروهی افتادم
- 99/04/10
ما فقط کابوس میبینیم!!!