دختر آبی
تازه خبر سوختن و حال وخیمش تو دنیای مجازی و سایت های خبری دست به دست میشد که گفتند: فوت کرد.
سراغ پیج های خبری رفتم و دیدم آنقدر عشق فوتبال و استادیوم داشته که به خاطر راه ندادنش خودش را آتش زده.بماند قصه
زندان و دادگاهش که بی خبرم و بدون موثق.
نه از فوتبال خوشم می آید و نه علاقه ای به استادیوم رفتن.نگید تو ایران آدم ها بددهن هستند که هر استادیومی توی این دنیا
بروید،مردها بد دهن هستند و شعارها نا به جا.نگویید که خب اگر زن ها بروند مردها آرام میشوند که تو هر خیابان و کوچه به
وقت دعوا مردها حواسشان پرت می شود که اینجا زن و دختر و کودک ایستاده و حرف ها می زنند.
خبر که پخش شد به رسم همیشه آدم ها از هر قشر و تحصیلات و باوری بالای منبر رفتند و سخنرانی کردند.از آدم دیپلمه و
دکتر بگیر تا سلبریتی و آقای نماینده.
بین تمام این متن ها یکی به مذاقمان خوش آمد و دیدم بد نمی گوید.میگفت:
دختر آبی مرا یاد سال های پنجاه و قصه سیانور می اندازد.سیانوری که زیر دندان بچه هایمان له میشد تا زیر شکنجه از باورهایشان نگویند.ایکاش دختر آبی مثل دخترهای دهه پنجاه زیر شکنجه ساواک می نشست و لبخند میزد و از باورهایش
دفاع میکرد ،نه اینکه خودش و باورهایش را آتش بزند.
نمی تونم و حق ندارم قضاوت کنم و حکم صادر کنم،
- 98/06/21