دلبری کردن های مجیر
Sunday, 29 Ordibehesht 1398، 03:21 PM
این شب ها باید دلبری کردن را از مجیر یاد بگیریم.
قصه از شب هایی شروع شد که پای حرف های ابوحمزه ثمالی و افتتاح نشست و گفت:
توی اوج بی نیازی هایت دست دوستی را بهم دادی و بهترین رفیقم شد.من هم گناه کردم و بین تمام خطاهایم باز لیست آرزوها و
دعاهایم را نشانت دادم و پای غفار الذنوب بودنت را به میان کشیدم.برای مردم گفتم که میدانستید وقتی دری را به رویت باز کن هیچکس
نمی تواند ببندد،بعد ته دلم یک یا ستار العیوب گفتم و بلند گفتم اگر انداختمان وسط اتش جهنم بلند میگوییم میدانستی چقدر دوستت دارم...
و حالا این شب ها ،درست وقتی ماه به کمرکشش رسیده چهار زانو جلوی خدا می نشیند و میگوید:
یا رازق..یا مونس..یا شافی..یا صمد..یا رحمن...
آتش جهنمت برایم خیلی سنگین است.
- 98/02/29