عقاب ها
این روزها توی کتاب های تاریخی و قصه های قدیمی دنبال یک ماجرای عجیب و هیجان انگیز می گردیم.ماجرایی که وقتی رسیدیم به انتهایش چشم هایمان حسابی گرد شده باشد و بگوییم : عجب باحال بود،چه آدم هایی بودند
دیروز توی برنامه عطسه یکی از این ماجراهای عجیب را شنیدم.ماجرایی که توی تمام کتاب های تاریخ و قصه آدم های قدیمی به تاریخ 19 بهمن 57 بر میگردد اما تو قصه امیر سرتیپ خلبان حسین چیت فروش ، به تاریخ 12 بهمن 57 و شاید خیلی قبل تر از آن برمی گردد
امیر میگفت:
لحظه ورود امام به خاک ایران دوتا جت جنگی ایرانی ،هواپیمای امام را تا لب مرز بندرعباس اسکورت می کردند تا اتفاقی برایشان نیافتد. و بعد سخنرانی شان در بهشت زهرا ،امام با هلیکوپتر و امنیت بالای مردم توی بهشت زهرا توسط همافرها به خیابان بلوار کشاورز و کنار ماشینشان منتقل شدند.این ها دقیقا زمانی رخ داد که هنوز بختیار و رژیم شاه روی کار بودند و این یعنی قصه خلبان ها و امام یک روزه و به قول امروزیی ها یکهویی شکل نگرفت
امیر چیت فروش میگفت:
روز 19 بهمن روزی بود که تصمیم نهایی را گرفتیم و رفتیم پیش امام و بهشان گفتیم ماهم پای این انقلاب و اهدافش می مانیم.ما هم مثل همه مردم جان و مال و نیروها و توانایی مان را پای این هدف میگذاریم.
اون روز ،آن رژه و عکس ها قصه یک روز نبود.قصه چندین ماه تمرین و تصمیم جدی خلبان ها بود.عکس را نگاه کنید.همه سمت امام و پشت به دوربین تا چهره ای مشخص نشود و خلبان ها راحت پای عهد و پیمانشان با امام بمانند.عهد خلبان ها با این سرزمین ماند تا همین روزها که مثل عقاب بالای سر این سرزمین در حال پرواز و مراقبت از مردمش هستیم
امیر حسین چیت فروش همرز شهید بابایی بود و برایمان قصه ای از برگ های نخوانده تاریخ انقلاب را گفت.انقلابی که بعضی از قصه هایش لا به لی این روزهای سخت و پر از چرایی،دلمان را حسابی گرم می کند به مردم این سرزمین
#بهار_نویس
#برنامه_عطسه
#امیر_حسین_چیت فروش
- 99/11/20