لپش را کشید
Thursday, 14 Azar 1398، 10:46 PM
ته دلش غنج می رفت و چنان قربان و صدقه اش که اگر کنارش نشسته بود دست هایش را روی لپش میگذاشت و تا
انتهای دوستت دارم گفتنش با یک لبخند گشاد لپ هایش را می کشید،آنقدر می کشید که هم لپ های او قرمز شود و هم
بگوید آخیش که چسبید..توی تصوراتش خندید و گفت فعلا بماند این تصوراتم با عکس هایت که به وقت واقعی شدن ،آخ که
لپ هایترا بکشم و بگویم مدتهاست که منتظرتم
- 98/09/14
یکی از فانتزیام :)