هشت
تک و تنها وسط صحن نشسته بود ،انگار صدا و نماینده تمام اون ادم هایی بود که الان باید حرم باشند و نبودند.با تمام وجودش و از طرف حنجره تمام آدم ها دعای سحر را می خواند و مثل ابر بهار اشک می ریخت.دوربین هم سوار بر هلیشات سفید رفت بالا و تمام صحن ها را نشان داد.چقدر غریب،چقدر جگرسوز.
توی عید همه دلشان برای مشهد و سال تحویل روبروی ضریح تنگ شده بود،با دیدن هر عکس و تصویری می گفتند ای کاش مشهد بودیم.خب سفر مشهد توی عید یک جورایی جز سفرهای تعطیلات و سیاحتی حساب می شود.
اما
مشهد های ماه رمضان یعنی یک کنج برای پناه بردن و گفتن تمام حرف هایی که این یک سال ته گلویت ته نشین شده است.یعنی راه رفتن های نیمه شب توی صحن ها و نفس کشیدن عطر مناجات هایی که از گوشه و کنار صحن و با لحن های مختلف می شنوی.یعنی هروقت نگاهت افتاد به یک خادم و یا یک زائر،سرت را بچرخانی سمت گنبد و بگی الحمدالله که مشهدم
به قول حسین بیاتانی:
دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای میخورم وحسرت خراسان را
- 99/02/14