پیرمرد کتاب خوان
دیروزکه رفته بودم انقلاب،یک سرهم به انتشارات { به نشر} زدم.همان لحظه یک آقای مسن تر و تمیز و با سلیقه داشت دنبال کتاب های مورد نظرش میگشت و گهگاهی هم وسطش از مسئول انتشاراتی سوالاتی را می پرسید.سوالاتی که با هر کدامش ته دلم بابت این حوصله و علاقه اش با کتاب کیلو کیلو قند حل میکردند. مثلا وقتی فروشنده ازش پرسید : این کتاب مورد نظر شما مربوط به یک انتشاراتی دیگه هست و اتفاقا امسال هم تو نمایشگاه غرفه داشتند،شما نرفتید نمایشگاه؟ آقای مسن هم که انگار یمکی از کتاب های مورد نظرش را پیدا کرده بود رو به فروشنده محترم کرد و گفت:نه نرفتم.میدانید نمایشگاه خیلی شلوغ هست و نمیشه خیل راحت و سر حوصله لا به لای قفسه های کتاب راه رفت و با کتاب ها گپ زد.خود شما نبوید؟ وقتی آقای فروشنده گفت نه ما نرفته بودیم اما فروش مجازیمون را داشتیم.،ته دلم یک لبخند کجکی زدم و گفتم: بیا پس خوب شد امسال نرفتی.به نشرهم حتی غرفه نداشت
- 02/03/04