چرا رفتی؟
قصه های ستون انقلاب
یک نگاه از بالا به پایین بهم انداخت و گفت:
_دیروز رفتی؟
__آره
_آررررررررررررررره؟
__خب آره چرا باید نمی رفتم؟
_به نظرت چرا باید می رفتی؟
__خب تو بگو چرا باید نمی رفتم؟
_چون حال و احوال و اوضاع مملکت خوب نیست..نه سیاسی..نه اقتصادی..نه فرهنگی و نه..
__چهل و یک سال پیش،جوان هایی که هم سن الان من بودند برای رسیدن به یک آرمان و هدف بلند شدند و مبارزه کردند.همه اونا مثل من و تو پر از آرزو و رویا بودند.یکیشان عاشق بود و برای رسیدن به عشقش لحظه شماری می کرد، یکی دیگه می خواست دکتر بشود، یکی دیگه تو خیال تاسیس شرکتش یا حتی مکانیکی اش بود.یک روز وقتی دیدن یک آدمی که از جنس خودشان نیست وبا قوانینی که موافق باورهایشان نیست سرزمینشان را اداره میکند،قیام کردند.برای یک مدت درس خواندن و رسیدن به آزوهایشان را کنار گذاشتند وبرای یک هدف با هم متحد شدند و به هدفشان رسیدند.خیلی از اون جوان ها اون روزها شهید شدند،خیلی ها گم شدند و خیلی ها این روزها شدند پیرمردهای سرزمینشان .من اگر امروز توی این نابسامانی های اقتصادی و سیاسی و هرچی این سرزمین رفتم راهپیمایی فقط یک دلیل محکم داشتم.دلیلی که تمام این سالها پایش ایستادم و اون اینکه:
من رفتم تا به جوان های سال 57 بگم، هدف شما و راه شما بدون شک بزرگترین هدف و درست ترین راه بود.هدفی که به خاطرش آرزوهای شخصیتان را رها کردید و دنبال یک آرزو دسته جمعی رفتید..شما راه درستی را رفتید و اگر این روزها راه ما غلطه به خاطر اشتباهات خودمان هست. من رفتم و می روم تا دینم را به جوان های اون سالها ادا کنم
- 98/11/23