چهارچوب بندی
Tuesday, 25 Tir 1398، 11:12 PM
گیج بود و ..شاید من گیج بودم و سردرگم.
اون تکلیفش با باورهایش مشخص بود...شاید این من بودم که لا به لای حرف ها و باورهایش دنبال یک نقطه میگشتم که بگویم ببین..
اما هرچی پرسیدم و گفت آخرش یک حرف داشت: چهارچوب
چهارچوب هایی که نگفت و نفهمیدم.ایکاش حداقل میگفت چهارچوب یعنی
خسته ام..از دست خودم..از گیجی ام..من که دیگه حوصله ندارم..امیدوارم یکی دیگه باورها و چهارچوب هایش را درک کند
- 98/04/25