یعنی تو فقط یک چیزی بگو ما هم...
Tuesday, 20 Farvardin 1398، 11:00 PM
این بار جنگ بین آب و مردمان بود.مردمان شهرهای کوچک و روستاهای دورافتاده.خبر به سرعت باد همه جا پیچید.اول کمی تامل تا
بشنویم چه شده..کمی حرکت،خبرها داغ تر شد.بسته شدن راههای ارتباطی،خانه های زیر آب و گل،مردمان بی سرپناه.برای شنیدن
دیگر بس بود و نوبت عمل،آدمها به پا خواستن،از هر شهری،از هر قشری،باهر لهجه و لباسی،با پول های ته قلک بچه ها،با لباس های
نوی ته کمد،با کنسروهای غذا،با خیمه های اربعین..شروع شد..دنبال فرمان و فرمانده نبودند،دنبال دستور از بالا نبودند،راه افتادند.شهر
به شهر و روستا به روستابا فرغون های ساده گل جا به جا کردند،با شلوارهای گلی ،لباس های خاکی و موهای پریشان
خبر جهانی شد،کشورها دیدند و شنیدند.هواپیماهایشان را پر از آذوقه و وسایل کردند،اینجا حرف انسانیت در میان است نه نژاد و زبان و
اختلافات..هواپیماها پرواز کردند با کلی دعای خیر مردمان کشورهای غیر هم زبان ،تیتر اول روزنامه ها و شبکه ها،اسامی کشورها
هواپیماهایی که روی آسمان بودند و با لبخند،سکوووووووووووووووت..خبرها تغییر کرد،مسیر هواپیما عوض شد.یادمان نبود که میان این
همه انسان یک غیر انسان هم زندگی میکند.حرف تحریم و جنگ را وسط کشید و گفت: رهایشان کنید که اینان باید لا به لای همان گل
ها از رویزمین محو بشوند.چند روز گذشت و کسی لا به لای گل ها محو نشد.آتشش بیشتر شد.اینبار فریاد زد آنقدر بلند که گوشهای
خودش هم کر شد:
گل که محوشان نکرد من محوشان میکنم،سپاه پاسداران ایران یک گروه تروریستی است .حالا محو میشوند.
خبر جهانی شد ،کشورها تعجب کردند،اما لا به لای تمام ان گل ها،لا به لای تمام روزمرگی ها،لا به لای تمام مشکلات اقتصادی، لابه
لای تمام حرفها،رنگ تمام لباس های مردمان ایران به رنگ پاسدار درآمد
- 98/01/20