- ۱ نظر
- 24 Khordad 98 ، 15:32
باورش برای خودم هم کمی سخت بود ، چون امسال اولین ماه رمضانی بود که پای یک سریال نشستم که بماند چرا زیاد اهل دیدن
سریال نیستم.از قسمت سوم بود که مخاطب دایمی سریال برادرجان شدم.خب دیدن بازیگرهای قدیمی سریال که هرکدامشان حرفی
برای گفتن دارند و بازیگرهای جوان که از برترین های دنیای تئاتر هستند اولین دلیل شد تا دیدن فیلم را رها نکنم. و بعد موضوع سریال.
تو یک پیجی عکس سریال را دیدم و ناله های زیاد از تکراری بودن موضوع سریال را...نمیخواهم بگویم سریال بدون نقص بود اما میخواهم
بگویم شاید موضوع تکراری بود اما تکرار یک موضوع رایج در زندگی همه ما ادمها...پول و قدرتی که اگر کمی زیر دندان هایمان مزه کند
حاضریم برای نگهداریش دعوا راه بی اندازیم.از آن دعواهایی که چشم هایمان را میبندیم و سر کسی که جلویمان ایستاده فقط داد
میزنیم.و دیگر فکر نمیکنیم به ادامه ماجرا و حرف هایی که حق است یا ناحق
آرازی که پای حق ایستاد و سر ایستادنش خیلی چیزها را از دست داد اما کوتاه مدت ولی سخت.چاووشی که ذاتش خوب بود و باور
به حرام بودن و حلال بودن نان سر سفره اش اما انگار شیطان قوی تر بود و حنیفی که گیج بود بین خواسته های خودش و خواسته های
برادر بزرگتر، یک لحظه بگردید و باور کنید آرازها و چاووش ها و حنیف های خانواده و حتی شهر و سرزمینمان را هم پیدا میکنیم.
و یک پایان باز و قابل تفکر
راستی فقط یک سوال ما که نفهمیدیم این لحن گفتاری دیالوگ ها مال کدام عصر و زمان بود؟
خب عید فطر شما هم مبارک.ان شالله نماز ها و روزها و قیه عبادت هایتان مورد قبول خدا باشد و مهر تائیدش را گرفته باشد.
این ماه رمضان هم با تمام خوبی هایش گذشت، و کلی آه و حیف برای خودمان که بعضی از فرصت هایش را از دست دادیم.فرصت های
بیشتر دعا کردن و بیشتر با خدا حرف زدند و فقط میشه دعا کرد که ان شاالله سال دیگه هم باز ماه رمضان را ببینیم و جبران کمبودها را
کنیم.
راستی
باید یک دعای اساسی هم کنیم که تمام شدن ماه رمضان برایمان یک شروع بهتر و عالی تر و پر از ویزگی ها و اخلاق های خوبمان باشد.
و خدایی نکرده لا به لای حرف های آدمها نشنویم که تو هنوز همان آدم قبل ماه رمضان هستی که.
خب چکار کنم؟.هیچ علاقه ای به فوتبال و تیم هایش ندارم.اما امروز که بابا پای تلویزیون و منتظر شروع بازی نهایی پرسپولیس بود، دیدم
دیدم قوانینی را که فقط وضع میکنند و توی یک تکه کاغذ می نویسند، برای چی و کی و کجا ، نمیدانم
امروز داماش به عنوان ضعیف ترین تیم یا قوی ترین تیم پای حقش ایستاد، پای حقی که یک حق جهانی و قانونی هست. خب چرا نباید
اعتراض کند؟..چرا نباید آقایان رئیس و روسا قوانین را رعایت کنند و تماشاچی ها را عادلانه و به تعداد وارد ورزشگاه کنند؟
فوقش بازی به نتیجه پرسپولیس اعلام میشد بدون انجام بازی، اما داماش حال جوانمردی و حقش خوب بود و میگفت پای حقمان
ایستادیم
میشه یک لحظه تعصبات تیمی خود را کنار بگذارید و منطقی نگاه کنی؟!
خب آقایان چرا بیت المال را خراب کردید؟..چرا از سر عصبانیت صندلی های بی گناه را شوت کردید تو سر و کله همدیگر؟
حکم باید این طوری صادر شود که تنبیه برای اونایی که صندلی ها را شکستند، و مسئولینی که نظم دادن به یک ورزشگاه را بلد نیستند
لازم است و باید اجرا شود
وقتی حنیف توی چشم های آراز زل زد و گفت:
سر نخواستنت دعواست.
آراز شکست و خرد شد.
میشکنیم و میمیریم اگر یک روز بهمان بگویی سر خواستنت اصلا دعوایی نیست.برو سراغ یک خدای دیگر.برو سراغ همان آدمهایی
که حرف های دلت را زیر گوششان زمزمه کردی و آنها هم..برو سراغ در هایی که زدی و هیچکدام در خانه من نبود
الهی هیچ وقت توی دم و دستگاه خداییت به ما نگویی: سر نخواستنت دعواست
شما هم مثل من هستید یا..؟
وقتی یک موضوعی یا یک شخصی حسابی ذهنم را درگیر خودش میکند، توی این زمان هر جمله ای بخوانم یا هر حرفی را بشنوم زودی
پرتش میکنم سمت هدف مورد نظر و دربارش دو دل میشوم.
مثلا با خواندن یک جمله یا شنیدن یک حرف به خودم میگویم:
یعنی بی خیالش بشم؟..یعنی همش یک تصور هست؟..یعنی بهش بچسب و براش تلاش کنم؟
القصه که درگیری بالا میزند و هزارتا حرف و سوال. اما یک وقت هایی دنبال یک جمله یا یک حرف میگردی تا محکم بهت بگوید :
برایت پر از خیر و برکت است و رهایش نکن
چند روزی هست به چراغ های روشن خانه ها به وقت سحر عادت کرده ایم
اما این شب ها خاص تر است
وقتی همه را دور هم توی خیابان های این شهر می بینیم و
از ته دل برای همدیگر دعا می کنیم
اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِی فِی دُعَائِکَ وَ مَسْأَلَتِکَ
انگار بند بند دعای افتتاح را با کلی امید برایت نوشته تا وقتی شب های ماه رمضان می خوانیش ته دلت یک آخیش بلند بگی و جگرت
خنک بشه که چنین خدایی داری.
خدایی که مثل بنده هاش برای دو کلمه حرف زدن باهاش نباید دنبال منشی و وقت گرفتن باشی. به قول یکی وسط امتحان هم میشه بهش بگی خدایا اگر جواب این سوال را میدانی بهم بگو.یا وقتی توی پیاده رو خیابان قدم میزنی تمام راه باهاش درباره اتفاقات روزت بگی
خدایی که بهمان اجازه داده بدون مقدمه چینی و هی من من کردیم بریم سراغ اصل قصه
اما
یک وقت هایی باید براش ناز کنی و بگی ، نیاد روزی که اجازه حرف زدن باهات را ازم بگیری