رنگ مورد علاقه اش
سبز بود و هنوز هم هست.وقتی امروز برای خرید یک شلوار جدید دوتایی به یک پاساژرفتیم به مسئول فروش گفت
یک شلوار دمپا
گشاد پارچه ای و سبز رنگ. خانم فروشنده کلی گشت و گفت رنگ سبزش که به سایز شما
بخورد تمام شده.خیلی شیک و
مجلسی خداحافظی کرد و رفت سراغ یک مغازه دیگه.وسطای راه
بهش گفتم خب یک رنگ دیگه بپوش.
نمی دانم چی شد که یک
دفعه نفسش به شماره افتاد و چشماش کلی گشاد شد.زودی سمتش رفتم و گفتم خوبی؟. ازم
فاصله گرفت و گفت:
رنگ سبز محبوب ترین رنگ برای من هست.چطوری میتونم دنبال یک رنگ
دیگه بروم.
روی نیمکت وسط
پاساژنشستم و با خودم گفتم"
وقتی لا به لای عادت
های زندگیمان قدم میزنیم ،می بینیم خیلی از ان ها بر اساس یک علاقه ابتدایی کم کم
به یک عادت تبدیل شدند و
حاضر نیستیم تغییرشان بدهیم.خیلی از ماها عادت به یک سبک
لباس پوشیدن کردیم..عادت به خواندن یک سبک کتاب کردیم..عادت به
انتخاب دوست براساس
یک چهارچوب بندی کردیم..عادت به دیدن یک ژانر فیلم و سریال داریم...عادت به خوردن
یک سری طعم هایی
غذایی داریم
عادت هایی که شاید
امنیت کامل را برایمان ایجاد کردند اما خیلی هم محدودمان کردند و بعضی شناخت ها را
ازما گرفتند.نمی گویم برویم
توی دنیای رفاقتمون و آدمهایی را انتخاب کنیم که اصلا
با باورها و علایقمان سازگار نیستند ، نه منظورم این هست که میشه با کمی تفاوت
های
ساده و کوچیک هم دوست شد..یا فقط بابت ظاهر و نوع پوشش باهاش مخالفت نکنیم...یا به
قول کتاب تولستوی و مبل بفنش بد نیست
گهگاهی وارد ژانرهایی بشویم که علاقه ای
بهشان نداریم.یا حداقل یک وقت هایی مدل لباس هایمان را تغییر بدهیم.
بالاخره با یک کیسه
از مغازه بیرون می آید و بدون پرسیدن سوال میدانم که الان صاحب یک شلوار دم پا
گشاد سبز رنگ شده است.