خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

این روزها تصمیم گرفته بودم که تو اینستا کلی مطلب روزنگار نویسی بذارم،با عکس های بامزه و متن های انرژی بخش

اما دیدم ممکنه روزنگار نویسی هایم برای کسی جذاب نباشد

کمی فکر کردم و دیدم این روزها مردم دنبال متن های ساده نیستند

این روزها مردم  دلشان عکس های لاکچری میخواد تا باور کنند که هنوز حالشان خوب است و ..


همش تقصیر شماست آقای رییس جمهور


با کلید به جای باز کردن درها،قفل ها زدید و بر در که رستم و آرش هم نمی توانند بازش کنند

  • bahar tehrani

خدا نکند به ادم بگن به مدت یک ماه یک سری از خوراکی ها را بذار کنار

هیچی دیگه،در حد قحطی زدگان آفریقا ولع پیدا میکنی و دچار یک سیری اجتناب ناپذیر...

این مربی بنده خدای ما گفت: خانما چالش تیر:

اجتناب از شیرینیجات مصنوعی

گفتیم خوب ما که اصلا اهل چای شیرین و قند نیستیم،اما از صبح که اومدم یک بستنی و یک کیک خوردم. خدا اخرش را بخیر کنه

  • bahar tehrani

این روزها تب فوتبال وحشتناک داغه.چون علاوه بر جام جهانی،تیم ها هم برعکس شدن.مثلا آلمان می بازه،پرتغال به مراکش شانسی

گل میزنه..ایرانم که خدایی ترکونده

اینجانب نیامدم درباره فوتبال صحبت کنم.میخوام بگم خدایی یه کم گزارشگر های جوان بیارید.خیابانی چی میگفت سربازی ایران و اسپانیا؟

ناروان؟...یک جا فکر کردم کارگردان بازی حاتمی کیاست،آخه  میگه سعدیمان رو زدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟..توقع داشت یکی از وسط زمین بگه کیروش

کیروش به گوشم..حاجی بچه ها رو بکش عقب؟

خب برادر من تو یک خیابان هستی پر از احساس اما نه دیگه در این حد.آخر بازی میگه ایرانی هنوز زندست..خب یعنی چی؟.قراره بعد از 

هر بازی بریم خودکشی کنیم؟

حالا اینا به کنار،سر ظهری بابام زده شبکه ورزش.خیابانی به عنوان مجری داره درباره بازی دیشب ایران حرف میزنه،اونم با کلی اشک


نتیجه اخلاقی:


یا من خیلی بی احساسم یا اون در نهایت احساساته؟

  • bahar tehrani

این روزها خوابالو ام



چون خیلی مهم بود،گفتم اعلام کنم.خخخخ

  • bahar tehrani
خواستم بگم اگر بی اطلاعید،مطلع بشید که جام جهانی شروع شده

امروزم بازی ایران بود..مسعود شجاعی و سردار آزمون قشنگ روی مغز ملت تردمیل زدند،واقعا خسته نباشن

اما

در دقایق پایانی این مراکش بدبخت که صاعقه نفرین عربستان به جای اثابت به ما به اونا اثبات کرد، یک گل به خودی خیلی شیک و 
مجلسی با سر مبارک هدیه دادند.
ملت شریف ایران این هدیه را با افتخار از سر مبارک مراکشی ها قبول میکنند.
  • bahar tehrani

بله دیگه ماه رمضان هم تمام شد.الهی شکر که به تن سالم و دل خوش تمام شد.الهی بقیه روزهایی که قراره زندگی کنیم تا ماه رمضان سال دیگه را ،رسما گند نزنیم


چون یک ماه نقش جغد شبانه را داشتیم،دیشب هم به رسم این شب ها خوابمان نبرد.ساعت یک ربع از هفت بیشتر بود که کم کم شروع 

کردیم برای حرکت به سمت مسجد محل.نرسیده به حیاط مسجد دیدیم که حاج آقا نماز را داره تمام میکنه و میره به فی امان الله.جمعیت 

هم با چشمان نعلبکب مانندی پر از علامت سوال که حاجی کجا؟.نماز هشت بود چرا شد هفت؟


خلاصه اخبار رسید که ای اهل الکبریا و العظم شتاب کنید که حاجی یه نماز دیگه هم تو حسینه دوتا کوچه بالاتر هم میخواند..این اهل الجود 

و الجبروت هم شتابان به سمت حسینه.من و مامان هم لا به لای این اهل در حرکت که یک دفعه دیدیم ای بابا این اهل العفو و الرحمه همه

 آذری زبان.خلاصه نماز را خواندیم و آخرش گفتم :

خدایا الهم اجعل للمسلمین عیدا..دمت گرم که نمازت عربیه

  • bahar tehrani
گل سرخ و سفید و ارغوانی         فراموشم نکن تا می توانی

لا به لای امتحانات ثلث سوم و خانه تکانی های مامان توی اسفند،دلمان شور دفترچه خاطرات هایی را میزد که بین هم رد و بدل میکردیم
و هر روز آمار میگرفتیم که زهرا تو نوشتی،نسترن فردا بیار دفتر را بده به الهام..و بعد بردن دفتر پیش معلم هایی که بیشتر از بقیه دوستشان داشتیم و نوشتن نصحیت که دختر خوبم درست را بخوان برای رسیدن به اهدافت بجنگ.

این روزها ثبت خاطراتمان فقط مجازی شده  و عمرش بیست و چهار ساعت.استوری هایی که بیشتر دیده میشوند و هر روز یک ویژگی اپدیت شده.وکلی خوشحالی.انگار میترسیم خاطراتمان را با ساده ترین فن نوشتاری و معمولی ترین عکس ها ثبت کنیم 

به قول شاعر،حالا که پر از حرفیم،دیگر زنگ انشا هم نداریم


  • bahar tehrani



کتاب روایتگر جنگ از نگاه دو نوجوان در جنگ جهانی دوم هست.ماری ،دختر نابینای فرانسوی که   مجبور به مهاجرت از پاریس میشود.ورنر،پسر یتیم آلمانی که باید به مدرسه نظامی برود .حال و هوای جنگ از نگاه ماری و ورنر خواندنی و جالب است.پر از افکار و ترس های نوجوانی.ورنر برای کمک به ارتش آلمان راهی شهری می شود که ماری در اونجا با عموی پدرش زندگی میکند.نقطه مشترک ماری و ورنر ،علاقه هردوتای آنها به کتاب و رادیو هست.دیدار ورنر و ماری با همدیگه در یک زمان نامناسب اتفاق می افتدو...


کتاب تقریبا پانصد و سی صفحه هست.از حاشیه پردازی و توصیف های الکی به دور اما آنقدر داستان روان نیست که طی چند روز تمام شودفشاید هم من دیر تمام کردم بابت بی حالی روزهای ماه رمضان.قصه با یک پایان واقعی و اندکی تلخ تمام میشود.اما زیبا و بدون سردرگمی خواننده و مشخص شدن حال شخصیت های اصلی داستان   




  • bahar tehrani

ماه رمضان داره نفس های اخرش را میکشه و بارش را جمع میکند برای رفتن تا سال دیگه.و به قول عزیز فردا غروب خدا اون گندم بهشتیش را از کنج 

دلمان برمیدارد

یک جای خواندم که نوشته بود:

یک روز آقای بهجت میگویند:

وقتی بچه بودیم و سر سفره غذا نمیخوردیم،موقع جمع کردن سفره مادر با دستاش چندتا لقمه زورکی بهمان میداد که گشنه نمانیم


خدایا

کم کم سفره مهمان داری و برکتت را توی ماه رمضان داری جمع میکنی،میشه چندتا لقمه زورکی بذاری گوشه دلمان تا ماه رمضان دیگه گشنه و سردرگم و گیج نمانیم

و عجیب این لقمه های زورکی بر دلمان مینشیند

  • bahar tehrani
چند روز پیش مهمان های برنامه ماه عسل چندتایی رزمنده بودند.رزمنده هایی که توی نوجوانی و جوانی کلشون پر از عشق موتور سواری 
بود و پاتوقشون کورس های شبانه توی پیست و پول هایی که جمع میشد برای خرید آخرین مدل موتور.عمو عباس تعریف میکرد، یک روز
توی پیست گیشا یک ماشین مشکی امد و گفت بیا بالا کارت داریم.توی ماشین دکتر چمران نشسته بود و همان لحظه بهم پیشنهاد داد
به عنوان موتور سوار برم جبهه.من که نه همه بچه های پیست رفتیم

برنامه تمام شد...

به مامانم گفتم: این مملکت کلی دکتر چمران میخواد توی هر زمینه ای.این بشر هم چشمای تیز بین داره و هم یک مغز پر از ایده و تیزبینی
نگاهش کن،برای نجات جان زخمی ها و جلوگیری از لو رفتن عملیات،نرفته دنبال چندتا بچه بسیجی که چندماهه باباشون موتور خریده.
رفته دنبال چندتا موتور سوار حرفه ای،چون مرد عمل میخواسته،مرد جنگ.

چقدر این روزها جای دکتر چمران خالیه...چقدر این روزها آقا زاده ها و آدمای نالایق،جایگزین مردهایی شدند که مرد میدان جنگ و عمل کردن هستند.
  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان