باران های عجیب خردادی که از دل عصر شروع میشود تا نیمه های شب
و اخرین قطراتش را راهی سحر های ماه رمضان میکند
- ۰ نظر
- 23 Khordad 97 ، 00:29
باران های عجیب خردادی که از دل عصر شروع میشود تا نیمه های شب
و اخرین قطراتش را راهی سحر های ماه رمضان میکند
یکی از سرگرمی های خانه داری برای من،خریدن وسایل مورد نیاز خانه از میدان تره بار هست.میدان های امروزی که به قول قدیمی ها
شیر مرغ دارند تا جون ادمیزاد(درست گفتم؟.مگه مرغم شیر داره و ما هنوز کشفش نکردیم؟)
امروز وقتی جلوی غرفه های میوه فروشی می استادم،دلم میخواست سبدم را پر از میوه های تازه و رنگی کنم و مثل این تبلیغ فامیلا و رب
گوجه تبرک،وسط باغ بدوم
اما یک لحظه تمام خیال پردازی های میوه ایم را کنار زدم و روبروی میوه ها واستادم و گفتم:
خدایا
دستت دردنکنه که این همه میوه های خوشگل و خوشمزه آفریدی.میوه های وقتی میخوریم حالمون سرجاش میاد و میگیم ای خدا چقدر
چسبید
خدایا
لطفا به تمام پدرها و مادرها کلی پول پربرکت و حلال بده تا جلوی درخواست های بچه هاشون شرمنده نشوند.کلی پول بده تا هر پدر و
مادری بتواند برای بچه هاش کلی میوه بخرد و نگاه هیچ بچه ای پر از حسرت نماند
این روزها عجیب حسود شده ام
حسادت به ادماهایی که برای یک روز هم که شده از باب الجواد وارد میشوند و روبروی گنبد طلاییت ،زیر آفتاب گرم خرداد و با لبهای خشک شده از
عطش روزگی میگویند:
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
چند روزی هست که جنگ بالا گرفته است.جنگ داخلی را میگویم..جنگ بین افکارم را..جنگ بین افکار خودم و ارزش ها هست
و وقتی جنگ شدت میگیرد که آدمها را میبینم..آدمهایی که ارزش هایشان هیچ معنای ندارد..هیچ وقت وارد دنیای عقاید آدمها نشدم.هرکس
عقایدش برای خودش قابل احترام.اما قبول کنیم ارزش بعضی از عقاید آدمها کاملا بی ارزش هست.و جالب زمانی که دفاع میکند از این بی
ارزشی ها
عقاید و نگاه های آدمها باهم متفاوت است
این روزها وقتی ماه عسل را میبینم،تا مدتها کلی فحش و نفرین نثار دولتمردان کشورم در هر زمینه ای میفرستم که دستتان درد نکند که
بلد نیستید حق یک ورزشکار را بگیرید..بلد نیستید به روستاها آب برسانید و بلد نیستید حمایت کنید از اقوامی که در مرزهای ایران دنبال
گورهای دسته جمعی اقواشان میگردند.
تو کتاب ،لذتی که حرفش بود،پیمان هوشمند زاده نوشته: توی عکس ها به ببیننده ای لبخند میزنیم که در زمان آینده داره به چهره های ما
نگاه میکند.یا یک جای دیگه کتاب میگه :عکس ها پر از قصه هستند.
لا به لای وسایل قدیمی دنبال اولین دوربین عکاسی میگردم که راهش به خانه ما باز شد.از شدت خاکی که که روش نشسته،نمیتونم
رنگش را تشخیص بدهم.با دستمال خاک هایش را کنار میزنم.یکهو تمام خاطرات به مغزم هجوم می آورند..نگاتیوهای سی و شش تایی
که برای ثبت لحظات توی دلش کلی دلشوره میگرفتی که خدا کند خوب بیافتم.آخه اون وقت ها گزینه دیلیت و دوباره عکس بندازی وجود
نداشت.و این آغاز یک ماجرا بود.مرحله بعدی کلی قربون و صدقه رفتن آقای داداش بود که برو عکاسی علی آقا تا عکس ها را ظاهر کند.
و دل نگرانی یک هفته و کلی خیال بافی که توی عکس چطوری افتادیم.
عکس ها که به دستمان میرسید یک پروژه خندیدن و جیغ کشیدن داشتیم که وااای نگاه کن ،چرا چشمام بسته افتاده؟..چرا روسریم کجه؟
. اما...
عکس هایمان هم پیشرفت کردند.اگر دوستش نداری خیلی راحت دیلیت میشه و دوباره..دلت بابت تعداد عکس هایت شور نمیزند که
نکند نگاتیو پرشود و کلی عکس ننداخته..و از همه شاید تلخ تر که عکس هایمان دیگر قصه ای ندارند..برای گرفتن عکس های دسته
جمعیمان نیازمند یک عکاس نیستیم..
ممنون اردیبهشت جان که باران هایت را با خودت نبردی و امانت گذاشتی در دستان خرداد
و همچنان باران رحمت الهی..الهی بی خطر و بنشیند بر جان و حال دلمان را خوب کند
نشستیم به تماشای یک فیلم دیگر
داستان تکرار یک قصه در زمان حال است.قصه ای که فکر میکردیم سالهاست خاک خورده و مردان اپدیت شده این روزها این خصلت را ندارند
اما انگار بعضی اخلاق ها قرار نیست مطابق با روز بهتر بشوندو قرار است همان کهنه بمانند.
بعد از دیدن فیلم یک حس سردرگمی عجیبی مابین احساساتم داشتم.حس دلسوزی برای ملی...حس عصبانیت از دست سیامک...حس
مگه کوری بودی که زنش شدی برای ملی..حس ترحم برای سیامک..پر از علامت سوال و پر از دلسوزی برای شیوه تربیت سیامک و پر از
ناراحتی برای از چاله به چاه افتادن ملی...
اما این بین پر از حس تنفر بودم از مادرایی که بودن..مادری که تمام زندگی اش دیدن سریال های ترک بود و دلواپسی بابت نگاه همسایه ها
مادری که پر از حس کینه بود و خوشحال از تجربه زندگی تلخ خودش اینبار برای دختر مردم...اگر مادرها خوب بودند و خیلی موضوعات را یاد
بچه ها میدادندقطعا زندگیشان عالی بود و شیرین.
و بین تمام این شخصیت های سردرگم و پر از تلخی،مراد ،برادر ملی هم یک شخصیت گس داشت.برادری که حواسش نبود که محبت و
عشق به خواهر را نباید پشت غیرت احمقانه قایم کرد
فیلم عالی بود..از نظر فیلمانه..بازی..و خالی بود از کلی ابهام و سردرگمی بیننده که خب حالا فیلم چی بود و آخرش چی شد؟
سفرنامه های منصور ضابطیان از اون دسته سفرنامه هایی هست که مینشیند بر جانت.
اینبار تو کوچه و پس کوچه های مراکش باید مراقب باشی تا گم نشوی.باید حواست باشه که مردمش عاشق چای نعنا هستند و فرانسوی
حرف میزنند.اینبار بیشتر با آدما و فرهنگاشون آشنا میشیم.
قلم منصور ضابطیان اونقدر روان و قابل لمس هست که اگر هیچ وقت به کشورهایی که سفر کرده،تو سفر نکنی ،ولی باز میتونی طوری
دربارشون حرف بزنی که انگار سفر کردی