خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

داستان روایتگر دوران حکومت طالبان بر مردم افغانستان است.یک حکومت با قوانین و مقرارت عجیب و باورکردنی اش.مثلا هیچ زن و یا 

دختریحق ندارد بدون پدر،همسر،و یا برادرش از خانه خارج بشود.پروانه دختر بچه باهوش قصه،روایت کننده و شخصیت اصلی داستان 

است.وقتیبه گناه نکرده پدر پروانه را دستگیر میکنند،پروانه تصمیم میگیرد برای کسب درآمد و تامین خرجی خانواده موهایش را بزند و 

باظاهری پسرانهوارد جامعه بشود.

داستان حرکتی آرام  مناسب دارد.بیننده را به فکر می اندازد اما تلخیش آزاردهنده نیست و خسته کننده هم نیست.پیشنهاد میکنم که ببینینش




  • bahar tehrani

روزهایی که هوس ،هوا خوری میزنه به سرم.یه لیوان چایی میریزم و توی بالکن روی نیمکتم میشینم.به درختای توی حیاط نگاه میکنم،به 

آسمان و کلی فکر و خیال به ذهنم هجوم میاره.بعد به خودم میگم که باید توی این هوا رفت پیاده روی..رفت توی خیابون..گردش

هنوز تصمیم جدی نگرفتم که به خودم میگم بیخیال.توی خیابون نمیشه دنبال سکوت و آرامش گشت.یا باید الکی ساعت ها توی پاساژراه 

بری...یا توی ترافیک ولیعصر گیر کنی و نفهمی درخت ها چطوری روی شیشه ماشین سایه انداختن..یا برای خوردن یک فنجان دمنوش بهار 

نارنج بری توی یه کافی شاپ شلوغ و با اون همه صدا نتونی غرق دنیای خیالی خودت بشی. پارک هم هست اما اینقدر آدمهای جور واجور 

و نگاههای مختلف هست که یادت میره اومدی هوا خوری

پس سرم رو بالا میگیرم و خدا را بابت خانه ای که حیاط و باغچه داره و مال خودمانه شکر میکنم


ولی این جاهایی که گفتم عالین برای بودن با یک رفیق

  • bahar tehrani

خانه لهستانی ها

یک رمان ایرانی..


داستان روایتگر ادم هایی هست ساکن یک خانه بزرگ تو جنوب شهرتهران.خانه ای بازمانده از سالهای دور.داستان در زمان پهلوی دوم میگذرد.قصه ادمها و زندگی های متفاوتشان

روایتگر داستان پسر بچه ای ارام اما پر از فکر و هیجان کودکی به اسم سهراب است.

داستان یک حرکت روان و عادی دارد و قصه پر از اتفاقات عجیب و غریب نیست .بلکه داستان خیلی عادی جلو میرود اما پایان قصه خیلی پلیسی و ترسناک تمام میشود



به عنوان یک رمان و داستان ایرانی زیبا بود و خواندنش برای من پر از جذابیت


  • bahar tehrani

مروارید رو به جهان شاه میکند و می گوید:

خواهر،مسلمان شدی چون انان شکستمان دادند؟

جهان شاه میخندد و میگوید:

من به دین انکه شکستمان داده در نیامده ام.بلکه به دین دختر رسول الله درامده ام.ان هم در رویا نه به حرف فرمانده لشکریان عرب.



اسرا را صف کرده اند تا مورد بررسی خلیفه قراربگیرند.اضطراب وجود مروارید را گرفته اما ارامش جهان شاه دیدنی است.همه نگاهشان میکنند.چشمان قهوه ای..گیسوان خرمایی..لب هایی مانند نارگل و  قامتی رعنا


سکوت حکمفرما میشود و یک صدای اشنا میگوید:

ای عمر،تو زبان اسیران عجم را نمیدانی

مروارید تعجب میکند از نجوای جهان شاه

علی..علی..همان نامی که یادم رفته بود


علی(ع) پیش میاید .اهسته و دلنشین مثل پدری دلسوز.رو به جهان شاه میگوید:

-نامت چیست؟ 

-جهان شاه

_جهان شاه،ان بانوی نورانی که سیده نسا عالمیان..

_اری خودمم

_نامت از این لحظه شهربانو است و همسر پسرم حسین


نگاه شهربانو به نوزاد است و وشیکه دایه کودک میگوید:


چشمان پسرت علی به زیبایی چشمان خودت است..همان رنگ..قهوه ای..چشمانش ایرانیان را دارد و هیبت جدش علی ابن ابیطالب



تکه هایی از کتاب فردا مسافرم


  • bahar tehrani

مانند عطرهای فرانسوی

عطرش هوش از سرت میبرد

اردیبهشت را میگویم


  • bahar tehrani
این روزها همه یک عکس برای تبریک دارند
عکس بین الحرمین
عکس حرم
عکس ..
اما
من هنوز یک جامانده ام و یک ندیده
میدانی آقاجان
شما و برادر و پسرتان ،دلیلی زندگی هستید..بهانه نفس کشیدن در این روزها و دنیای پر از دود..جان دلید..آرام وجودید
اما 
هنوز ندیده ام حرمتان را..بین الحرمتان را و من مثل بقیه عکسی ندارم..طعم پیاده روی اربعین نچشیده ام

و بدون عکس تولدتان را تبریک میگویم

ممنون که در این دنیای رنگی و عجیب ،آقای من هستید..ممنون که روضه های شما مرکز آرامش وجودم هست...
  • bahar tehrani

سلام بابا لنگ دراز عزیز

چقدر حرف برای گفتن و نوشتن زیاد است.اما این روزها مردم حوصله خواندن متن های بلند و کپشن های طولانی را ندارند.

فقط دنبال عکس های رنگی و جملات کوتاه میگردند.

میگم بابا

اگر آدمها حرف نزن که از درون میپوکن.یعنی چقدر سکوت..چطوری حال دلشان را خوب کنند؟

ایکاش این روزها آدمها حرف زدن و درد دل کردن را بلد بودند

  • bahar tehrani

  • bahar tehrani

ین فیلم داستان دختری به نام سمیرا است که قصد دارد با منصور ازدواج کند، در روز پیش از عروسی مادر منصور سمیرا را برای 

معاینه نزد دکتر زنان می‌برد اما سمیرا که از این موضوع شوکه شده‌است از این کار ممانعت کرده و در خیابان اقدام خودکشی 

می‌کند، پس از اطلاع مرگ وی به دو همکلاسی‌اش آنها به دنبال دلیل مرگ دوست خود می‌روند اما دلیل خودکشی از طرف پدر 

سمیرا مخفی می‌شود.


بهارنویس:


ما که نفهمیدیم اول و آخر داستان را.میگویند یک قسمتی از ماجرا سانسور یا حذف شده.به نظرم اگر اون قسمت حذف هم 

نمیشد،زیاد اتفاق خاصی نمی افتاد..اصلا بگذارید رک بگویم که ما فهمیدیم که پدر به دخترش تجاوز کرده..ما هم قبول میکنیم 

که شما خواستید یک معضل اجتماعی را مطرح کنید. اما به نظرتون مطرح کردید؟..حالا که مطرح کردید ،چرا رهایش کردید؟

با این فیلم ساختنتان در ذهن پر از گره و سردرگمی مردم،هزارتا گره دیگر هم اضافه کردید.اگر قرار است معضل مطرح 

کنید،لطفا راه حل هم بدهید..باز خدا عمر بدهد به فیلم هیس دخترها فریاد نمیزنند که آخرش گفت،دختر بچه ها و پسر بچه 

هایتان را دست هرکسی نسپرید،به بچه ها بگوید هرغریبه ای عمو و خاله نیستند،اصلا مگر بچه ها ویترین عقده ها و نمایش 

مادرها هستند که با هر لباس و ظاهری روانه خیابانشان میکنید؟

خلاصه اینکه نفهمیدیم دلیل سکوت پدر سمیرا رو؟..نفهمیدیم سمیرا اگر بی تقصیر بود چرا خودکشی کرد؟.اگر مقصر بود چرا 

به شوهرش دروغ گفت؟..نفهمیدیم چرا مادر شوهر لحظه آخر یاد معاینه افتاد؟.روز اول از خانواده و رفتار و اصالت خانواده سمیرا

 مطمئن نبود؟..خواهر سمیرا که گفت بی خیال پدر برمیگردد به ماجرای مرگ مادر...راستی بعد از یک اتفاق وحشتناک چرا 

سمیرا حالش خوب بود و از ازدواج نمیترسید؟


متشکرم آقای کارگردان ک کلی سوال توی ذهن بیننده گذاشتی و رفتی،بدون راه حل..بدون یک گره گشایی





  • bahar tehrani

چندسال پیش بود که تو یکی از روزهای بهار،موتور غرغرم حسابی روشن شده بود.مامانم بهم یک قالیچه داد و گفت بندازش توی ایوان و 

کارهات را اونجا انجام بده.روزهای اول از نظرم کار لوسی بود اما کم کم برام پر از هیجان شد.کتاب..لیوان چاییم..گلدوزی هام..نقاشی هام 

و...شده بود یک جایگاه عالی با یه ویوی عالی .

اون روزها تنها کسی که گاهی نگاهم میکرد،زینب خانم،زن همسایه روبرویی بود.اونم عصرهایی که حوصلش سرمیرفت با لیوان چاییش دم 

پنجره می ایستاد.

بعد از مردن زینب خانم،بچه هاش فقط دوسال صبر کردند و الان چندماهی میشه که خانه را کوبوندن.نمیدونم قراره چقدر خانه ویلایی زینب 

خانم قد بکشه و یه ساختمان چند طبقه بشود.اما این روزها و عصرهای بهاری به مامان میگم من دیگه کجا بساطم را پهن کنم؟

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان