خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

بله بریم سراغ سریال دیوار به دیوار

نکته اخلاقی این سریال:

همه بچه های المپیکی،عینک ته استکانی نمیزنن...موهاشون لانه کفتر نیست..لباس های شلخته هم نمیپوشن

بینشون بگردی و شانس اتوسا خلیل زاده را هم داشته باشی،یکی مثل حسام توکلی پیدا میکنی

اتوسا چه پزی بده به دخترای فامیل...این یعنی فیلم نه اینکه همش بگه دست تو دماغ نکنید..معتاد نشید..طلاق نگیرید...باباباتون دعوا نکنید.

کیا یه حسام توکلی میخوان؟.


  • bahar tehrani

کتاب را مثل یک بچه نو رسیده بین دستام محکم گرفتم و تو پیاده رو انقلاب وسط اون همه جمعیت راه افتادم...حاج علی فتاح..قیدار..رضاارمنی..درویش مصطفا..هفت کور..ارمیا..سهراب..چهل و هشتی ها و سیلورمن.و اینبار کی؟!


کتاب را بستم از پشت میز بلند شدم.با خودم گفتم این نبود قلم رضا امیر خانی.


داستان روایتگر...روایتگر...واقعا نمیدانم روایتگر چی بود؟ دعوای همیشگی یک زن و شوهر؟..جنگ بین یک زن مدرنیته با یک زن سنتی؟..حسادت یک زن که مجبور بود مدرنیته باشه بین تمام دروغ هایی که میگفت؟..یک لحظه دیدم فیلم زیر سقف دودی داره تکرار میشه.نگاه به یک زن فقط از نظر ظاهر و نما مثل نمای رومی ساختمان ها.


فصل چهار را که دوتا خط یکی خوندم،نفهمیدم ادبیاتش را..ولی فقط یک جملش قشنگ بود(از گوشتش ببرانید و بهجانش بخورانید)

شخصیت های تک بعدی..بدون حس..بدون روح..بدون باور...لیایی که فقط یک مادر بود و دل نگران نفس های ایلیا و علایی که فقط یک معاون شهردار بود و دل نگران موقعیت شغلیش.


وقتی لیا اطراف باغ قلهک شروع کرد به راه رفتن،منتظر بودم قیدار از در باغ بیرون بیاد و دست لیا رو بگیره و ببرتش پیش شهلا.اما...


دلم تنگ نبودن ارمیا بود و بین خط های کتاب دنبالش میگشتم اما وقتی پیداش شد که طعم کتاب برایم تلخ و دل زده بود و حرفهایش بین سردرگمی های ذهنم باز هم مینشست


اینبار داستان درویش مصطفا و سهراب و هفت کوری نداشت که حرفهایشان بین تلخی های این شهر و روزگار ارام بخش جانمان باشد.


اما 

چقدرخوب شد اقای امیرخانی یادمان انداختی که امثال علا در شهرمان زیاد است انقدر زیاد که ربطی به شهری و روستایی بودنشان ندارد.میدانید شهر پر شده از ادمهایی که وقتی به مقام و جایگاهی میرسند ،یادشان میرود ریشه ها و گذشتشان را


راست میگفتید اقای امیرخانی.خیال های ادمهای شهر همه نقاشی هایی شده بر تن بلند و قد کشیده ساختمان هایی با پنت هاووس هایی نمادین



اقای امیر خانی..

بعد از مدتها عجیب حالمان را گرفتید با قلمتان..ما همه منتظر ارمیا و سهرابی بودیم که بین سختی های روزگار حال دلمان را خوب کند.نه اینکه نمکی شود اتشین روی زخم هایمان.اماهنوز خیال های ذهنیمان اسیر حاج علی فتاح و قیدار و ارمیا هست و هنوز بین خستگی های این شهر نمادین فریاد میزنیم کجایی سهراب و دلمان گرم است به قطعه چهل و هشتی ها و حرفهای درویش مصطفا


#بهار_نویس 


#یک_دیدگاه_کاملا_شخصی


#جای_کلی_حرف_خالی_بودتو_قصه

#نقدم_به_معنای_جنگیدن_بارضاامیرخانی_نیست



  • bahar tehrani

لا به لای ماجراهای بامزه عید،نشستیم به خواندن کتاب

ویلی،توی یکی از روزهای پاریس زیر باران تصادف میکند و برای همیشه ویلچر نشین میشود.لوئیزا که کارگر یک کافی شاپ هست از کار

 بیکار میشود و دنبال کار.لوئیزا که یک دختر عجیب و بامزه هست توسط موسسه کاریابی به عنوان پرستار به خانه ویلی فرستاده میشود

لوئیزا در تمام مدت در حال برنامه ریز برای امیدوار ردن ویلی به زندگی هست اما یک روز لا به لای حرف های خواهر و مادر ویلی ،متوجه

میشود که ویلی تو یکی از موسسات سوئیس یک فرمی امضا کرده که طبق اون قرارداد شش ماه دیگه با درخواست خودش،به زندگیش

پایان میدهد.این موضوع زمانی برای لوئیزا روشن میشود که یک عشق بین آنها جان گرفته و ویلی....


نگاه من:

بعد از مدتها سراغ یک رمان عاشقانه رفتم،چون خیلی اهل این مدل رمانها نیستم.تو یک سایتی خواندم که داستان تخیلی هست اما از

اخبار جهان به نظر میرسد که در دنیا این تصادف ها متاسفانه زیاد است.داستان روایتگر یک عشق آبدوغ و خیاری نیست.بلکه یک عشق

جالب و یواش یواش است.بیشتر نگاهم سمت قسمت هایی بود که ویلی به لوئیزا کلی حرفهای جالب میزد مثل اینکه:

خیال پرداز باش..از رفتن نترس..دنبال رویاها و آرزوهات بگرد..پر از هیجان باش

در کل از خواندن این کتاب پشیمان نیستم،حداقلش این بود که با قلم نویسنده آشنا شدم.اما بیشترین دلیل شهرت این کتاب بابت

تبلیغات وبلاگ های ایرانی و جودهی افراد تو اینستا بود.هیچ وقت این کتاب را به کسی هدیه نمیدهم ،چون بهتر از این کتاب داریم.



  • bahar tehrani

دیشب حال و هوای دنیای اینستاگرام بسی معنوی و فانتزی بود

این روزها تمام استوری ها و پست ها پر بود از عکس های تهران گردی و سفرهای استانی با کلی ژست و مدل لباس و رنگی رنگی بودن مانتو ها که 

خبر از عید میداد.و تو هر دوتا استوری یک دوربین گرانقیمت و کلی حرف درباره اینکه بله ما هم عکاسی میکنیم.و بالای سه هزار ببیننده تو استوری 

و چهرهزارتا به بالا لایک.

اما بالاخره غروب سیزدهم فروردین از راه رسید و استوری ها رخ واقعی خود را نشان دادند که ای وای فردا باید مدرسه برویم و اگر خواب بمانیم چی؟.

پیک شادیم راتمام نکرد و .....


خدایی تصورش خیلی جالبه که وقتی شاخ اینستا را با روپوش سورمه ای تو سوریس مدرسه ببینی،چشمات اندازه نعلبکی مادربزرگ بود و بگوییم باور

کنیم که تو همام ایکس دبلیو اینستایی؟

مخالف تکنولوژی و پیشرفت نیستم ،اما کمی مطابق سنمان و اون عددهای شناسنامه زندگی کنیم.برویم پی بازی ها و رویاهایمان نه دنبال لایک ها

و فرهیخته بودن در دنیای مجازی.اگر هم آمدی به دنیای مجازی حداقل خودت باش

  • bahar tehrani

نزدیکای ظهر بود که تو یکی از گروهها خبر گذاشتند که از برای چه نشسته اید قراره تا آخر فروردین تلگرام فیلتر بشود.

خب هنوز کاملا رسمی نشده که که بازار داغ شایعات ،تنورها را روشن کردند و...یکسی رفت سراغ نظرسنجی که اگر به جای تلگرام یک پیام رسان 

ایرانی بیاد ازش استفاده میکنی؟

آدمها هم یا از روی لج بازی و گرفتن حال این دولت و مملکت ،محکم زدندن روی گزینه نه و گفتند عمرا.البته شاید چندنفری هم از روی علم این گزینه نه 

را انتحاب کردند.ان طرف تر بحث سراین بود که عمرا کالای ایرانی بخرم و نصب کنم.اصلا بزنن تلگرام را محو کنن..یکی دیگه هم این وسط عکس ولیعهد 

عربستان را گذاشت که ناهار رفته خانه بیل گیتس و بهش گفته بیا قدرت ارتباط مجازی ما را قوی کن،یکی هم زیرش نوشته بود اینا کجا میرومند و ما کجا

خلاصه...

آقای وزیر ارتباطات هم اومد پای منبر و گفت:مگه سوسکه که بخوایم محوش کنیم.چی برای خودتان میگید ؟


در کل کاری به محو شدن تلگرام یا پایداریش ندارم.میخوام بگم اینقدر زود بالای منابرتون نروید و به هرخبری دامن نزنید.بذارید حداقل دو ساعت از صحتش 

بگذره بعد لهش کنید.دنیا که دنیاست.بعضی از این ادمها یه جوری یک خبر کوچیک از زندگی مردم را تبدیل به گزارش 20:30 میکنن که انگار...

  • bahar tehrani

ای کسانی که رفتید اعتکاف تا معتکف بشوید

رفتید یه دو روزی روزه بگیرید..دعا بخوانید..با خدا جرف بزنید . جانتان را پر از حس آرامش کنید

این استوری گذاشتن هایتان چیست؟

رها کن این دنیای مجازی و لایک های آدمهایش را.واقعا سه روز به اسارت خودت و خدا دربیا و آرامش را توی جانت بنشان

  • bahar tehrani

بعد از اسم گذاری سال جدید.خیلی از ادمهایی که میشناختم و نمیشناختم ،توی استوری کالای ایرانی تبلیغ کردنند.اما از همه جالب تر این بود که تنها کالای ایرانی که تبلیغ کردند،خمیر دندان بود

یعنی ما فقط باید برای دندان های زردمان خمیر دندان ایرانی بخریم؟


یادتونه قدیما یه خانواده خرسی بودند که به باباشون میگفتند: عمو یادگار..همیشه عمو یادگار میگفت با ایران رادیاتور کی دیگه میره تو غار؟


الانم باید بگیم: با لمینت کی دیگه مسواک میزنه


لطفا به جای خمیردندان نسیم ،کالاهای دیگه ایرانی هم تبلیغ کنید

  • bahar tehrani

سفره هفت سینی که عاشقش میشی



  • bahar tehrani

عید شما مبارکککککککککککککککککککککککککک

سال جدید مبارکککککککککککککککککککککککککککککککککککککک


بلد نیستم و اصلا هم دلم نمیخواهد اینجا کلی از این اشعار و جملات بنویسم که مثلا سگ خوشبختی پاچتون را بگیره..یعنی چی؟ مگه 

خوشبختی سگه که بخواد پاچه هم بگیره؟.هیچ وقت با این اصطلاحات و ترکیب هایش کنار نیامدم


الهی تنتون سالم.دلتون خوش.عاقبتتون بخیر.الهی یک سال پر از خیر و پر از برکت و پر از اتفاقات خوب و شاد.الهی تک تک دقایق زندگیتان 

زیر نگاه حضرت مادر.الهی تک تک دقایق زندگیتون پر از دعای خیر حضرت صاحب.


  • bahar tehrani

روزهای آخر سال اینقدر در تکاپو و دویدن های رنگی و بامزه بودم که یادم که نه وقت نکردم تا اینجا هم حرف هایم را ثبت کنم.اما الان مینوسم


سال 96 با تمام دقایق و روزهایش گذشت .با تمام خاطرات تلخ و شیرینش.خاطراتی تلخ به ابعاد تمام سرزمینم و خاطراتی شیرین به 

شیرینی دل تمام سرزمینم. داشتم با خودم میگفتم بنویسم.همه چیز را.ادمهای مجازی که برایم رنگ حقیقی پیدا کردند و وارد دنیای 

رفاقتم شدند و آدمهای حقیقی که ناگهان و از سر لج بازی های دخترانه وکودکانه شان پا از دنیای دوستیمان کم کردند.حرف هایی که 

شنیدم،اشک هایی که ریختم، سکوت هایی که نشکاندم و پای هرکدامشان له شدم و یاد گرفتن هایی که بگذار ادمها بروند شاید  

یک روزی خودشان برگشتند

بنویسم از تمام کتاب هایی که خواندم،فیلم هایی که دیدم،جاهایی که رفتم،آرزوهایی که شاید زود است برای تبدیل شدند به حسرت و 

هنوز امید بسته ام به خدایی که در سال جدید به آنها رنگ حقیقت بدهد و یا آرزوهایی که تبدیل شدند به حسرت.درباره آدمهایی یا 

آدمی که وارد زندگی ام شد و فقط یک درس بود و ماندگاری نداشت و بابت بعضی عدم ماندگاری ها خدا را شکر کردم و یا بنویسم 

درباره آدمهایی که دلم میخواست توی یکی از رزوهای زندگی ام ببینمشان و یا ادمی که در زندگی ام ماندگار شود

خلاصه حرف برای نوشتن زیاد است و مینویسم اما بین این حرف ها هنوز سردرگمم درباره ادمهایی که دل نه بلکه وجودم را آزردند و 

..فکر کنم بهتر است به دستان خدا بسپارمشان.


  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان