عاشورا یعنی ،دوباره خواندن تمام روضه هایی که این شب ها خواندیم اما این بار از زبان زینب{س}
عاشورا یعنی ،آغاز قصه
- ۰ نظر
- 09 Shahrivar 99 ، 21:24
عاشورا یعنی ،دوباره خواندن تمام روضه هایی که این شب ها خواندیم اما این بار از زبان زینب{س}
عاشورا یعنی ،آغاز قصه
رسمش بود از شب هشتم محرم به بعد وسط هیئت یک حلقه درست می کرد و وسط حلقه روضه می خواند.همیشه ردیف های اول تا سوم هم مال جوان ترها و بچه ها بود.شب تاسوعا دو زانو نشست و بلند گفت: روضه امشب یعنی ادب محض و بعد با چشمای خیسش به جوان ترها نگاه کرد و گفت:
شما یادتان نمیاد ،منم یادم نمی آید اما بزرگترها همیشه تعریف کردند که شب های عملیات وقتی خبر شهادت یکی از بچه ها توی گردان می پیچید،صمیمی ترین رفیقش کنارش می رفت و سرش را روی زانوهایش می گذاشت و میگفت : دیدم از دیشب نور بالا می زنی هان نگو..
وقتی کنار عباس {ع} نشست سرش را توی دامنش گذاشت و گفت: با این همه زخم روی صورتت هنوز ماه بنی هاشمی،وقتی قمر بنی هاشم باشی،شمر هم برایت امان نامه می فرستد.
تمام نگاه عباس {ع} سمت خیمه بود و دل نگران سکینه که با دستش اشک های گوشه چشم عباس {ع} را پاک کرد و گفت: مردانه ترین اشک عالم خونی است که از چشم های تو می چکد
رسمش بود شب شهادت حضرت علی اکبر از حضرت عباس می خواند.یک سال یکی از آن پیرمردهایی که به دیوار حسینیه تکیه می داد بلند بهش گفت: چرا از عمه و بابایش نمی خوانی؟
دستش را گذاشت روی زانوهایش و گفت:
وقتی توی یک مصیبت یکی گریه می کندتا حدودی آرام می شود اما اون کسی که بغض راه گلویش را بسته و اشک هایش را پشت پلک هایش قایم کرده تا سرازیر نشوند،می شکند. سر جنازه علی اکبر{ع} با تمام ابهتش روبروی دشمن ایستاده بود تا خدایی نکرده جسارتی به پسر و پدر و خواهر نکنند اما تمام فکر و ذهنش پیش علی اکبر {ع}بود.دلش می خواست بالای سر علی اکبر {ع}بنشیند و از شدت این غم فریاد بزند. عباس سر جنازه علی اکبر {ع} شبیه عمود خمیده ای بود که برای سرپا نگه داشتن خیمه باید می ایستاد حتی به قیمت شکستن خودش
همیشه می گفت روضه علی اصغر {ع} از آن روضه های سنگینه برای من.نمی توانم تا آخرش بخوانم.محکم دسته چوبی منبر را گرفته بود تا لرزش دست هایش را کسی نبیند و بین جمعیت دنبال مصطفی می گشت تا بقیه روضه را بخواند.وقتی داشت روی زمین می نشست بین هق هق ها و نفس گیر کرده اش گفت:
حالا رباب ماند و خاطرات شش ماه مادری اش
قاسم
کاش کمی صبر می کردی تا عمو به دستی کمر راست کند و به دستی گرد غربت و گلاب عرق از جبین و چهره بگیرد.
نگاهت را میان خیمه و گودال تقسیم کرده ای.حواست پی کودکانی است که از خیمه بیرون نزنند و و صدای حسینی که رجز می خواند. یک لحظه بود، مثل ماهی از تور دست هایت خودش را رها کرد و بی هراس از آن همه سپاه و لشکر سوی حسین دوید و عمو عمو جان گویا در آغوش حسن جای گرفت.
زینب،زینب کجایی؟
حسین دارد دق می کند
کاش از خیمه بیرون می زدی و خودت را نشانش می دادی تا او ببیند که خم به ابرو نداری و نم اشکی هم حتی مژگان تو را تر نکرده است
بگذار ببیند که زخم علی اکبر بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک
#روز_چهارم
روز چهارم انگار همه به بهانه پسرانش دنبال روضه خودش می گردند.
به هم نگاه کردند و گفتند:
زخم های روی بدنش را ببین.چقدر غصه هایش بزرگتر از سن و سالش بوده
#روضه های _کوچک
#فقط_سه_سالش_بود
#روز_سوم
اصحاب خاص و قدیمی این روزها را شنیده بودند.روز دوم محرم بود که رسیدند.
انس بن حارث کاهلی می گفت:
با سپاه علی بن ابیطالب عازم جنگ صفین بودیم که به بیابان گرم و بزرگی رسیدیم.علی علیه السلام دستور به توقف داد.از اسبش پایین آمد و از بلندی به آن بیابان بی آب و علف نگاه می کرد ومثل ابر بهار می بارید که گفت:
روزی می آید که سپاهی از کوفیان فرزندم حسین بن علی {ع}را در این گودال می کشند و خانواده اش را به اسارت می برند.
#روز_دوم
#کتاب_نامیرا
_چرا در مکه نماند،محلی که همه گرد خانه خدا درآمده بودند،آن ها به هدایت نیازی نداشتند؟
__آنها هدایت را پیروی از یزید می دانستند.همان روزها یزید کسانی را مامور کرد تا حسین {ع} را توی مکه مخفیانه به قتل برسانند
_خب، وارد گفتگو می شد یا اصلا می رفت یک سرزمین دیگر.یمن و مصر و یا حتی شام.
قیس بن مسهر صیداوی روبروی عبدالله بن عمیر ایستاد گفت:
معاویه گوش شنوا برای شنیدن نداشت از فرزندش چه توقعی داری؟ اگر به یمن یا مصر می رفتم سرنوشتش مثل مکه می شد.حسین بن علی{ع} با اهل بیتش راهی کوفه شد و این حرکت بیشتر از هرچی یزید را به هراس انداخت و مسلمانان را به تفکر
#کتاب_نامیرا