خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۵۳ مطلب با موضوع «مذهبی هایم» ثبت شده است

هرسال که ماه رمضان از راه میرسد ،تازه یادمان می افتد که کلی عهد و پیمان بسته بودیم و زدیم زیرش..دوباره یادمان می افتد که باید 

تجدید پیمان کنیم و...

فکر کنم خدا به همین یادمان آمدن ها هم راضی هست ،باز بهتر از فراموشی کامل و منکر شدن عهدهایمان است

میدانید دیروز یه مطلبی را خواندم و پیش خودم گفتم که خدا از ما بنده ها بیشتر ذوق آمدن ماه رمضان را دارد.پیش خودش میگوید :خب 

بنده جانم حداقل یک بهانه ای برای صدا زدنم دارد

ایکاش لا به لای عبارت های دعای افتتاح...وقتی خرما رو با ذکر الهم لک صمنا میذاریم گوشه لپمان،کمی ،کمی به خودمان و دنیای 

رفاقتمان با خدا هم فکر کنیم

  • bahar tehrani

مروارید رو به جهان شاه میکند و می گوید:

خواهر،مسلمان شدی چون انان شکستمان دادند؟

جهان شاه میخندد و میگوید:

من به دین انکه شکستمان داده در نیامده ام.بلکه به دین دختر رسول الله درامده ام.ان هم در رویا نه به حرف فرمانده لشکریان عرب.



اسرا را صف کرده اند تا مورد بررسی خلیفه قراربگیرند.اضطراب وجود مروارید را گرفته اما ارامش جهان شاه دیدنی است.همه نگاهشان میکنند.چشمان قهوه ای..گیسوان خرمایی..لب هایی مانند نارگل و  قامتی رعنا


سکوت حکمفرما میشود و یک صدای اشنا میگوید:

ای عمر،تو زبان اسیران عجم را نمیدانی

مروارید تعجب میکند از نجوای جهان شاه

علی..علی..همان نامی که یادم رفته بود


علی(ع) پیش میاید .اهسته و دلنشین مثل پدری دلسوز.رو به جهان شاه میگوید:

-نامت چیست؟ 

-جهان شاه

_جهان شاه،ان بانوی نورانی که سیده نسا عالمیان..

_اری خودمم

_نامت از این لحظه شهربانو است و همسر پسرم حسین


نگاه شهربانو به نوزاد است و وشیکه دایه کودک میگوید:


چشمان پسرت علی به زیبایی چشمان خودت است..همان رنگ..قهوه ای..چشمانش ایرانیان را دارد و هیبت جدش علی ابن ابیطالب



تکه هایی از کتاب فردا مسافرم


  • bahar tehrani

افتخاریست که دلداده ی حیدر  باشم

من غلام علی و نو کر مادر باشم



نوشتن درباره مادر نه خیلییی سخت است و نه خیلی آسان .با بیان چندتا خاطره و جملات مفهمومی میشود کلی حرف زد

اما سخت است جبران کارهای مادر.سخت است بعد از عصبانیت ناگهانی در چشمانش نگاه کرد و حرف زد ،حرف میزنیم اما با یک غرور که 

اشتباه  از  ما نبوده و او پاسخ میدهد که گویی اتفاقی نیافتاده

الهی 

تن همه مادرها سالم..دلشان خوش..عاقبتشان بخیر

الهی

نگاه و مهر تایید حضرت مادر بر تمام کارهایمان.دنیوی و معنوی و اخروی


  • bahar tehrani
دنیای مجازی پر از پست های تبریک روز مادر شده است.همه آدمها با هر مقام و منصبی روز مادر را با کلی اشعار و متن های عاشقانه تبریک گفته اند.حتی همان سلبریتی های جذاب سرزمینمان که تا دیروز دم میزدند که در این کشور نمیشود تظاهرات کرد و فردایش گفتند مدافع حرم دیگر چه داستانی است؟

میدانید سلبریتی عزیز

امروز به قدم یک مادر..به مقام یک زن..به جایگاه دختر پیامبر،زنان و مادران سرزمین من صاحب یک روز در تقویم شدند تا ما ادمها بین دلمشغولی های زندگی یادمان نرود که مادر چه جایگاهی دارد.پس لطفا فردابالای منبر نرو.این عالم یک مادر دارد و خدا نکند روزی برسد که آه آن مادر دامنگیر زمین بشود
  • bahar tehrani

توی وبلاگ یک دوست مطلبی درباره دل نگرانی و حال بدشان درباره شهادت بچه های نیروی انتظامی و بسیجی این شب های خیابان پاسداران 

خواندم


حال شهرمان خراب است.همه دلمان گرفته از این ناحقی ها و خون جوانانمان.میدانید محمد حسین های سرزمین من کم نیستند.اصلا محمد حسین ها برای شهادت بدنیا می آیند.آنها شهید میشوند و ما میمانیم و داغ دل و حرف هایی که میشنویم.حرف هایی که هرچقدر هم جواب دهیم باز محکوممان میکنند به سکوت

میدانید

من و سرزمینم به یک زینب نیاز داریم تا بالای مجلس برود وخطابه ای بخواند.انچنان خطابه ای که  حال دلمان را خوش کند و جگرمان را خنک

  • bahar tehrani

گریه هایم را بگیری بی گمان دق میکنم


مردن از دنیای بی گریه برایم بهتر است.



روزهای پایانی ماه صفر انگار هنوز دلمان پر از اشک و گریه بود.دلمان را خوش کردیم به دقایق فاطمیه.

شکر که به فاطمیه رسیدیم




  • bahar tehrani
داستان عجیبی است ،روضه های مادر
روضه هایی که هیچکدام افسانه نیستند
روضه هایی که همیشه کنجش ،دلمان آتش میگیرد برای حسن
حسنی که همه در کوچه نگاهش میکردند و میگفتند:
فاطمههههههههههه ..ببین حسن می لرزد
داستانی که جنگ بین آب و آتش بود.وقتی شاعر داد میزند که:
مادر آب پشت در سوخت
داستان آب..آتش..تنهایی..غریبانه مردن از روضه مادر شروع شد

  • bahar tehrani

جبرئیل، شاید الان است که حال دلت را می فهمیم ،آن وقتی که پیامبر پرسید که چه نامی برایش بگذاریم؟.گریه میکردی و پیامبر جویای گریه ات بود.

چقدر سخت بود لحظه ای که داستان را  باید برای پیامبر میگفتی..وچقدر زیبا بود لحظه  دویدن های کودکانه حسن وحسینی که از قدوم مبارک یک خواهر شاد بودند...خواهری که خیلی زود...

تصور شادی های حسین به وقت در آغوش کشیدن ،زینب چقدر زیباست..


میدانید بانو

رسم بر این است که اقوام و آشنایان با هدایای کوچک و بزرگ.برای خوش قدمی نوزاد به دیدار خانواده میروند..نوزاد را در آغوش میگیرند و با کلی لبخند به پدر و مادر می گویند: الهی قدمش پر از خیر و برکت

اما من هدیه ای در خور شما ندارم تا برای دعای قدم خیرتان نزد مادر بیایم.چه دعایی کنم؟..باید دست های خالی ام را نشانتان بدهم و بگویم که 

شما منبع خیر و آرامشید..باید بگویم که حضرت مادر به دیدارتان آمده ام تا هم خودتان و هم دخترک دلبندتان ،برایم دعا کنید..دعا کنید که حجابم.. ..کلامم..نگاهم..باورم..کمی زینبی باشد..به قول حضرت عشق وسط آن بیابان.زینب فقط یک نفر است و شبیهی ندارد.خلاصه اینکه تولد شما خاندان عجیب تولدی است..تولدی که برای تبریک دست خالی می اییم و ان شا الله دست پر برمیگردیم




  • bahar tehrani

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


فاضل نظری

  • bahar tehrani

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان