چه نمازی بشود جنت اعلا وقتی
تو موذن شوی و شیخ جماعت پدرت
- ۰ نظر
- 28 Farvardin 98 ، 20:54
چه نمازی بشود جنت اعلا وقتی
تو موذن شوی و شیخ جماعت پدرت
این روزها فکرم درگیر یک موضوع شخصی هست.توی اتاق مامان بودم که روی میزش دوتا جلد کتاب دیدم.دربارش توی اینستا و صفحه های
کتاب خوانی زیاد شنیده بودم
مامان گفت: چند روز پیش سر کلاس ،خانم الماسی بهم امانت دادتش
همان جا کتاب را باز کردم ،تا به خودم اومدم،دیدم بیست تا صفحش را خواندم.کتاب انگار رزق حال و هوای این روزهای من بود.لا به لای
خط ها دنبال یک ابر قهرمان میگشتم ،ادمی که یا خیلییی تحصیلات بالایی داشته باشد یا یک مقام و منصب بالا.
اما،
ابراهیمی که من توی کتاب و بین اون روایت ها پیدا کردم،یک ابراهیم معمولی بود با کارهای معمولی ولی معمولی بودنش یک طور خاصی
بود که بدجور تو را شیفته اخلاق و کارهایش می کرد.کتاب تند تر از کتاب دیگه ای جلو میرفت اما
نمیدانم باید دربارش چطوری حرف بزنم،ولی باور پیدا کردم به حرفهایی که درباره این کتاب شنیده بودم که باید حتما یک بار بخوانیش.
وقتی کتاب تمام شد گذاشتمش روبروم و گفتم:
آقای ابراهیم هادی
بعضی کتاب ها و حرفها باید رزقت باشد تا توی وجودت بشینه،شما از اون مدل رزق هایی بودید که اگر وقت دیگه ای توی زندگیم
پیدایتان میشد ،شاید اینقدر تاثیر گذار نبود.روزهایی که به وجود یک آدم زمینی اما آسمانی نیاز داشتم تا حرفهایم را بدون خجالت
و رودروایسی بهش بگویم.و باور کنم که خدا صدایم را می شنود و به تصورات و دعاهایم رنگ واقعیت میدهد.
حب_الحسین_ یجمعنا
امسال این جمله شد ،شعائر روزهای آدمهایی که توی جاده های خاکی کربلا هستند
شد شعائر آدمهایی که جا موندن و از طریق دنیای مجازی و تلویزیون ،جاده ها را قدم زدند.
این جمله شد،آیئنه دق آدمهایی که یادشان رفته کمی تحلیل کنند،فکر کنند.
این جمله پر از حرف هست،پر از حکایت،یک دورهمی بزرگ،یک بودن عجیب آدمها کنار همدیگر.آدمهایی با رنگ ها و زبان های مختلف
آدمهایی از کشورهای متفاوت.این جمله یعنی،محبت امام حسین (ع) اونقدر عمیق و خالصه که تو یک زمان ،آدمهای متفاوت را تو یک
نقطه دور هم جمع میکند.اونقدر عظیم که تو اون جاده ها برات مهم نیست که هم قدم یک آمریکایی هستی یا یک پاکستانی.
اونقدر قشنگ که شب توی موکب سرت را گوشه بالشتی میذاری که یک روسی و هندی هم روی همان بالشت سر گذاشته اند
این یعنی حب_الحسین_یجمعنا
این روزها شهر از نگاهت خالی شده
و تو،تنها شهروند این شهری
وقتی پاییز باشد و تو جامانده باشی
باران،برایت پر از هوای تنهاییست
اما
پاییز برایشان می شود پر از قدم زدن برای رسیدن به او
دقیقا همان شعر های فروغ،شاملو که میگفت
پاییز..باران..چتر..دیدار..
این روزها تو میمانی و تمام چایی های تلخ دنیا که با هیچ قند و شکری،شیرین نمی شوند.
و خیالی پر از چایی های شیرین عراقی و این شعر که:
یک چای شیرین مسیر اربعینت را
شیرین بنوشت تا ابد فرهاد می گردد
این روزها با خودم میگویم،به کدامین مسلک و رشم و باوری،من جاماندم
این روزها عجیب احساس تنهای میکنم
یکی از صمیمی ترین دوست هایم..یکی از آدم هایی که بی دلیل و نمیدانم چرا عاشقش شده ام
چندتایی از آدمهایی که میشناسمشان..
همه برای دیدار یار تو روزهای پاییزی رهسپار جاده های خاکی عراق شده اند
و من به رسم این سالهای بدون رزق ماندم،جامانده ام
از همه سخت تر اینکه
لحظه خداحافظی و ارسال تمام دعاها و اینکه یادت نرود در قدمهایت من را بیاد آوری
بهشان گفتم
این مدت رها کنید ،دنیای مجازی را و اصلا به فکر پیام دادن نباشید
وقتی برگشتیدُچند شبانه روز باهم حرف میزنیم
اما..
الان دل برایشان تنگ شده
دوست دارم از لحظ لحظه های ان جاده های خاکی
از قصه آدمهای در راه
از قصه موکب ها
برایم حرف بزنند
هنوز محرم شروع نشده بود که علمای روشنفکر و دانای این سرزمین رفتند بالای منابر و ایراد خطابه کردند که:
آقا به جای غذا پاشید برید به فقرا کمک کنید
میگم آقا پول چند میلیونی به این مداحا ندهید ،بدهید به فقرا
تازه اصلا مجلس عزا نگیرید اینقدر مردم گریه کنند
آخرش هم که اون اقاهه که شبیه دفتر نقاشی ،سارا دوساله از کابل هست،هم زیادی سخنرانی کردند
خلاصه:
این قصه هرسال محرم هست و قصه آدم های روشنفکری که از سر احمق بازی حرف میزنند.میگم:
میشه به جای پولهای آنچنانی که میدهید و با هواپیما میرید بلاد خارجه و پول میدهید به آقا و خانم خواننده ،پولش را بدید فقرا
میگم میشه وقتی یه جا نذری میدهند دویست نفر از اقوام را راهی صف نکنید؟ آخه شما میگید پولش را بدهیم به فقرا..دیروز داشتم میرفتم سمت چیذر ،از جلوی پارک قیطریه
رد شدیم.یه رستورانه بود به اسم رستوران اصیل ،باور کنید حدود دو هزارنفر آدم با آخرین آرایش روز عاشورا توی صف واستاده بودن
فکر کنم بعضی هاشون همانایی بودند که دلشون برای فقرا می تپید..به قول خیلی از آدمها،یادتون نره همین فقرا هستند که حتی شده
یه لیوان آب میدهند دست مردم به نیت نذری روز عاشورا
ایکاش این روشنفکران جاهل خفه میشدند و میفهمیدن که جنس غم حسین فرق دارد.میفهمیدن این دوماه مشکی پوشیدن و کل شهر
مشکی بودند،یعنی نهایت حس آرامش،این مشکی به آدم آرامش میده
القصه،این آدما رو باید ولشون کرد.بعضی هاشون جوگیر شدن،بعضی هاشون الکی اشاعه اطلاعات غلط میکنند،اما بعضی هاشون
به قصد وارد ماجرا میشوند.
صدای قند شکن توی حیاط پیچیده بود. به رسم هرساله،دهه اول محرم خانه حاج آقا فتاحی،عصرها روضه زنانه بود. خرده قندها
هم سهم قندان اهالی خانه بود.ریحانه،دختر کوچیکه حاج آقا و حاج خانم لب حوض استکان ها و نعلبکی های گل سرخی را با وسواس
می شست.همه میدانستند که این استکان ها و نعلبکی ها سهم روضه های محرم هست.
خانمای محل بهم خبر داده بودند که سید علی یک ربع کمتر از چهار می آید خانه حاج خانم اینا.
سید علی پسر وسطیه سید مرتضی،مداح قدیمی محل بود و الان برای خودش آقایی شده بود. خانم جان گره روسریش را سفت کرد
رفت سمت در.محمد حسن دوید سمت خانم جان و گفت:
عزیز چرا مثل همه مهمانی ها توی اتاق منتظر مهمان ها نمیشوی؟
فاطمه خانم،لب یقه نوه کوچیکه را درست کرد و گفت: مهمان های ارباب فرق دارند.
جای سید علی کنار پنج دری و سمت حیاط روی یک صندلی چوبی بود.آخرای روضه بود که سید علی گفت:
زهیر از مدینه با حسین (ع)بود.اما باهم فاصله داشتند.هرجایی که حسین (ع) خیمه زده بود چند قدم پایین ترش هم زهیر خیمه زده بود.
دلشوره های زهیر از مدینه بدجور بیشتر شده بود.نمیدانم منزل چندم بود که جوانی یال خیمه زهیر را بالا زد و گفت: زهیر بن قین؟ علی
بن حسین گفته برای دیدارم به خیمه ما بیا.
رنگ زهیر پریده بود.لهم(زن زهیر) دید که شوهرش دارد قالب تهی میکند بهش گفت:
پسر پیامبر صدایت کرده.چرا دنبال دلیل برای نرفتنی.باید بروی.
زهیر وقتی از خیمه حسین(ع) برگشت ،همان زهیر قبلی نبود.
سید علی با گوشه عباش اشکاش را پاک کرد و گفت:
خانما ،نکنه وقتی امام زمانمان صدایمان کرد تردید کنیم....نکنه سید علی بعد از ماه محرم و ماه صفر هیچ فرقی با سید علی قبل
نکرده باشد
سلام بانوی من
این روزها حال دلمان،نامردی است اگر بگوییم که اصلا خوب نیست که تمام بدی حالمان مال دنیا و اموراتش است
حالا که برای شما می نویسم پس میگویم:
حالمان خوب است.
غرض از مزاحمت ،دیدم که راه دور است و دل بی قرار،پس مینویسم تا خوب شود حال دلمان
تولدتان مبارک
نمیدانم چندمین شمع میلادتان هست،کلا ریاضی ام داغون و است خراب و شاید دلیلش این است که با آدمها حساب وکتاب نمیکنم و سراغ شما می آیم برای حساب هایم
دیشب و امروز زیاد میهمان داشتید؟.خسته نباشید
میدانید شماها آدمهای عجیبی هستید.روز تولد به جای گرفتن کادوی تولد،با لبخند روبروی درب اصلی حرم می ایستید و چشم انتظار آدمهایی هستید که از دور و نزدیک برایتان پیام های حاجتم را بده،روانه میکنند.
زنان مذهب من کم نیستند تا مادری،خواهری،عمه بودن و دختر بودن را یادم بدهند
معلم زیاد است و شاگرد تنبل
بگذریم از حرفهایی به این خط،
قدمای عصر ما تا چشمشان به ما می افتد میگویند:
دخترای قدیم تمام کارهای خانه را بلد بودند،همه جور هنری داشتند،تنهایی از پی کوچه نمیگذشتند تا...
دخترای این روزهای عصر من،کارشان سخت تر شده است.قبول تمام کارهای خانه را یادمیگیریم،گلدوزی و بافتنی را هم سنجاق میکنیم کنار خط خطی های دفترهای نقاشیمان و اگر از پی کوچه گذشتیم حواسمان را جمع میکنیم
اما..
مشکل اونجایی هست که یادمان رفته در بین طوایف و قبایل مذهبیمان،دختری به پاکی شما داریم که نه تنها کنج خانه نشستید که بلکه علوم و دانش های عصرتان را داشتید،بلد بودی د که در نهایت مقام والای یک زن وارد جامعه بشوید و حرف بزنید ،حرفهایی که صد مرد جنگی
را محکوم با نادانی میکرد.
برایتان نامه نوشتم تا بگویم این روزها من نه دیگران ،راه را اشتباه نرفته ام ،فقط گاهی برای رفع خستگی ذهن ها و افکارا پر از سوالم ،زیادی در جاده های خاکی اطراق میکنم.
جاده پر از تابلوهای راهنمای هست اما شاید نفس،شاید زیبای،شاید رنگ ها،شاید موضوعاتی که لب مرز عقایدمان هستند،آنقدر زیاد و چشم نواز شده اند که ..
که گاهی باز با نگاه شما دوباره وارد جاده میشویم
امروز شهادت امام صداق (ع) هست.
تو کتاب آفتاب تشیع نوشته که :
بزرگترین دانشگاه و مکتبی که اسلام را یاد میداد مال امام صادق بود.این دانشگاه در شهر مدینه بود و کلاس هایش هم تو مسجد پیامبر
برگزار میشد.وقتی کتاب را تمام کردم،پیش خودم گفتم با معرفی شخصیت امام صادق،میشه خیلی ها را به دین اسلام دعوت کنیم.
دینی که پر ازآموزه های علمی هست.
مثلا همین آقای جابربن حیان که از مخ های ریاضی و شیمی جهان هست،و دایره المعارف بریتانیا و یک پروفسور انگلیسی به اسم
هولمیادر دربارش گفته اند که: عجبی استادی داشته است.همین آقای جابر نزدیک پانصدتا مقاله علمی زیر نظر امام صادق نوشته
است.
میدانم که برای آشنایی خودمان با دین اسلام توی هر زمینه ای میشه سراغ امام صادق رفت و سوالاتمان را جواب بدهیم.
لطفا خیلی ساده نگویید که ما شیعه شناسنامه ای هستیم.که اینطور نیست
این روزها عجیب حسود شده ام
حسادت به ادماهایی که برای یک روز هم که شده از باب الجواد وارد میشوند و روبروی گنبد طلاییت ،زیر آفتاب گرم خرداد و با لبهای خشک شده از
عطش روزگی میگویند:
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا