خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

الیس در سرزمین عجایب  جز اولین کتاب داستان های کودکی ما بچه های دهه شصتی بود.دخترکی که با خوردن

یک شیرینی، کوچیک و بزرگ میشود و باغی که تمام موجوداتش سخن گو هستند

داستان این فیلم کمک کردن الیس برای نجات سرزمین و نجات اقای کلاهدوز از افسردگی و پیدا کردند اعضای

خانواده اش هست...داستانی که پر از تخیل و افکت های هیجان انگیز هست..اما در فیلم هم مثل داستان های

کودکی ماها خیر بر شر پیروز می شود

اگر دنبال یک فیلم بامزه و یادآور خاطرات کودکی هستید حتما سراغ این فیلم بروید



 


  • bahar tehrani

داستان یک موضوع کاملا به روز و اپدیت شده است.عقیده خیلی از پدرهای سرزمین من که نمی دانم بر اساس


تجربه هایشان یا دلایلی هست که هیچ وقت حاضر به بازگویی انها نیستند و شاید اصلا دلیلی ندارند، رقم

میخورد


دختر جوانی که دلش میخواهد در یک دورهمی دوستانه شرکت کند اما با مخالفت پدر روبرو میشود و برای کم


نیاوردن و نشنیدن این حرف از دوستانش که :پدرت به تو اعتماد ندارد، تصمیم میگیرد به یک سفر پنهانی برود


نگاه من:

داستان خیلی جالب و پر از معنا است .روایت یک پدر که در اوج عصبانیت حاضر نیست شخصیت دخترش را


جلوی دوست و پدر دوستش خراب کن.پدری انقدر نگران که تمام مسیر را گریه میکند و بعد از دوباره از دست


دادن دخترش برای بهم نزدن فضای ارام خانواده به مادر دروغ میگوید تا با عث تمام دلشوره های یک مادر از راه


دور نشود.و پا گذاشتن روی غرور مردانه اش و دیدن خواهر بعد از سالها بای ک شرایط سخت زندگی.دلتنگی به


وقت یک خواهر و برادر اما عاجز از بیانش باز به رسم غرور ایرانی ادمها.


داستان روایت کننده یک خانواده ناب ایرانی با تمام سخت گیری ها و مشکلاتش است.روایت گر اینکه واقعا هیچ کجا خانه ادم نمی شود


پیشنهاد میدهم ببینید و دیدگاهتان را به من هم بگویید

 

http://farsiup.com/images/m14jxkpjj7e84xgcz.jpg

  • bahar tehrani
اولین باری که شیفته قلم رضا امیرخانی شدم،وقتی بود که سفرنامه اش به افغانستان را خواندم.یک کتاب پر از سختی ها و مشکلات و جذابیت های 

زندگی در کشور افغانستان.تاحالا اینطوری به کشور افغانستان نگاه نکرده بودم.حاضر نیستم برای زندگی یا یک مدت یک ماهه به عنوان مکانی برای 

زندگی انتخابش کنم.اما بدم نمیاد که یک سفر چند روزه به عنوان دیدن یکی از کشورهای جهان بهش داشته باشم..البته بگم که این همش تقصر قلم 

عالیه رضا امیرخانی هست

  • bahar tehrani
ارنست فان دراکوست،یک پسر بچه بامزه هست که در یک خانواده دوفرهنگی متولد شده.از یک مادر هندی و کاملا سنتی با فرهنگ عجیب و یک پدر
 
هلندی و با یک فرهنگ قانون مدار.این کتاب داستان زندگی واقعی نویسنده هست.کتابی که رسما یک کتاب جامعه شناسی و تفاوت فرهنگ ها است 

اما با بیان طنز و بامزه ای که دایما لبخند بروروی لب های شما هست

در یک قسمتی از کتاب نوشته:

همه چیز از دو چمدان شروع شد.مادرم با دوتا چمدان پر از گوشواره و النگو و دستبدهای مختلف به هلند آمد و اونها را زیر تختخش پنهان کرده بود.یک 

روز به من گفت:دزدها هیچ وقت زیر تخت خواب را نگاه نمی کنند.و پدرم به دنبالش در گوشم زمزمه کرد:چون در هندوستان کسی تخت خواب ندارد
  • bahar tehrani

امروز بین تمام دستفروش های مترو،یک اقایی تبلیغ خودکار نانو میکرد.که اگر اشتباه نوشتی دنبال لاک غلط گیر نگرد..میدانی چکارکن؟.. 

یک فندک روشن کن و بگیر روی نوشته ها ،همش پاک میشود 

الان من برای بچه فامیل یک خودکار نانو+فندک بخرم؟ 

این هیچی،چقدر شعور این آدم می تواند کم باشد که با فندک وسط خانم هایی که بیشتر لباس ها و چادرهایشان جنسش نایلون و 


پلاستیکی هست با فندک روشن ایستاده!.اگر خدایی نکرده در حین حرکت قطار اتفاقی بی افتد چی؟


از همه جالب تر به مسئول ایستگاه میگم،در جوابش بهم میگه شما بهش تذکر دادی؟..آخه مرد با غیرت ایرانی،من با پسره لات وسط قطار 

 بحث کنم اون وقت شما توی اتاقت روی صندلیت لم بده و درآمد هزارتومانی بگیری؟..خسته نشی از این همه خدمت به مردم

  • bahar tehrani

بین تمام دغدغه ها و میزگردهای اجتماعی و شکایتمان از جامعه و حرف های آدمها،حرفهایمان از بین خط های تایپ شده لیز خورد و سمت

 برکت رفت.بهم گفت آدمهایی توی جامعه هستند که درآمدشان هم بالاست اما برکت توی مالشان نیست


کمی تامل و فهمیدم:


راست می گوید.برکت از زندگی هایمان رفته.برکت فقط مال ثروت و درآمد نیست.برکت زندگی..برکت کتاب..برکت دوست..برکت زمان..برکت 

یک غذا

گاهی وقت های یک کتاب را که تمام میکنی لبخندی میزنی و میگویی نشست بردلمان

یا داشتن یک رفیق که دقایق زندگیت را پر از برکت میکند

یا خوردن یک لقمه غذا از دست کسی که میگویی نشست بر جانم

خلاصه اینکه برکت های زندگی کم نیست اما...گاهی وقت ها با کارها و گناهانمان برکت را بیرون می اندازیم

برکت های زندگی شما؟

  • bahar tehrani

خدا برای حضرت موسی پیام فرستاد که: برای قومت بلایی را نازل میکنم.

روزها گذشت و حضرت موسی دید در کار خدا هیچ وقت خلف وعده نیست اما از بلا هم خبری نیست.جویای داستان شد و از خدا پرسید داستان چیست؟

خدا به موسی گفت: از وقتی قومت فهمیدند که بلایی برسرشان می آید دیوار خانه های خود را سوراخ کرده اند تا به هنگام بلا به یکدیگر کمک کنند

موسی ،وقتی ادمها به هم رحم دارند،توقع نداری من که خدای این آدمها هستم بهشان رحم نکنم


کمی تا قسمی مهربانانه به یکدیگر رحم کنیم.لطفا بی خیال جمله (همه اینطوری هستن...همه گران فروشی میکنن..همه این شکلی در جامعه ظاهر می شوندو...) بشوید..کمی خودمان باشیم و بی خیال روش زندگی آدمهای دیگر

  • bahar tehrani
تاحالا درباره گریه کردن در یک کشور دیگر فکر کرده اید؟

من خیلی دربارش فکر کردم و حتی رویا پردازی
مثلا وقت هایی که خیلی دلم گرفته ،از دست آدمها..از دست خودم..از دست رفتارها
دلم میخواهد سوار اولین هواپیما بشوم و به یکی ازکشورهابروم و  بعد شروع کنم به گریه کردند.مثلا:

وسط بزرگترین پارک بشینم و شروع کنم بلند بلند گریه کردن و حرف زدن با خودم که هرچقدر هم من آدم بدی باشم باز لایق شنیدن این حرفها نیستم.یا مثلا شروع کنم به شکایت کردن از ادمهایی که اذیتم کرده اند؟

یا بروم قبرستانشان و سر قبر یکی از جوونایی که سر دفاع از وطنش کشته شده ،بشینم و های های گریه کنم
میدانید چرا انتخابم این هست؟

وسط اون پارک بزرگ نهایت اتفاقی که برایم می افتد این هست که آدمها با نگاهی احمقانه و دیوانگی بهم نگاه میکنند..آدمها شروع میکنند به تسلی و گفتن این حرف ها که بهش فکر نکن..اما حسش شیرین هست ،چون ما دوتا زبان نفهمیم و زبان یکدیگر را نمیفهمیم حالا هی من شکایت کنم و او دلداریم بدهد
اما سر قبر شهید یک کشور دیگر هم رفتن می چسبد.برایش میگویی که میفهمم چقدر غریبانه وارد یک جنگ شدی.ا اگر بر حق جنگیده باشی که حالت خوب است ،پس حال ما را هم خوب کن

کلا یک وقت هایی دلم عجیب میخواهد که چندساعتی را وسط مردمانی غریب بنشینم و ساعت ها فکر کنم
و کسی بین این فکر کردن هایم دنبال آدرس..ساعت چنده..بذار فالت را بگیرم...نپرد
مثلا چشم بدوزم به ایفیل و بگویم ان بالا فرق دارد با این پایین؟
به پیزا نگاه کنم و بپرسم زاویه نگرش تو با ما آدمها خیلی فرق دارد؟


  • bahar tehrani

از امام علی ( ع) پرسیدن : شما بالاتر هستید یا ادم؟..

فرمودند:من

همه بهشت را برای ادم جایز داشتن اما بهش گفتند به گندم نزدیک نشو.مقاومت نکرد و به گندم نزدیک شد.اما من را از چیزی منع نکردن اما تا اخر عمر

 طرف گندم نرفتم ..نان ایشان جو بود

  • bahar tehrani

از وقتی دنیای نوشتن افکارمان اینستاگرام شد...خیلی هامون به جای نوشتن حرف های پر از ارامش و گاهی حرف های تکان دهنده ،دنبال عکس های پر از رنگ و زیبایی بودیم

یادمان رفت کنار تمام عکس های پر زرق و برق مان،جمله ایم بنویسیم برای آرامش حال همدیگر

بنویسیم از حال ابری دلمان و بگوییم ظاهر بین های قهاری شده ایم

بنویسیم همه کفش دارند..همه کافی شاپ هم میروند..همه با دوستانشان هم خاطرات ناب ثبت میکنن..

اما چطوری  به این لحظات  نگاه کردن و شکر حق را گفتن،مهم تر است

بنویسیم که اگر گذرمان به این صفحه افتااد،یادمان نرود که اینجا آلبوم خانوادگیمان نیست

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان